ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
این را هم بگویم : از بس سرم توی کتاب و اینترنته ، این چشم بی صاحاب مونده من انگاری یواش یواش داره کور میشه .
همسرم هم که دائماً غر میزنه : آخه تو چه جور شوهری هستی ؟ یا سرت توی کتابه ، یا در حال نوشتن هستی ، یا پای کامپیوتری ...
البته خودش هم مدام سرش توی قرآن و کتاب دعاست .....
بگذریم .......
امروز داشتم اشعار رودکی را مرور میکردم و توی حال و هوای خودم بودم که به این شعر رسیدم :
شاد بوده ست ازاین جهان هرگز ؟
هیچ کس ؟ تا از او تو باشی شاد؟!
داد دیده ست از او به هیچ سبب
هیچ فرزانه ؟ تا تو بینی داد ؟!
عبدالله بن مقفع مترجم کتاب کلیله و دمنه ، زنده در تنور تفته افکنده شد ، چرا که کتابی نوشته بود که همسنگ و
همطراز قرآن بود .
ناصر خسرو به دره یمگان تبعید شد و در غربت و تنهاییاش پوسید ، چرا که معاد جسمانی را باور نداشت و معتقد به معاد روحانی بود .
منصورحلاج سنگسار شد و به دار آویخته گردید ، چرا که به"انسانخدایی" اعتقاد داشت و اندیشهای ورای اندیشههای خرافی رایج عصر خویش داشت .
عین القضات همدانی شمع آجین شد چرا که از همدلی میگفت و از بی همدلی در رنج بود .
همان همدلی که حافظ آرزویش را دارد و میسراید: از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
همانکه مولانا میگوید: همدلی از همزبانی بهتر است
همان که هوشنگ ابتهاج( سایه) میگوید: در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند ...
همان که شفیعی کدکنی میگوید: دل من گرفت از این شب ، در این حصار بشکن ...
میرزا آقا خان کرمانی کشته و پوست سرش کنده شد ، چرا که میخواست مردم را از گنداب متعفن موهومات بیرون بیاورد و میخواست چراغی فروزان در دست آدمیان نهد تا آنها را از هزار توی ظلمانی باورها و اعتقادات پوسیدهشان ، به نور و روشنایی و خرد و بیداری رهنمون کند .
سید جمال الدین اسد آبادی از ایران و نجف و عثمانی و افغانستان رانده شد ، چرا که در صناعت پیامبران و فیلسوفان ، جانب فلاسفه را گرفته بود و گفته بود که اندیشه پیامبران "محلی" است ، اما اندیشه فیلسوف "جهانی" است .
میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل به دار آویخته شد ، چرا که از انسان و حقوق انسانی و مساوات و عدالت سخن میگفت .
علامه دهخدا به تبعیدی دردناک آواره شد ، چرا که به نقد تعبّد و تقلید برخاسته بود .
فرخی یزدی دهانش دوخته شد ، تا از پدیده نو ظهوری بنام "وطن" سخن نگوید.
میرزاده عشقی کشته شد ، تا شور میهن پرستی که بوسیله او در در جان مردمان زنده شده بود خشکانده شود .
احمد کسروی ترور شد ، چرا که اندیشهای نو در سر داشت . و باب تردید درباره مردهریگ هزاران سالهی مردمان گشوده بود .
و همچنین فرزانگان دیگر یکی پس از دیگری ..........
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس