سایت دهیاری غیاثکلا را گشودم تا ببینم مطلب تازه چی داره ، چشمم به عکسهایی افتاد که طی آن ، آقای بهروز علیپور (مدیر سایت و مسئول روابط عمومی دهیاری روستا) ، غیاثکلا را در تنپوش سفیدی از برف به تصویر کشیده بود . تحت تآثیر مناظر زیبای عکسها ، دست به قلم بردم تا چند سطری در باره برف که اینروزها روسفیدی غیاثکلا را به نمایش گذاشته بود ، بنویسم .
بدین منظور به این وبلاگ آمدم تا با ایجاد پست ، مقصود خویش حاصل کنم که چشمم به لینک وبلاگ فاطی ماتی افتاد ، تحریک شدم تا اول سری به این وبلاگ بزنم و با خواندن نگاشتههای حس برانگیزش ، احساس خویش را مهیای جوششی نمایم که تراوشات آن نوشتاری باشد در خور برف و زیبائیهایش ، زیرا قبلاً از قلم شیوا و رسای نویسندهی این وبلاگ ، نوشتههای احساسی ناب و زلال قرائت نموده بودم . به اشاره یک کلیک به محیط وبلاگ فاطی ماتی راه یافتم و خوشبختانه مشاهده کردم که سرکار خانم جالوی نژاد که از اهالی و نویسندگان خوش قریحه غیاثکلا میباشد ، کار مرا راحت کرده و دو روز جلوتر ، بزرگی و سخاوت آسمان را توصیف نموده است . ناگفته نماند که از خیلی وقت پیش , در صدد بودم تا این نویسنده صاحب ذوق را به جمع نویسندگان وبلاگ دلنوشته آزاد غیاثکلا دعوت کنم و یا اینکه اجازهی ناخونک زدن به نوشتههایش را از او کسب نموده و بعضی از پستهایش را در این وبلاگ درج نمایم . اکنون که این توفیق حاصل شد ، نوشتهی دلنشین اینجا آسمان بزرگ شده ی این نویسنده را نقل مینمایم و برای نامبرده موفقیت روزافزون در عرصهی پایش و نگارش متون ادبی را آرزومندم .
اینجا آسمان بزرگ شده ........
اینجا دل آسمان بزرگ شده آنقدر بزرگ که از جانش ذره ذره به زمین می بخشد...
گویی همه وجودش دستهایی شده که تکه تکه ابرهایش را میسایند و از سر کودکی و شیطنت بر سر زمین میریزند..!
اینجا شاید آسمان با زمین بازیش گرفته...!
و چه شیرین است نظاره گر پاکی این دنیای کودکانه ، بودن...
اینجا آسمان با ذرههای دلش همبازیاش را صدا میزند ، مهربانانه رویایش را از زمین به تصویر میکشد و شاید گاهی از غصه بهشتی که زمینش زده اند خرد میشود!
اینجا آسمان هر از گاهی رویای زلال بودن را نهیب میزند ...
لذت پاکی را برای من و زمین نقاشی میکند تا خدای سپیدیها خیلی از آرزوهای مان دور نشود!
اینجا آسمان بزرگ شده و مهربان و زلال..
و من خدایش را ، خدایم را بخاطر هر تلنگرش سپاس می گویم...
والسلام
(14بهمن به مناسبت بارش بی سابقه برف در آمل)
قبل ازانقلاب وقتی 14 سال داشتم ازطریق رادیو تصنیفهایش را که با نام سیاوش پخش میشد ، گوش میدادم . سالهای 54 تا 57 اوازهایش را که میشنیدم ، برای بهتر فهمیدن اشعار آن ، دیوان حافظ - رباعیات خیام - کلیات سعدی- اشعار جامی و مولانا.... و اثار موزون و منظوم ادبیات ایرانی را میخریدم و همان اشعاری را که استاد میخواند به دقت مطالعه میکردم . من اگر چه ان سالها با کتابهای قصهی صمد بهرنگی وصادق چوبک و جمالزاده و صادق هدایت و اثارمشیری و نیما و اخوان و شاملو ودیگر شاعران معاصر نیز اشنا شدم اما الحق که با آوازهای شجریان بود که حافظ را شناختم و با شنیدن اثار استاد شجریان بود که به درک فرهنگ و ادبیات کشورم رسیدم وبا اساتید موسیقی کشورم آشنا شدم .علاقه ام به صدای استاد بود که بزرگانی مثل شهناز و بنان و قوامی و محمودی خوانساری را شناختم .
