ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
یلدا دارای دو مأخذ است . یکی مأخذ طبیعی که همین زمان تقویمی است و همین بلندترین شبی که هرسال فرا میرسد و دیگری گزارشهای تاریخی است . در متون اوستایی دوره ساسانی ، نشانی از شب یلدا (که به عنوان یک جشن مورد توجه قرار گرفته باشد) وجود ندارد . اما بعد از اسلام که ابوریحان بیرونی در کتاب «آثار الباقیه» و شهرستانی در کتاب «ملل و نحل» به موضوع جشنهای ایران باستان پرداختند مطالبی دیده میشود . ابوریحان بیرونی مینویسد : جشنهای ایرانیان همه در«روز» برگزار میشده ، مگر یک جشن که در شب شانزدهم دی یا «خورماه» صورت میگرفته ، البته چون پیش از تدوین تقویمجلالی (در دوره خیام) ما گاهنامهی مشخصی نداشتیم ، لذا تاریخ روزها و شبها بطور دقیق مشخص نبوده و به همین خاطر نمیتوان بطور دقیق گفت که «خورماه» همان یلدای امروز ما باشد .
خاستگاه «یلدا» بین النهرین و کلمهای سریانی است که به معنای «میلاد» میباشد و ظاهرا به میلاد عیسی مسیح هم اشاره دارد . یلدا از این حیث برای ایرانیان اهمیت مییابد که با اسطورهی «خورماه» تلفیق میشود . ردپای این تلفیق را میتوان در داستانِ تولد عیسی مسیح(ع) هم دید. در باب دوم انجیل متی آمده است که سه مجوسی (مغان زردشتی) به اورشلیم آمده و هدیه آوردند و تولد مسیح را فرخنده داشتند. اگر کمی دقت کنیم خواهیم دریافت که شب تولدمسیح به جشن خورماه نزدیک است و علاوه بر این ، با تاریخ تولد جمشید در آئین میترائیسم هم مشابهت دارد . ظاهرا ایرانیان معتقد بودند که در بلندترین شبهای تاریک و سرد دی ماه ، جمشید تولد مییابد ، نام جمشید با خورشید رابطهای معنایی دارد و این دو آنقدر در هم تنیدهاند که جمشید و خورشید را میتوان تا حدودی یکی دانست . بنا بر روایت زندهیاد مهرداد بهار در کتاب «پژوهشهایی در اساطیر ایران» جمشید از صبح بعد از آن شب رشد مییابد تا در نوروز می تواند بر اهریمن چیره شود . نوروز هم وقتی است که روشنایی روز از تاریکی شب فزونی میگیرد .
توجه داشته باشیم که عیسی هم در لغت به معنای «نجات» است ، پس هم در تولد مسیح و هم در ولادت جمشید ، مردمانِ خسته از تاریکی و ظلمات در جستجوی «نجات» و «پیروزی بر اهریمن» بودند . بابانوئل در اسطورههای مسیحی هم گویا نمادی از همان مغهای ایرانی است که با خود ستاره و سرو را همراه دارد ، ستاره نماد علم نجوم است که آن سه مجوسی به وسیلهی همان دانش نجوم از تولد مسیح باخبر میشوند و سرو هم نماد پایداری در شبهای سرد و تاریک است .
از آنجا که اسطورهها در دورههای مختلف نو به نو و تکرار میشوند ، بنابراین اسطورهی زایش خورشید و روشنایی نیز تبدیل به اسطوره ولادت عیسی مسیح شده است .
در اسطورههای مربوط بهشب ، دو خاستگاه متفاوت داریم . یکی درشب قدر که شب آسودگی و رحمت است ، شب تمرکز است به قصد شناختِ قدرِ خویش . در این شب بازگشت به خویشتن ، و از فطرت خویش شکفتن مطرح است . اما خاستگاه شب یلدا مربوط به شبی است که گزند و سوز سرما در میانه است . شبی است که آبستن روشنایی میشود . در شب یلدا باید در مناسکی جمعی ، بیداری را تجربه کرد . باید مراقب و هوشیار بود تا گرفتار توطئهی اهریمن و ناامیدی نشویم . اما شب قدر ، شبی با مناسکی فردی است ، هر کسی باید به نفسِ خود بیاندیشد ، قدر خود را به سنجش گیرد ، اما شب یلدا ، شبی است که بههر حال گرد هم بودن و با هم بودن در آن مطرح است و میتواند نشانهی بیداری جمع در برابر تاریکی و ستم باشد . نشانه بیداری در برابر ظلم باشد . و باز اگر دقیق شویم ، ظلم و ظلمت از یک ریشه هستند و گزند و سوز و تاریکی شب یلدا میتواند نمادی از گزند و تاریکی در جامعهی ستم گرفته نیز باشد ، وقتی که هراس از هجوم ظلمت بیشتر می شود ، باید بیدار بود و یلدا را گرامی داشت تا شاید در پس تولد مهر ، ظلمت و ستم و تجاوز مغلوب شود .
