ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
تا اونجا گفتم که وابستگی من به اون باعث شده بود که تو نگاه من همه چیز رنگ خودشونو ببازند و بشن یه چیز دیگه ، یعنی چشای من اونا رو برنگ دیگهای ببینن .
حسابی اسیر و پایبند شده بودم ،
گرفتار موجودی شده بورم که خودش وابستهی من بود و تابعی از من .
تا اونجا که اگر در حالات و شرائط حاکم بر من تغییراتی حاصل میشد وضعیت اونهم تغییر میکرد .
خلاصه همیشه با هم بودیم و کاملا متّکی به هم .
امکان نداشت جایی برم یا جایی باشم که اون نباشه ، شده بود همراه همیشگی و ملازم دائمی من .
حتّی دیگران هم عادت کرده بودند ما را باهم ببینند و اگر روزی منو بدون اون میدیدند حتماً اوّل دچار بهت و حیرت میشدند و برّ و برّ نگاهم میکردند و پس از آن یک عالمه قهقههی خنده ، نثارم میکردند .
بدون شک من بدون اون واقعاً دیدنی میشدم ، البتّه جهت حفظ نزاکت گفتم دیدنی و گرنه ازدیدنی خیلی اونورتر ، ری د ن ی .
آخه کم پیش نیامده بود که همین دیگران از غرور و گنده گوزیهای من که همه ناشی از داشتن اون بود ، ازمن نرنجیده باشند و آزرده خاطر نشده باشند .
پس اگر روزی تنها و بدون اون گیرم میاوردند ، حق داشتند تا بدترین بلاها را بر سرم آوار کنند ، چه رسد به مسخره کردن و خندیدن به ریشم ٬ که پیش پا افتادهترین واکنش از سر بزرگمنشی اونهاست .
و بیچاره ریشم که مُدام جورکش اون میشد .
هر چی من پای اون میریختم و به اون میرسیدم ، در نهایت ریشم بود که میبایست جمع کنه و تاوان بده .
چرا اینقدر آسمون ریسمون میکنم و با اگه و مگه وقت مبارکتون رو میگیرم ،
اصلأ این مفروضاتی که گفتم ، قبلأ اتّفاق افتاد .
یادم میاد ، ناگزیر بودم چند وقتی ازش دور بشم و جدایی و نبودنش رو تجربه کنم .
شده بودم مرغ سرکنده ، هی بال بال میزدم و بیقراری میکردم .
بدون اون بودن ، بدون اون راه رفتن ، برایم سخت شده بود ، تعادلم را از دست داده بودم .
راحت نمیتونستم جلوی انظار ظاهر بشم .
معمولأ مصیبتزدگان مورد تفقّد و دلداری سایرین واقع میشوند امّا برای من قضیه برعکس بود .
از طرفی دلم زخمی نداشتن اون بود ، از اونطرف ملامت و نیش دیگران نمک روی زخمم .
مشکل از اونا نبود ، مشکل از من بود که وقتی جیکجیک مستونم بود فکر زمستونم نبود .
آخه آدم نباید به داشتههاش اونقدر غرّه بشه که به روز نداشتن ، نه تنها پناهی نداشته باشه ٬ بلکه حتّی ترحُم دیگران رو نیز برای خودش باقی نذاره .
بقول شاعر :
در این درگه که گهگه کُ ه ، کَ ه و کَ ه ، کُ ه شود ناگه
مشو غرّه به امروزت ، که از فردا نهای آگه
تاریخ تحریر 89/11/07