اگر شجریان نبود شاید توفیق نمییافتم تا منطق وجودی جهان را در اشعار حکیم عمر خیام دریابم ، باید بی پرده بگویم که شجریان به درستی فرستادهای از دل فرهنگ پربار این دیار کهن و درخت تنومند و سایه افکن هنر دوران ماست . و به راستی که بایست همهٔ ترانههای مولانا ، سعدی و حافظ را در مقام معرفی پدیدهای چون محمدرضا شجریان به کلام آوریم .
اگر او نبود، حضور مولانا ، سعدی و حافظ تنها در محدودهٔ تنگ مکتب خانههای مدرن اسیر میماند. شجریان به حق توانست در پی نیم قرن آوای آسمانی ، مردم را با رسولان معرفت و تغزل آشنا کند . به عبارت دیگر، هم کاروان کلمات ملکوتی این بزرگان ، و هم مردم مشتاق این عصر و این سرزمین ، مدیون عبور پیروزمندانهی او از خرمن شعلهور سکوت هستند . هر بار که سکوت و ستم اراده میکرد تا خاموشی را وبال بلوغ ملت کند ، هم ایشان بود که بیرق سه رنگ رویاها را برافراشته و باعث میشد تا طوفانها به احترام عمل و آمال اش از یورش و طغیان بازمانند .
شجریان علاوه بر اینکه بزرگترین پدیده موسیقی ایرانی در صد سال اخیر است ، در چند سال اخیر نقش اجتماعی خود را به خوبی ایفا کرده است. وی این نقش را نه تنها در سالهای اخیر بلکه از دهها سال پیش نیز بخوبی ایفا کرده است.هنرمند فرهنگی و اجتماعی کسی است که علاوه بر آنکه به هنر و فرهنگ خود توجه میکند به فکر مردم است و دقت میکند که مردم چه میخواهند و فقط به فکر سود خود نیست و حافظ و نگهبان فرهنگ و هنر و آرمانهای ملی و مردمی خود است .
در دورهای که موسیقی حرام شد وی توانست برعلیه یک نوع ذهنیت غلط غلبه کند . او همزمان در طول تاریخ هنر را آموخته و در عرض تاریخ زبان گویا و صدای مردم بوده است .
امروز به حق شجریان قابل ستایش است ، چراکه نشان داد هنرمند برای روح و روان ملت کار میکند . امروز موسیقی ایرانی با اسم ایشان گره خورده است . و ایشان امروز پشتوانه فرهنگی ما محسوب میشود . زیرا شجریان نقش بزرگی در گسترش شعر و ادبیات داشته است امروز اگر به اقصی نقاط کشور مانند روستاها سفر کنیم میبینیم که آحاد مردم غزلیات سعدی و حافظ را از حفظ کردهاند که بخشی از این محفوظات به دلیل گوش کردن به آثار شجریان است .
اول - پرسپولیس
پرسپولیس در دی ماه سال 1342 شمسی توسط علی عبده در شمیرانات و محل بولینگ عبده تأسیس و به سرعت به محبوبترین تیم کشور و آسیا تبدیل شد. این تیم در دوران حیات ۱۵ سالهاش از بدو تأسیس تا پیروزی انقلاب تنها یک مدیرعامل را به خود دید و از ثبات مدیریتی برخوردار بود. علی عبده از آمریکا به ایران آمده و در جامعه ورزشی این کشور در رشته بوکس صاحب عنوان قهرمانی بود . او پس از انحلال باشگاه شاهین در سال 1346 بازیکنان این تیم را به پرسپولیس برد و پدر معنوی و اولین مدیر این تیم شد . عبده در سال 1358 به علت ایست قلبی در آمریکا درگذشت .
پس از پیروزی انقلاب، مرحوم عزیزی و فرامرز امینیان به طور موقت از سوی تربیت بدنی مأمور ادارهی پرسپولیس شدند. پس از تشکیل بنیاد مستضعفان باشگاه پرسپولیس و بولینگ و تأسیسات آن که درآمدزا بود مصادره و در اختیار این بنیاد قرار گرفت. در سال ۱۳۶۰، سازمان تربیت بدنی نام بولینگ عبده و پرسپولیس را به مجموعه ورزشی «شهید چمران» تغییر داد که با مخالفتهای جدی بازیکنان این تیم روبرو شد.
در سالهای ابتدایی دهه ۶۰ به خاطر نگاهی که مسئولان کشور به ورزش و به ویژه فوتبال داشتند نه بنیاد مستضعفان و نه تربیت بدنی حاضر به ادارهی پرسپولیس و یا تخصیص بودجه به آن نبودند و رتق و فتق امور این تیم با علی پروین و محمود خردبین بود که در نقش بازیکن، مربی و سرپرست به ادارهی این تیم نیز مشغول بودند. در این دوران پروین پرسپولیس را از طریق هدایایی که از طریق فوتبالدوستان و هوادارانش میگرفت و با کمترین هزینه اداره میکرد.
در سال ۶۵ بنیاد مستضعفان تصمیم به ادارهی تیم گرفت و مدیریت آن را به عباس وکیل مدیر بخش «رفاه و تفریحات سالم» بنیاد مستضعفان سپرد. وکیل که از فعالان مؤتلفه بود مدیرکل سازمان ایرانگردی و جهانگردی شد. وی نام پرسپولیس را به «آزادی» تغییر داد. اما چند روز بعد در ۲۷ بهمن ۱۳۶۵ تربیت بدنی به خاطر مصالح امنیتی، با صدور اطلاعیهای نام باشگاه را به «پیروزی» تغییر داد. زیرا مسئولان امنیتی از این که دهها هزار تماشاگر فریاد «آزادی، آزادی» در استادیوم و خیابانها سر دهند را با مصالح امنیتی مغایر می دیدند .
وکیل، در آستانهی حضور پرسپولیس در مسابقات قهرمانی باشگاههای آسیا در سال ۶۷ بر اساس سیاست قهرمانزدایی، پروین را که محبوبیت چشمگیری داشت از سرمربیگری پرسپولیس کنار گذاشت اما پس از شکست پرسپولیس از تیم محمدان بنگلادش که در تاریخ فوتبال ایران سابقه نداشت و حذف این تیم از مسابقات برکنار گردید و پروین دوباره به پرسپولیس بازگشت. گفته میشد بازیکنان پرسپولیس به خاطر مخالفت با تصمیم وکیل ، به عمد بازی را به تیم محمدان واگذار کردند. پس از برکناری وکیل ، عباس گلیجانی و طباطبایی ادارهی پرسپولیس را به عهده گرفتند اما همه کارهی پرسپولیس تا سال ۶۹ همچنان علی پروین بود که در قالب یک تیم و با روشهای سنتی آن را اداره میکرد و نه باشگاه ورزشی.
در دوران ریاست رفیق دوست بر بنیاد مستضعفان تمایلی در مسئولان این نهاد برای ادارهی پرسیولیس نبود و به همین دلیل ادارهی آن به تربیت بدنی واگذار شد که از همانسال (سال 1369) عباس انصارفرد مدیر عامل پرسپولیس شد . غفوری فرد ریاست این سازمان در سال ۱۳۷۰ امتیاز باشگاه را به مؤسسه فرهنگی ورزشی پیروزی ، مرکب از حسین محلوجی وزیر معادن و فلزات، امیر عابدینی استاندار سابق لرستان، آذربایجان شرقی، خراسان و معاونت وزارت صنایع و عباس انصاریفرد که مدیرعامل وقت پرسپولیس و مسئول حراست سازمان تربیت بدنی و مدیرکل حوزه ریاست این سازمان بود هبه داد.
از سوی دیگر شرکت فرهنگی و ورزشی پرسپولیس در تاریخ 18 اردیبهشت سال 1370 با ۵/۵۰ درصد سهام توسط اسماعیل وفایی یکی از سرمایهداران به نام ایران، ۴۹ درصد توسط سازمان تربیت بدنی و نیم درصد سهام توسط حسین منتظرالموعود، تاسیس و خود را مالک باشگاه معرفی کرد. سرمایه این شرکت ۱۰۰ هزار تومان بود که به ۱۰۰ سهم هزارتومانی تقسیم شده بود که ۳۵ هزار تومان آن پرداخت شده و بقیه در تعهد صاحبان سهام بود!
عباس انصاری فرد نماینده سازمان تربیت بدنی به سمت رییس هیات مدیره و حسین منتظرالموعود به سمت نایب رییس هیات مدیره و اسماعیل وفایی به سمت عضو هیات مدیره و مدیرعامل به مدت دو سال انتخاب شدند.
بعدها در دههی ۸۰ دعوای حقوقی بین سهامداران فوق و رقبایشان پیش آمد که دادگاه چنانچه انتظار میرفت رای به مالکیت تربیت بدنی داد.
پرسپولیس از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۶در دوران وزارت حسین محلوجی بر وزارت معادن و فلزات ، تحت مدیریت این وزارت بود و حسن (امیر) عابدینی مدیرعامل پرسپولیس و سپس رئیس فدراسیون فوتبال شد.
عابدینی از قبل فوتبال به ثروت هنگفتی رسید و سرمایهگذاری زیادی در دوبی و داخل کشور دارد. همسران او خریدهایشان را از دبی و برندهای مشهور جهان میکنند.
مدیرعاملی پرسپولیس بعد از تغییر دولت در سال 77 و بازگشت پرسپولیس به بنیاد مستضعفان ، همچنان با عابدینی بود. سال ۷۹ در دوران ریاست فروزنده بر بنیاد مستضعفان ، نوبت به حجتالاسلام محمدعلی زم و سازمان تبلیغات اسلامی رسید تا از خوان نعمت پرسپولیس بهرهمند شوند. زم به خاطر وجود پتانسیل تبلیغاتی پرسپولیس برای تبلیغات این سازمان ، تصمیم گرفت از این برند در جهت جذب جوانان و علاقهمندان استفاده نماید.
پس از محمدعلی زم ، مدیریت پرسپولیس در سالهای 1380 و 1381 به عباس انصاریفرد که مهرهای امنیتی بود رسید . میراث او برای پرسپولیس چکهای بیمحلی بود که بیدریغ خرج شده بود و باعث شد انصاریفرد مدتها از دست طلبکارها فراری و ناپدید شود.
سپس مدیریت بین علی پروین ، علی میرزایی بمدت شش ماه دست به دست شد تا اینکه مهرعلیزاده رئیس سازمان تربیت بدنی ، اداره این باشگاه را از خرداد 1381 تا تابستان 1383 به سردار اکبر غمخوار (مسئول قبلی لجستیک سپاه پاسداران و معاونت وقت جهانگردی و ایرانگردی رفیق دوست در بنیاد مستضعفان) سپرد .
غمخوار پرتنشترین و بحرانیترین دوران مدیریت پرسپولیس را رقم زد و سرانجام به دلیل اختلاف و دودستگی و عدم موفقیت ، این تیم را ترک کرد.