«جشن در ادبیات ایران باستان از ریشه یَزشن یا همان نیایش است . پس در جشن باید بارقهای از آگاهی و قداست باشد . اگر مناسک جمعی و دور هم نشینیهای ما فرارونده و تعالیبخش باشد، هر فردی هم در چنین جمعی رشد میکند ، اما اگر مراسمِ جمعی فارغ از چنین عناصری باشند، آگاهیهای اخلاقی فرد در آن فروکاسته میشود و چنین جمعهایی نمی تواند به رشد فرد بیانجامد»
«شبهای ما در این دوران با وسایل گرم کننده و چراغهای رنگارنگ گرم و روشن میشود، اما هر روز که میآید گویی فرصتی دوباره برای دروغ ، توطئه ، تجاوز و تهمت ایجاد میشود . در چنین شرایطی چه فرقی میکند که روشنایی بیاید یا نه ! روشنایی وقتی ارزش دارد که بتوانیم جهانی بیگزند پدید آوریم . با نگاه صلح به جهان بنگریم ، نه با ستیز و دشمنی . وقتی روابط اجتماعی گزنده و آسیبزا باشد ، روشنایی معمولی چه ارزشی میتواند داشته باشد؟ ظلمت که فقط تاریکی خورشید نیست ، تاریکیِ نگاه است ، تاریکیِ اندیشه است و اینگونه است که به بهانه شب یلدا به عنوان اسطورهی تاریکی باید به ظلمتی بنگریم که روابط اجتماعی ما را در چنبرهی خود گرفته است .
«شب و روز و ماه و خورشید، هر یک نمادی هستند برای فرا رفتن از روزمرگی . نباید در ظاهر این نمادها متوقف شد ، بلکه میبایست از آیات هستی نردبانی ساخت برای رشد و تعالی».
«برای ایرانیانی که شبهایی سرد و تاریک و گزنده داشتند ، روز و روشنایی فرصتی برای لذت بردن از زندگی بوده است . پس برای ایرانیان ، خورشید ، «مهر» نامیده شده و دارای ارزش میگردد اما برای عرب شبه جزیره عربستان، ماه «قمر»، با واژه «ودّ» هم خوانده میشود «ودّ» نیز بمعنی «مهر» و «مودت» و دوستی است . آیا این جالب توجه نیست که برای قوم عرب ، ماه مظهر «مهر» است و برای ایرانیان خورشید؟! از این دریچه اگر به شب قدر هم بنگرید ، خواهید دید که ماه رمضان برای عربِ روزگار بعثت پیامبر ، همیشه در فصل گرما قرار داشته ، چرا که قبل از بعثت از هر سه سال ، دو سال ۱۲ ماهه و یک سال ۱۳ ماهه بود تا سالهای قمری با سالهای شمسی یکی شوند . بنابراین رمضان همواره در فصل گرما بود . اصلاً واژه «رمض» که ریشه رمضان است یعنی شدت گرما که در آن حتی گوسفندان نمیتوانند به چرا روند . پس در چنین گرمایی ، شب فرصتی است برای آسودگی ، تمرکز و اندیشیدن و بازگشت به فطرت انسانی خویش و شب قدر در چنین بستری از شرایط تاریخی و جغرافیایی تعریف میگردد . اما یلدا برای ایرانیان، شبِ سوز و سرما است ، شبِ گزند است که زمینه برای تجاوز و ظلم را فراهم میکند . ظاهرا ایرانیان در همین شب ، از طریق جشنِ یلدا ، امیدوارانه به انتظار تولد خورشید مینشستند که این خود نمادی از پایان یافتن دورهی تاریکی و بازگشت روشنایی است ، یلدا به ما میآموزد که مبادا تاریکیِ ظلم و ظلمت را جاویدان بدانیم و تسلیم شویم ، همانطور که ظلمت یلدا را بیداریم و امیدوارانه طلوع روشنایی را پیگیری مینمائیم ، پس مبادا از طلوع روشنایی ناامید شده و جشنی تهی از معنا داشته باشیم ، مبادا در جدال بی پایان نور و ظلمت با شکست مواجه شویم .
بقول حافظ :
فریب جهان ، قصّهی روشن است // ببین تا چه زاید ، شب آبستن است