ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
از ابتدا تاکنون به جز سالهای اوّل که آویخته دیگران بودهام و چند سالی پس از آن که کمتر در خانه پندارم بند میشدم و اغلب به کوچه اوهام میزدم و با همبازیهای خیالم ، گرگم به هوا و یا قایم باشک بازی میکردم .
اکنون سالهاست که در خانهی موصوف ، حبس گردیده و یک لحظه از فکر و اندیشهام غافل نیستم.
دیر زمانی بود که جهت تغییر شرائط و حالات و روحیات خویش ٬ در پی فرصت بودم و بیتابانه آنرا انتظار میکشیدم .
تا اینکه دیشب ناگهانی ، سفرهای گستردند و مرا نیز به آن فرا خواندند .
سفره ای آکنده از صفا و تهی از تجمّلات ، که این سویش ساحل بیغمی بود و آنسویش دریای بیتفاوتی .
تا بلکه چند صباحی به نیّت تفرّج ، فارغ از هیاهوهای زندگی ، هرکس توشهای از انبان دلش (بیخردی) بردارد و از خانهی ی پندارش بهدر شود و به مرتع اوهام و خیالات که در همسایگی افکار و اندیشه قرار دارد پناه برد و سفرهی نشخوار پهن کند و گرد آن ، عشق بلافد و طامات ببافد .
لذا من هم مشتاق و بیقرار ، سر سفره نشستم و از هول ، بیآنکه به سبب بزرگتری (سن و سال و نه سایر جهات) تعارف آغاز کردن ، ارزانیام کنند . افتخار پیش نوشتار ترّهات را از آنان ربودم و صدالبتّه در این امر ذیحقّ بودم که همه عمرم به ترّهات گذشت .
تاریخ تحریر 89/10/17