حجتالله خطیب ( مدیر کل تربیتبدنی تهران ) با توجه به روابط گستردهای که با مسئولان سازمان تربیت بدنی و فدراسیون فوتبال داشت از سال 1383 به مدیرعاملی پرسپولیس رسید و سرانجام پس از یکسال در پائیز 1384 بخاطر ناتوانی مجبور به استعفا شد. پس از کنارهگیری خطیب مراکز نظارتی ، قبول مسئولیت او در پرسپولیس را مغایر قانون و جرم تلقی کرده و او را تحت پیگرد قرار دادند.
محمد حسن انصاری فرد مدیرعامل بعدی بود که او نیز کاری از پیش نبرد و بر میزان بدهیهای این تیم افزود و پس از برکناری با اتهامات گوناگونی از سوی جانشیانش روبرو شد.
بعد از وی در دوران رئیس جمهوری احمدی نژاد ، حبیب کاشانی عضو شورای شهر تهران که دارای سالها سابقهی جبهه و چندین سال فرماندهی حوزه بسیج در غرب تهران بود ، از سال 1386 مدیرعامل پرسپولیس شد. وی و سایر مدیران ورزشی ، به خاطر عدم شناخت قوانین بینالمللی به ویژه در ارتباط با قراردادهای بینالمللی ، این باشگاه در پی فسخ قرارداد یکجانبهی رافائل ادرئو مهاجم اهل نیجریه، با بحران مواجه شد. دادگاه عالی ورزش در مورد رافائل که از بیماری هپاتیت رنج میبرد و تنها در شش بازی به میدان رفت پرسپولیس را موظف دانست که ۴۲هزار یورو به وی، ۱۳۲ هزار یورو به باشگاه فنلاندی "کوپیان پالاسیورا" و ۱۵ هزار فرانک سویس به دادگاه بابت داوری پرونده بپردازد. اما دیرکرد در پرداختها، نه تنها باعث افزایش جریمهها شد، بلکه فیفا را نیز واداشت فدراسیون فوتبال ایران را مجبور به کسر شش امتیاز از تیم پرسپولیس کند و در صورت طولانی تر شدن این تاخیر، احتمال سقوط پرسپولیس به رقابتهای دسته یک نیز وجود داشت. بازیکنان خارجی که توسط دلالان با هزینهی بسیار زیاد به پرسپولیس و دیگر تیمها تحمیل میشوند یکی از راههای سرکیسهکردن باشگاه و غارت اموال عمومی است.
بعد از او از مهر 1388 داریوش مصطفوی شانس خود را آزمود. در این دوران ضرابی همکلاسی محسن آقازادهی علیآبادی رئیس تربیت بدنی مدیر روابط عمومی باشگاه پرسپولیس شد.
پس از مصطفوی ، دوباره
حبیب کاشانی به پرسپولیس آمد وحضور سعیدلو معاون اول اجرایی رئیس جمهور و نهایتاً پس از کاشانی ، حتی مدیرعاملی سردار رویانیان
از نیمه دوم سال 1390 نیز نتوانست مشکلات پرسپولیس را حل و فصل کند.
لطفاً در ادامه مطلب به ترکیب هیأت مدیره پرسپولیس از سال ۱۳۸۱ تا کنون توجه بفرمائید .
ادامه مطلب ...
اتحادیه کمونیست های ایران در تابستان ۱۳۵۵ تشکیل گردید . اجزای متشکله این اتحادیه را دو گروه کوچکتر به نامهای سازمان انقلابیون کمونیست و گروه پویا تشکیل میدادند .
۱- سازمان انقلابیون کمونیست در سال ۱۳۴۸ پیرو تشکیل یک محفل دانشجویی در خارج از کشور که به عقاید مارکسیستی روی آورده بود ایجاد گردید . این سازمان عمده فعالیت خود را در خارج از ایران سازمان داده و بطور کلی در میان دانشجویان ایران مقیم خارج از کشور فعالیت تبلیغاتی و تشکیلاتی مینمود . در طی سالهای ۴۸ تا ۵۵ این گروه توانسته بود تعدادی از دانشجویان مقیم خارج از کشور را به گرد خود متشکل نماید . نشریه این گروه که « کمونیست » نام داشت ، تا ۲۸ شماره منتشر گردید و بطور عمده در خارج از کشور پخش میگشت . این نشریه مقالاتی درباره سیاستهای رژیم شاه ، امپریالیسم آمریکا ، و موقعیت جماهیر شوروی و همچنین مقالاتی در جدل با سایر گروههای سیاسی ایران منتشر مینمود . اکثر اعضای متشکل این سازمان را که عبارت از 50 تا 60 تن بود دانشجویان و روشنفکران مقیم خارج تشکیل میدادند . این سازمان با تشکیل کمیتههای دانشجویی در کنفدراسیون دانشجویان ایرانیخارجکشور فعالیت مینمود و از این طریق کوشش در تبلیغ سیاستها و مواضع خویش در درون کنفدراسیون میکرد .
۲- گروه پویا شامل چند نفر از اعضای محفل « گروه فلسطین » بود که در زمان پهلوی از ایران به خارج از کشور گریخته و مدتی در عراق و سپس در لبنان فعالیت داشتند . این گروه در تابستان ۱۳۵۵ پس از آشنایی با «سازمان انقلابیون کمونیست» با آن متحد شده و « اتحادیه کمونیست های ایران » را بنا نهادند .
اتحادیه کمونیست های ایران توانست در خارج از کشور حدود ۲۵ شماره از نشریه خود بنام حقیقت را منتشر مینمود و فعالیتهای آن از بدو تشکیل تا پیروزی انقلاب در بهمن ماه ۱۳۵۷ ادامه همان فعالیتهای گذشته بود . این اتحادیه بعد از انقلاب وارد ایران شده و دستگاه فعالیت و تبلیغات خود را در ایران به راه انداختند .
این گروه در ابتدا مدعی پشتیبانی از انقلاب بود ، ولی شدیدا از اسلامی بودن آن ابراز انزجار مینمود و اعتقاد داشت که رهبری امام ، قدرت هدایت این حرکت را تا به آخر ندارد و لذا شکست خواهد خورد . و بدین ترتیب در زمان برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی ، رفراندوم را تحریم نمود .
به دنبال اعلام مبارزه علنی و بعضاً مسلحانه مخالفان جمهوری اسلامی در سال 1360 «اتحادیه کمونیست های ایران» نیز با ارزیابی موقعیت جغرافیایی جنگل های آمل ، آنجا را برای اختفا و عملیات چریکی مناسب تشخیص داد و نیروهای خود را در آنجا مستقر کرد. گمان اتحادیه این بود که به خاطر وضعیت اجتماعی منطقه آمل و بافت دهقانی جمعیت اطراف آن ، در صورت حمله به شهر ، مقاومت پراکنده نیروهای انقلاب اسلامی به سرعت سرکوب می شود و در مرحله دوم پس از قطع خطوط ارتباطی و تقویت نیروهای مخالف داخل شهر دیگر مناطق مازندران نیز به تصرف نیروهای اتحادیه در می آید و آن گاه آحاد مردم در یک زنجیره متشکل در سراسر ایران به پا میخیزند و رژیم جمهوری اسلامی را ساقط می کنند .
آنها تحت عنوان سربداران ، به هنگام ورود به شهر آمل در نیمهشب سهشنبه 6 بهمن 1360 به دو گروه تقسیم شدند و حمله خود را غافلگیرانه آغاز نمودند . گروه اول وارد شهر شده به گشتزنی پرداختند و هر کس را که حزباللهی و پاسدار تشخیص می دادند ترور کردند و سپس به کمیته انقلاب اسلامی شهر حمله نمودند. مردم آمل که با صدای تیراندازی و شلیک آر پی جی ۷ به خیابان ها آمده بودند و متوجه وقایع شده بودند برای دفاع آماده شدند و حرکت حماسی خود را آغاز کردند. مردم روستاها به صورت خودجوش به کمک نیروهای انتظامی شتافته و سریعاً به مقابله برخاستند و غائله در چند ساعت فرو نشست. در این واقعه ٣٤ نفر از کمونیستها کشته ، چندین زخمی و ٣٠ نفر نیز دستگیر شدند .
این را هم بگویم : از بس سرم توی کتاب و اینترنته ، این چشم بی صاحاب مونده من انگاری یواش یواش داره کور میشه .
همسرم هم که دائماً غر میزنه : آخه تو چه جور شوهری هستی ؟ یا سرت توی کتابه ، یا در حال نوشتن هستی ، یا پای کامپیوتری ...
البته خودش هم مدام سرش توی قرآن و کتاب دعاست .....
بگذریم .......
امروز داشتم اشعار رودکی را مرور میکردم و توی حال و هوای خودم بودم که به این شعر رسیدم :
شاد بوده ست ازاین جهان هرگز ؟
هیچ کس ؟ تا از او تو باشی شاد؟!
داد دیده ست از او به هیچ سبب
هیچ فرزانه ؟ تا تو بینی داد ؟!
عبدالله بن مقفع مترجم کتاب کلیله و دمنه ، زنده در تنور تفته افکنده شد ، چرا که کتابی نوشته بود که همسنگ و
همطراز قرآن بود .
ناصر خسرو به دره یمگان تبعید شد و در غربت و تنهاییاش پوسید ، چرا که معاد جسمانی را باور نداشت و معتقد به معاد روحانی بود .
منصورحلاج سنگسار شد و به دار آویخته گردید ، چرا که به"انسانخدایی" اعتقاد داشت و اندیشهای ورای اندیشههای خرافی رایج عصر خویش داشت .
عین القضات همدانی شمع آجین شد چرا که از همدلی میگفت و از بی همدلی در رنج بود .
همان همدلی که حافظ آرزویش را دارد و میسراید: از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
همانکه مولانا میگوید: همدلی از همزبانی بهتر است
همان که هوشنگ ابتهاج( سایه) میگوید: در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند ...
همان که شفیعی کدکنی میگوید: دل من گرفت از این شب ، در این حصار بشکن ...
میرزا آقا خان کرمانی کشته و پوست سرش کنده شد ، چرا که میخواست مردم را از گنداب متعفن موهومات بیرون بیاورد و میخواست چراغی فروزان در دست آدمیان نهد تا آنها را از هزار توی ظلمانی باورها و اعتقادات پوسیدهشان ، به نور و روشنایی و خرد و بیداری رهنمون کند .
سید جمال الدین اسد آبادی از ایران و نجف و عثمانی و افغانستان رانده شد ، چرا که در صناعت پیامبران و فیلسوفان ، جانب فلاسفه را گرفته بود و گفته بود که اندیشه پیامبران "محلی" است ، اما اندیشه فیلسوف "جهانی" است .
میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل به دار آویخته شد ، چرا که از انسان و حقوق انسانی و مساوات و عدالت سخن میگفت .
علامه دهخدا به تبعیدی دردناک آواره شد ، چرا که به نقد تعبّد و تقلید برخاسته بود .
فرخی یزدی دهانش دوخته شد ، تا از پدیده نو ظهوری بنام "وطن" سخن نگوید.
میرزاده عشقی کشته شد ، تا شور میهن پرستی که بوسیله او در در جان مردمان زنده شده بود خشکانده شود .
احمد کسروی ترور شد ، چرا که اندیشهای نو در سر داشت . و باب تردید درباره مردهریگ هزاران سالهی مردمان گشوده بود .
و همچنین فرزانگان دیگر یکی پس از دیگری ..........
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس