کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد
کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد

میلاد پس از شهادت

نور زهرا ز ازل بــــود همان سر نهان

دست حق پرده برافکند و نمودش عیان


سالروز میلاد اسوه تمام عیار مکارم اخلاق و قله رفیع ایمان ومعرفت ،عطای خداوند سبحان وشکوفه های درخت انسانیت ، همتای امیرمومنان و الگوی بی بدیل بانوان جهان ، صدیقه کبری فاطمه زهرا ، مبارک باد .   


درمسئله‌ی شهادت حضرت زهرا اختلاف نظر وجود دارد . براساس روایات مختلف شیعه و سنی ، برخی معتقدند ضرب و شتم رخ داده و گروهی می‌گویند هجوم مردان عرب با سر و صدا و جار و جنجال آغاز شده و صرفا تهدید به حمله‌ی فیزیکی رخ داده است .  در هر صورت ، این حمله‌ چه فیزیکی بوده و چه روانی و تبلیغاتی ، می‌توان گفت «هجوم» و «حمله» یکی از عوامل مهم گوشه‌ گیری و بیماری و جان باختن و مخفی بودن قبر حضرت زهرا بوده است.

این شهادت ، صرف‌نظر از کیفیت آن و هرگونه که اتفاق افتاده باشد ، نماد «اقلیت‌کُشی» و «توحش قدرت حاکم» در جهان اسلام و جامعه‌ی مسلمانان است. این اقلیت‌کُشی و توحش قدرت حاکم ، بارها و با طلوع و افول هر حاکمیت دروغینی که در طول تاریخ به نام خداوند و تحت عنوان «حکومت اسلام » بوجود آمده ، رخ داده ، و کماکان رخ میدهد .

همواره و هنوز، مخالفان و منتقدان قدرت و طبقه‌ی حاکم در جهان اسلام ، هرچند نخبه و خاص باشند (همان‌طور که علی و فاطمه از جوانب مختلف بسیار خاص بودند) ، نه تنها قدر نمی‌بینند و ارج گزارده نمی‌شوند ، بلکه به آنان «هجوم» می‌شود . با بررسی و تامل در جهان اسلام ، یکسو حاکمان مهاجمند و سوی دیگر مظلومان بی‌دفاع اقلیت‌ها ، این اقلیتها چه زبانی و نژادی و اقتصادی و قومی باشند و چه دینی و مذهبی و سیاسی ، فرقی نمیکند ، همه و همه در بهترین حالت و سعادت‌مندانه‌ترین وضعیت ، با تمسخر و تحقیر زندگی می‌کنند.

اگر اعراب تازه‌مسلمان‌شده از رهگذر ذهن‌های بدوی و آموزش ندیده‌ی خود ، مفهوم خلافت را جعل نمی‌کردند و کار را به کاردان (امامان همام) می‌سپردند و می گذاشتند حکومت حداقل به ملاک‌های قرآنی حاکمیت که مشروط به عدالت و قسط است و همچنان در میان مومنان می‌چرخد و ابدی و مادام‌العمر نیست ، مستقر گردد ، هیچ‌گاه توپ قدرت میان اقوام و خویشان حاکمان و همفکران ، دست به دست نمی‌چرخید و صدای مخالف شنیده می‌شد و شاید امروز شاهد تکثر و چندصدایی و آزادی شهروندان در کشورهای اسلامی می‌بودیم .


شعر زیبای «اقبال لاهوری» درباره حضرت زهرا (سلام الله علیها)


مریم از یک نسبت عیسى عزیز     ***     از سه نسبت حضرت زهرا عزیز
نور چشم رحمه للعالمیـــــــــــن     ***     آن امام اولیـــــــن و آخـریــــــــن
آنکه جان در پیکر گیتـى  دمیـد      ***     روزگار تازه آییــن آفـریـــــــــــــد
بانـوى آن تاجـــدار اهـل أتـــــى      ***     مرتضـى مشکل گشـا ، شیرخــدا
پادشـاه و کلبــــه‌اى ایــــوان او      ***     یک حسـام و یک زره سامـان او
مـادر آن مرکـز پرگار عشــــق      ***     مـادر آن کاروان سـالار عشــــق
آن یکـى شمــع شبستان حــرم      ***     حـافـــظ جمعیــت خیــــــــــرالامـم
تا نشینـد آتش پیکار و کیــــــن      ***      پشـت پـا زد بـر ســر تاج نگیــــن
در نواى زندگى سوز از حسین     ***      اهل حـق حـرّیـت آمــوز از حسین
سیرت فـرزنــدهـا از امّهـــــات     ***      جوهـر صـدق و صفــا از امّهــات
مـزرع تسلیــم را حاصل بتــــول    ***     مـادران را اسوه کامــل بتـــــــول
بهرمحتاجى دلش آنگونه سوخت   ***      با یهودى چادر خود را فروخــــت
نورى و هم آتشــى فرمانبـــرش    ***     که رضایش در رضاى شوهــرش
آن ادب پرورده‌ى صبـر و رضــا    ***     آسیـاگــردان و لـب قـــرآن ســـرا
گریـه‌هاى او ز بالیــن بى‌نیـــــاز    ***     گـوهـر افشانــدى بدامان نمــــــاز
اشک او برچید جبرئیـل از زمین   ***     همچو شبنم ریخت برعرش بریــن
رشته‌ى آیین حــق زنجیـر پاست    ***     پاس فرمان جناب مصطفـى است
ورنـه گرد تربتـش گردیدمـــــــى    ***     سجده‌ها بر خاک او پاشیـدمــــــى

روایتی ناشنیده از امام موسی صدر

روایت سیمین دانشور از دیدار با امام موسی صدر


مجله گوهران در سال 85 مصاحبه‌ای پیرامون نیما یوشیج با سیمین دانشور چاپ کرده که او در این مصاحبه خاطراتی را از موسی صدر و نیما و جلال بیان کرده بود . بخشی از حرف های سیمین دانشور بدین شرح است :

«موسی صدر خیلی خوش تیپ بود . غروب بود ، موسی صدر اومد ، در زد . اون یکی از زیباترین مردهای دنیا بود . چشم‌های خاکستری ، درشت ، زیبا ، لباس آخوندیش هم شیک ، از این سینه کفتری‌ها ، من در رو باز کردم .
گفتم : ببینم ! شما امامی ، پیغمبری ! تو حق نداری این‌قدر خوشگل باشی ! خندید ، گفت : جلال هست ؟ گفتم : آره ، بیا تو . اومد تو . نیمام که همیشه این‌جا بود……. دیگه من نرسیدم چایی به نیما بدم .
نیما تو خاطراتش نوشته که : سیمین محو جلال و جبروت امام موسی صدر شد و چایی ما رو خودش نداد و منم چایی نخوردم .
موسی صدر سه چهار روز این‌جا موند . نیما خیلی حسودیش شد . نیما خیلی وسواسی بود . باید چایی رو خودم می‌ریختم . تفاله نداشته باشه . سرش هم این‌قد خالی باشه . خودمم می‌دادم بهش . من محو جمال صدر شدم . خیلی زیبا بود . بعد سه چهار روز موند و بعد ما رفتیم قم . او رئیس نهضت امل در لبنان بود . «سووشون» رو او به عربی ترجمه کرد . آورده بود برامون . بعد ما رو به قم دعوت کرد که دیگه بیرونی و اندرونی بود . ولی می‌دیدمش . شام و نهار اینا می‌دیدیمش .»


نقل از مجله‌ گوهران (ویژه‌ نیما یوشیج)، 13دی1385


غروب خورشید ربعه در 19 فروردین 1330

«مرحوم دهخدا به صادق بسیار علاقه‌مند بود و او را نویسنده‌ای توانا و هنرمندی شایسته و رادمردی شریف می‌دانست ، و با این‌که برحسب خصوصیاتی که در تنظیم لغت‌نامه‌ی خود به‌کار می‌برد قرار بود که شرح‌ ِ حال نامداران و شخصیت‌های معاصر، تا هنگامی که در قید حیات‌اند نوشته نشود. اما هنگامی که حرف «صاد» را آقای دکتر شهیدی تنظیم می‌کرد روزی نزد مرحوم دهخدا آمد و گفت: شما دستورداده بودید شرح ِ حال صادق هدایت در این کتاب بیاید ، بنابراین بهتر است از خود صادق خواهش کنیم شرح مختصری به قلم خودش بنویسد ، و سپس [دهخدا] به من رو کرد و گفت : تو صادق را می‌بینی ؟

گفتم : آری . گفت : از قول ِ من به او بگو تا به قلم خودش شرح حالی بنویسد ، و چون مدتی است خودش را هم ندیده‌ام سری به این‌جا بزند.

گفتم : من می‌توانم صادق را وادار کنم که به این‌جا بیاید ، اما دربارۀ نوشتن شرح حالی به قلم خودش تردید دارم که چنین پیشنهادی را بپذیرد.

روز بعد در کافه فردوسی صادق را دیدم و چون به اخلاق او آشنایی داشتم گفتم : دهخدا حال تو را می‌پرسید و می‌گفت : دلم برای صادق تنگ شده‌است . سری تکان داد و گفت : من هم مدتی است او را ندیده‌ام ، این روزها به منزلش می‌روم ؛ و از قضا فردای آن روز پیش از ظهر نزد دهخدا آمد و به قول خودش پس از چاق سلامتی ، مرحوم دهخدا شرحی دربارۀ علاقۀ خود به صادق بیان کرد و به ویژه یادآورشد که من از معاصرانی که در قید حیات‌اند تنها می‌خواهم شرح حال تو را ، آن هم به قلم خودت ، در لغت‌نامه بیاورم ، و بنابراین انتظار دارم این خواهش مرا بپذیری و به میل خودت شرح حالی بنویسی .

صادق با همان شیوه‌ی همیشگی خنده‌ای سر داد و گفت : زکی، شرح حال ِ من ، ولش !

دهخدا با اصرار گفت : صادق جان شوخی را ول کن و شرح حال بنویس ، اما پاسخ صادق پس از چندین بار خواهش و تمنا همان خنده‌ی تمسخرآمیز و «زکی» و «ولش» بود و به هیچ وجه حاضر نشد چنین چیزی بنویسد ، تا سرانجام از منابع دیگر و اطلاعات خود مرحوم دهخدا شرح حال وی را نوشتند. آمدن ِ وی به منزل مرحوم دهخدا در اوایل سال 1329 بود که چند ماه بعد به پاریس رفت و از قضا شرح حال وی در لغت‌نامه هنگامی چاپ شد که صادق در آن‌جا انتحار کرده‌ بود.»
و اینک بخشی از شرح حال صادق هدایت ، به قلم فاضل ِ سخن‌شناس و زبان‌آور شادروان علی اکبر دهخدا :
صادق هدایت: وی فرزند اعتضادالملک و از خاندان اشراف ِ ایران است. پدران وی پیوسته شاغل  مقامات ِ عالی دولتی و مناصب ِ نظامی بودند. صادق در 28 بهمن 1281 در تهران تولد یافت. او بیشتر عمر خود را در تهران به سر برد و طولانی‌ترین سفر وی هنگامی است که برای تحصیل به فرانسه رفت. وی در این کشور اوقات خود را بیشتر به سیر و گشت گذراند. ابتدا در پاریس بود و سپس به «بزانسون» رفت و در پانسیونی خانوادگی سکونت جست.سپس به پاریس بازگشت و هنگامی بدان شهر برآن شد که خود را در رودخانه غرق کند ولی او را نجات دادند. داستان‌های معروف: زنده به گور، سه قطره خون، نمایشنامۀ پروین[دختر ساسانی]، افسانۀ آفرینش، فواید گیاه‌خواری را در آن‌جا نوشت. سپس به وطن بازگشت و به سال 1351 به بمبئی رفت و در آن‌جا زبان پهلوی را فراگرفت و با دو داستان که از هند فراگرفته‌بود و به فرانسه نوشته بود [lunatique , sampingue' ] بازگشت و به سال 1324 در حدود دو ماه در تاشکند ِ ازبکستان ِ شوروی گذزانید و عاقبت در آذر 1329 به پاریس سفر کرد و پس از چهار ماه به وسیله‌ی گاز انتحار کرد. صادق در بذله گویی استعداد و مهارتی داشت. به حیوانات شفقت می‌ورزید. با این که ظاهر او لاابالی می‌نمود در زندگانی منظم بود. وی به زبان انگیلسی تا حدی آشنایی داشت که می‌توانست از آثار علما و ادبا بهره برد و به وسسیله‌ی زبان ِ فرانسه از معارف و ادبیات ِ ملل ِ مختلف بهره‌مند می‌شد. در پایان عمر به تحصیل زبان روسی همت گماشت و به مطالعه‌ی آن اشتغال داشت. به حافظ و خیام علاقه‌ی بسیار می‌ورزید. هنگام جوانی و در آن وقت که در پاریس اقامت داشت به عقاید یوگا و کیش بودایی روی آورد و همان اوقات بود که مجسمه‌ی کوچک بودا را خرید و از آن پس همیشه آن مجسمه به روی میز وی دیده می‌شد. صادق روز 19 فروردین سال 1330 در پاریس خودکشی کرد بدین سان که به گرمابه‌ی خانه‌ی خویش رفت و نخست سوراخ‌ها و روزنه‌ها را استوار ساخت سپس شیر گاز را گشود و در کف حمام [آشپزخانه] دراز کشیده جان سپرد. جنازه‌ی او را در مسجد مسمانان پاریس گذاردند و پس از توقفی اندک در حالی که قریب یک‌صد تن از دانشجویان ایرانی آن را تشییع می‌کردند به قبرستان «پرلابشز» حمل و در آن‌جا دفن کردند.

صادق نابغه‌ای از نوابغ جهانی است و به تازگی فرانسویان به عظمت مقام وی پی برده و می‌توان گفت که در آن مملکت کمتر کسی از اهل ادب هست که با نظر تحسین و اعجاب دراین داهیۀ ایرانی ننگرد و به بزرگی فکر و روح او اعتراف نکند.
شرح حال دهخدا ، زمانی تحقق پیدا می‌کند که هدایت هنوز آن‌قدرها شهرتی به هم نزده بود ، و نام او مانند امروز با آوازه و افسانه در نیامیخته بود .
اما دربارۀ کلمات ساده‌ واری که خود هدایت به عنوان شرح حالش به قلم آورده‌ است آن‌چه کماکان شگفت و نظرگیر است فروتنی ذاتی و احتراز و امساک قلندروار او نسبت به معرفی خویش است. گویا هدایت این شرح حال را بهنگام سفرش به تاشکند (پایتخت ازبکستان) در آذر ماه 1324 ، به درخواست خانۀ فرهنگ شوروی نوشته‌است .

شرح حال هدایت به قلم خودش

من همان قدر از شرح حال خودم رم می‌کنم که در مقابل تبلیغات آمریکایی مابانه . آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد ؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد گر چه از شما چه پنهان، بارها از منجمین مشورت کرده‌ام اما پیش بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقه‌ی خوانندگان است باید اول مراجعه به آراة عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزئیات احمقانه‌ی زندگیم قدر و قیمتی قائل شده‌ باشم . به علاوه خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچه‌ی چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و از این جهت مراجعه به عقیده‌ی خود آن‌ها مناسب‌تر خواهد بود مثلا ً اندازه‌ی اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سرگذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند.
ازین گذشته شرح حال من هیچ نکته‌ی برجسته‌ای در برندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام ،  نه دیپلم مهمی در دست دارم ، و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام . بلکه برعکس همیشه با عدم موفقیت روبه‌رو شده‌ام . در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گم‌نامی بوده‌ام  و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هروقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته‌شده‌است . و روی هم‌رفته موجود و زاده‌ی بی‌مصرف. قضاوت محیط دربارۀ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.

نوشته‌ی کوتاه بالا ، اگر چه مشکل بتوان آنرا شرح حال به معنای متعارف نامید ، لیکن سندی است که بیش از هر چیز صمیمت دل‌انگیز و صداقت ِ بی‌مانند هدایت را نشان می‌دهد ، و پیدا است که نویسنده‌اش کلمات قلم‌انداز و شتاب‌زده‌ی خود را از سر فراغت ننوشته‌ است. چنان که از متن شرح حال برمی‌آید هدایت نسبت به خودش هیچ توهمی ندارد و به آدم‌های خودپرست و فخرفروش با نظر تحقیر و تمسخر می‌نگرد ، و از هرگونه فروتنی کاذب و مبتذل بی‌زار است. هدایت در مقام نویسنده هیچ‌گاه فرصت طلب نبود ، یعنی از فرصت‌هایی که اغلب برایش پیش می‌آمد ، یا دیگران برایش پیش می‌آوردند ، تا در تجلیل و تکریم او چیزی گفته شود و او بر سر زبان‌ها بیفتد، استفاده نمی‌کرد . هدایت قریحه‌ای سرشار برای انتقاد کردن داشت ، و جنبه‌های شریف و مسخره‌ی زندگی (البته بیشترجنبه‌های مسخره) را بدون ملاحظه و با حس ِ تمیز ِ بی‌مانندی بیان می‌کرد ، و به حکم طبیعت خود بیش از هر چیز ضعف خود را می‌دید ، و صداقت فسادناپذیر او در همین بود .

حکایت گروه ربعه از زبان بزرگ علوی 

زمانی ما با مسعود فرزاد بسیار دوست بودیم و طرف‌های غروب تا نزدیکی‌های نیمه‌شب با صادق هدایت و مجتبی مینوی ودیگران (عبدالحسین‌نوشین ومین‌باشیان و.....) در کافه‌های نادری ولاله‌زار و یا درگوشه‌‌ای و خانه‌‌ای جمع می‌شدیم و دربارة همه‌ چیز، ادبیات و سیاست روز و کتاب‌های تازة نویسندگان اروپایی و کارهای علمی و ادبی که در دست داشتیم گپ می‌زدیم و حُسن خود می‌گفتیم و غیبت دیگران می‌کردیم و چه بسا کار به مجادله می‌کشید بدون این‌که این‌گونه نزاع‌ها در دوستی ما رخنه کند.

رفت‌وآمد ما چهار نفر به حدی شورش درآمده بود که مأمورین شهربانی مختاری هم اغلب در جست‌وجوی کاروبار ما از صاحبان کافه‌ها و پیش‌خدمت‌ها سراغ ما را می‌گرفتند ، اما چون درمی‌یافتند که ما اهل هیچ بامبولی نیستیم زیاد پروپاچة ما  را نمی‌گرفتند  و فقط  گاهی  به ‌وسیله‌ای اشاره می‌کردند که آن‌قدر دور هم جمع نشویم.

مسعود فرزاد در« سرگذشت خود » به گروه ربعه اشاره میکند و میگوید : « در حدود 1310 شمسی گروه ربعه به پیشوایی صادق هدایت تشکیل شد.»

به نظر من اصطلاح « تشکیل شدن ربعه» صحیح نیست. چون صادق هدایت از هرگونه گروه‌بندی و سازمان‌دهی بیزار بود و هرگز وارد هیچ گروهی و حزبی و دسته‌بندی نشد . این لقبی بود که دیگران به ما چهارنفر دادند.

داستان از این قرار است. در آن سال‌های 1307 تا 1316 پیش از آن‌که صادق هدایت به هندوستان و مجتبی مینوی به لندن سفر کند ، « ادبای سبعه» از عباس اقبال و سعید نفیسی و نصرا‌له فلسفی و رشید یاسمی ومحمدتقی بهار و بدیع الزمان فروزانفر و محمدقزوینی ، جزو سردمداران ادبیات ایران به‌شمار می‌رفتند. تحقیق می‌کردند، شعر می‌گفتند، آثار خارجی را به زبان فارسی درمی‌آوردند و کتاب‌های گذشتگان را تصحیح و چاپ می‌کردند و وزیر و وکیل می‌شناختند و هیچ مجله و یا روزنامه‌ای نبود که خالی از اسم‌های آن‌ها باشد. این آقایان و دوستانشان هفته‌ای یک بار در خانة سعید نفیسی جمع می‌شدند و می‌گفتند و می‌شنیدند و به بحث می‌پرداختند. وقت را به شوخی و جدی برگزار می‌کردند و هر کس که می‌خواست سری تو سرها بیاورد و خود را فاضل و ادیب جا بزند خواهی نخواهی خود را به آن‌ها می‌چسباند و بهره‌ای می‌برد.

مجتبی مینوی در همان زمان هم اسم و رسمی داشت و اهل ادب او را به حساب می‌آوردند ، اما بیش‌تر با ما دمخور بود تا با آن‌ها. به‌خصوص که چون خانة مناسبی نداشت اغلب در گوشة کافه‌ای می‌نشست و بساط کاغذ و کتاب خود را پهن می‌کرد و می‌خواند و می‌نوشت.

ما سه نفر دیگر که هر کدام یک کتاب کوفتی چاپ و منتشر کرده، هنوز غوره نشده چه برسد مویز، و می‌خواستیم خودی نشان بدهیم پایمان به‌وسیلة مسعود فرزاد (برادرزادة سعید نفیسی) ، به این محفل « ادبای سبعه» باز شد. طبیعی است که حضرات صدرنشین ادبیات ، آثار ما را ( به‌خصوص داستان‌های « سه قطره خون» هدایت را ) به مسخره می‌گرفتند . مرا اصلاَ داخل آدم حساب نمی‌کردند که « چمدان» را منتشر کرده بودم . فرزاد مشغول ترجمه و تنقیح « رؤیا در نیمه‌شب تابستان» اثر شکسپیر بود و شعر می‌گفت.

در هر حال داستان‌نویسی و شعرگویی به کسی مقام ادبی اعطا نمی‌کرد و بدین طریق دانسته یا ندانسته یک نوع جدایی و چشم و هم‌چشمی میان ما و ادیبان سرشناس به‌وجود آمد. ما را هیچ جا راه نمی‌دادند مگر این‌که خود را به یکی از آن‌ها می‌چسباندیم و خودی نشان می‌دادیم . فاضلان چهل ساله داستان‌های ما بیست و سی‌ ساله‌ها را تحقیر می‌کردند و ما از تحقیقات آن‌ها هزار عیب شرعی و عرفی می‌گرفتیم . شبی پس از برگشت از خانة سعید نفیسی در راه فرزاد گفت: « خوب اگر آن‌ها ادبای سبعه هستند ما هم ادبای ربعه هستیم!» گفتم : « آخر ربعه که معنی ندارد.»  پاسخ داد : « معنی نداشته باشد ، عوضش قافیه که دارد.»

هفته‌ای چند از این گفت‌وگو گذشت. روزی در خیابان به رشید یاسمی برخوردم . به شوخی و خنده پرسید: « احوال ربعه چطور است؟» و همین معلوم میکرد که این لقب گرفته است. صادق هدایت به قدرت نویسندگی خود اطمینان داشت. هرگز این اصطلاح را جدی نگرفت و فقط با پوزخندی واکنش نشان می‌داد. مجتبی مینوی قهقهه می‌زد و بدش نمی‌آمد که به « ادبای سبعه» دهن‌کجی شده است. برای من همکار بودن با هدایت و مینوی افتخار بود. و بعدها نیمایوشیج ، پرویز ناتل خانلری ، عبدالحسین نوشین ، محمد مقدم ، غلامحسین مین باشیان و ذبیح بهروز به این گروه اضافه شدند تا با محوریت صادق هدایت تحت فعالیت فرهنگی و ادبی با تعصب بستیزند و برای تحصیل آزادی بکوشند .

شرح بازدید از سد و نیروگاه دز

بعد از نماز صبح روز سوم فروردین ، حرکت به سمت خوزستان ازمبدأ مهاجران استارت خورد . حول و حوش ساعت 11 روز سوم فروردین (پس از عبور ازشهرهای بروجرد و خرم آباد و آزادراه تونلهای زال و پلدختر) به اندیمشک رسیدیم . و سراغ سد دز را گرفتیم . دیدن سد و نیروگاه دز ، آنهم در شروع بازدیدهای نوروزی ، بیشتر بدلیل حضور دو نفر از فرزندانم (شمس الدین و فریدالدین ) که مدرک کارشناسی عمران داشتند و نیزآخرین فرزندم نیما که رشته برق میخواند ، بود .

سد دز نخستین سد چند منظوره‌ ( کنترل سیلابهای مخرب - تامین و تنظیم آب جهت آبیاری اراضی - تولید انرژی برق ) میباشد که در23 کیلومتری شمال شرقی اندیمشک بر روی رودخانه دز در سال 1340 موردبهره برداری قرار گرفته است .

ده کیلومتر مانده به سد ، بدلیل شلوغی و ترافیک بازدیدکنندگان ، درایستگاه یک ، به اخذ بلیط رایگان جهت بازدید مبادرت شد و پس از نیم ساعت توقف در صف اتومبیل قطار شده ، به راه افتادیم و با طی 5 کیلومتر مجدداً در ایستگاه شماره دو نیم ساعتی توقف نمودیم . علت این توقفها به دلیل گنجایش محدود پارکینگ سد بمیزان شصت اتومبیل و کثرت جمعیت بازدیدکنندگان بیشتر از ظرفیت پارکینگ بود . که با مدیریت بسیار خوب سازمان آب و برق خوزستان ، ایستگاههای مختلفی برای نوبت دهی 60 تایی اتومبیلها منظور شده بود .

با معطلی ربع ساعت در ایستگاه سوم که در 2 کیلومتری سد قرار داشت نوبت ما شده بود که به مدخل تونلهای خاکی و تنگ قبل از سد رسیده و با عبور از آنها که به خودی خود دیدنی و جالب بودند ، به پارکینگ سد ورود یافته و پس از پارک کردن اتومبیل و پیاده شدن لز آن ، با پیاده روی ، روی تاج سد به بازدید از جوانب و ابعاد آن بپردازیم .

رودخانه دز از کوههای اشتران کوه و قالی کوه که بخشی از زاگرس میباشند ، سرچشمه میگیرد و سرشاخه‌های آن رودهای بختیاری و تیره ماریوره و مکن دان و سرخاب لرستان میباشد .

انتخاب محل سد از طریق اکتشاف هوایی و مطالعات اولیه در سال 1335 آغاز و پس از مساحی و حفاری و بتن ریزی و نصب تجهیزات در اسفند 1340 به پایان رسید .

ارتفاع سد203 متر ، طول تاج سد 212 متر و عرض تاج 4/5 و عرض پی 27/5 متر میباشد . حد اکثر ارتفاع سطح آب قابل مهار 352 متر و حوزه آبگیری سد 17000 کیلومتر مربع  و طول دریاچه 65 کیلومتر و حوزه آبگیری رودخانه 225000 کیلومتر و اراضی پائین دست آبخور سد 125000 هکتار میباشد . و همچنین ظرفیت نیروگاه 520 مگاوات و تعداد 8 دستگاه توربین و ژنراتور میباشد .

در این سوی سد (شمال) دریاچه آب ، و در آنسوی سد (جنوب) فوران آب از دریچه‌های خروجی که در چند متر جلوتر از خود تاسیسات نیروگاه را فعال میساخت . و در ارتفاع بالای کوه نیروگاه دکلهای برق که تا آبی آسمان پر کشیده بودند ، چشم های بازدید کنندگان را نوازش میداد . 

بازدید از سد ، بدلیل نظم و انتظامی زایدالوصفی که کارکنان شرکت تولید و بهره برداری سد و نیروگاه دز ، در ایستگاههای سه گانه و پارکینگ و تاسیسات سد فراهم آورده بودند در ساعت 14 به پایان رسید . و من و همسر و سه فرزندمان (محمد و مسعود و علی ) سوار بر اتومبیل از تونلهای تنگ و تاریم گذشتیم و 25 کیلومتر جاده مخصوص سد را پشت سر گذشتیم و به اندیمشک بازگشتیم تا پس از صرف ناهار در اندیمشک ، به شهر دزفول برای ادامه سیر وسیاحت رهسپار شویم .

روایت مصور سفر به بندر ماهشهر

هرچند بازدید از بندر ماهشهر در سومین روز سفر به خوزستان صورت پذیرفته بود ، ولی از آنجا که جالبترین و جذابترین بخش از بازدیدهای مختلف استان خوزستان بود ، لذا در این پست ، ابتدا به توصیف این سفر می‌پردازیم .

بی تردید آنچه که زیبایی و مقبولیت این سفر را درپی داشته است ، مهمانی ما در منزل آقای مهندس مصطفی جالی ، و همراهی ما با حاج کاظم جالی در این ضیافت بود . علاوه براین ،به دلیل نفوذی که مهندس مصطفی جالی در بندر کشتیرانی داشت ، امکان یک بازدید کامل و تمام عیار از همه‌ی گوشه و کنارهای بندر و داخل کشتی لایروبی برای ما فراهم شد . و اگر موقعیت شغلی این مهندس در بندر کشتیرانی نبود ، هرگز امکان این بازدید و حتی این سفر میسر نمی‌گردید . بنابراین من و خانواده‌ی پنج نفره‌ام این روز خاطره‌انگیز و سفر به ماهشهر را مدیون حاج کاظم و فرزند برومندش آقا مصطفی هستیم .

هرچند به دلیل برنامه‌ریزی عجولانه و اقدام دیرهنگام جهت عزیمت به ماهشهر ، این سفر با استرس و ضیق وقت همراه بود و لیکن بدلیل مدیریت قوی آقای مهندس جالی در تنظیم زمان برای اجرای فهرست بازدیدها ، خوشبختانه آنچه که مد نظر بود و انتظار میرفت ، بخوبی حاصل گردید .

شرح ماجرا بدینگونه بود که در سومین روز سفر خوزستان یعنی روز پنجم فروردین تا ساعت 10 صبح که آقایان رحمت علیزاده و صمد اقبال‌فر که هنوز از اقامتگاه اهواز خارج نشده بودند , ما هیچ تصمیمی جهت ماهشهر اتخاذ نکرده بودیم . نامبردگان بمنظور بازدید از آبادان و خرمشهر ، از ما (که روز قبل این مناطق را دیده بودیم) خداحافظی کردند و ما تازه به فکر افتادیم که کجا برویم ؟ در این لحظات ناگهان به یاد حاج‌کاظم افتادم که آیا هنوز در ماهشهر حضور دارد ؟ طی تماس تلفنی با حاجی وقتی ایشان از حضور من در اهواز مطلع شد ، بسیار اصرار و ابرام نمودند که به ماهشهر برویم . و ما نیز امتثال امر نموده و برای رفتن به ماهشهر موافقت نمودیم اما چون ما آمادگی لازم را نداشتیم لذا در ساعت 12 موفق به حرکت شدیم و در ساعت یک ونیم بعد از ظهر وارد منزل مهندس مصطفی جالی (فرزند ارشد حاج کاظم ) شدیم .

آقا مصطفی چون تحصیلات دانشگاهی خود را در خارک بود و از طرفی رشته تحصیلی اش سازگار با کار و اشتغال در سازمان کشتیرانی و بنادر بود بنابراین از سالها پیش در اداره کل بنادر و کشتیرانی استان خوزستان استخدام و در مجتمع بندری امام خمینی ( شاهپور سابق) مشغول به کار شد . نامبرده در این مجتمع ریاست مرکز هماهنگی جستجو و نجات و ارتباطات دریایی ( MRCC ) را برعهده دارد و از افتخارات روستای غیاثکلا محسوب میشود .

بعد از صرف ناهار شاهانه در منزل این مهندس جوان و کمی استراحت و پذیرایی مفصل چای و میوه ، در ساعت 5 بعد از ظهر تعداد 9 نفر سوار بر دو دستگاه سواری سمند ، تحت هماهنگی و راهنمایی مهندس مصطفی ، پس از پیمودن مسافت 25 کیلومتر به محوطه بندر امام خمینی ماهشهر وارد شدیم .

این بندر با طول هفت کیلومتر متشکل از 35 اسکله‌ی فعال ، و پذیرش بیش از سی میلیون تن کالا در سال ، بعنوان یک قطب اقتصادی مهم برای توسعه واردات و صادرات ، در شمال خور موسی تاسیس شده است . 

خور موسی شاخهٔ مثلث‌شکلی در منتهی‌الیه شمال غربی خلیج فارس است که رأس این مثلث راست گوشه در شمال و قاعدهٔ آن بر خط ۳۰ درجه عرض شمال منطبق می‌شود.

ژرفای خورموسی ۲۰ تا ۵۰ متر است که در برخی نقاط به ۷۳ متر نیز می‌رسد. وجود چنین عمقی باعث شده تا کشتی‌های ۷۰ هزار تنی نیز به سهولت در این آبراه رفت و آمد کنند. ژرفترین جای این خور خطی است که از رأس به قاعده شکل مثلث کشیده می‌شود. زمین‌های پیرامون این خور گِل‌زار هستند. و ارتفاع آن‌ها از سطح دریا از ۲ تا ۴ متر است .

پهنای دهانه آن ۳۷ تا۴۰ کیلومتر و طول آن از دهانه تا بندر ۹۰ کیلومتر و تا ماهشهر ۱۲۰ کیلومتر است.

خورهای کوچک دیگری از خور موسی منشعب می‌شوند که در کنارهٔ باختری آن خوهای سلچ ، ملح ، قناقه ، مریموس ، و در شمال غربی خور دورق و در کرانهٔ خاوری خور غزلان قرار دارند . 

این آبراهه یکی از مهم‌ترین آبراهه‌های طبیعی است و کشتی‌های تا ۱۰۰ هزار تن برای ورود به بندر امام خمینی و ماهشهر باید از این آبراهه بگذرند.

در دهانهٔ این خور سه جزیره بونه , دارا و قبرناخدا قرار دارد و در درونهٔ خور جزیره های کوچک نامسکونی زیادی وجود دارد.

اتومبیل سمند سفید به رانندگی مهندس مصطفی جالی و 4 نفر همراهان ( آقای مجتبی جالی و آقای شمس‌الدّین غیاثی و آقای مصطفی حسینیان و آقای نیما غیاثی ) ، و پشت سر آن اتومبیل سمند مشکی حامل 4 نفر به رانندگی خودم و همراهان آقای حاج کاظم جالی و آقای فریدالدین غیاثی و همسرم سرکارخانم راضیه غیاثی ، یکی پس از دیگری از ورودی حراست مجتمع بندر گذشتیم و کیلومترها مسیر اسکله ها را پیمودیم تا بدین طریق از کشتی‌های در حال تخلیه و بارگیری دیدن نمائیم .

در این بندر واردات محصولاتی مانند آهن آلات و فولاد و مواد اولیه آلومینیوم سازی و گندم و سویا و خوراک دام و طیور و صادرات محصولاتی چون سیمان و خاک و شن ، صورت می پذیرد .

سپس به دفتر کار آقای مهندس جالی که در ساختمان اداری مرکز هماهنگی جستجو ونجات و ارتباطات دریایی قرار داشت ، مراجعه و در آنجا آقای مهندس جالی که مدیریت این مرکز را عهده دار بود ، و ظائف و مسئولیت آن مرکز و نیز نقشه و تصاویر ماهواره ای خور موسی را از روی کامپیوتر برای ما تشریح نمود .

حسب توضیحات مهندس جالی و مشاهدات و یادداشتهای اینجانب ، این مرکز شامل قسمتهای کارشناس خدمات هواشناسی و کارشناس جستو و نجات و اتاق رادیو می‌باشد که در قسمت اخیر ارتباطات دریایی و مخابره اطلاعات با تجهیزات HF و VHF انجام می‌پذیرد .

جناب مهندس مصطفی جالی طی هماهنگی با کشتی لایروب (Dredger) ما را برای بازدید به داخل کشتی لایروب برد . لایروبها شناورهایی هستند که به منظور لایروبی کانال‌های دسترسی ، پای اسکله ها ، رودخانه ها ، حوضچه ها و آبهای ساحلی به کار گرفته می‌شوند .

کاپیتان کشتی لایروب هویزه ، جناب آقای صفی پور که او نیز مازندرانی و اهل نوشهر بود با گشاده رویی از ما استقبال نمود و صمیمانه و گرم در خصوص عملکرد کشتی توضیحات مبسوط ارائه نمود .

حسب فرمایشات کاپیتان محترم آقای صفی‌پور ، نظر به اینکه اطراف اسکله خور موسی بر اثر جابجایی کشتی‌ها دچار انباشت گل و لای میشوند و این امر باعث نارسایی عمق استاندارد آب برای کناره گیری کشتی میگردد ، لذا ضرورت دارد که با عملیات لایروبی ، عمق آب از 13 متر فراتر رود تا بهنگام توقف کشتی‌ها مشکلی ایجاد نگردد .

این کشتی ، یکی از دو سیستر (خواهر) کشتی موجود در این بندر است که دارای 5 متر آبخور و در هرشیفت دارای 20 نفر پرسنل میباشد . در حالیکه آبخور کشتی‌های دیگر بیشتر از 11 متر میباشد . لازم به ذکر است سایر کشتیها با یدک‌کش به کنار اسکله هدایت میشوند ولی کشتی لایروب خود داری موتور جداگانه است که پس از خاموش کردن موتورهای دوگانه اصلی ، همانند یدک‌کش عمل نموده و خودبخود کناره میگیرد .

در ادامه توضیحات کامل و جامع کاپیتان صفی‌پور ، جناب مهندس مصطفی جالی نیز ضمن راهنمایی و هدایت ما برای بازدید از سایر قسمت‌های کشتی به موارد مفید دیگری اشاره نموده و فرمودند:

ناوگان لایروبی بندرامام خمینی شامل دو فروند کشتی لایروب هاپرساکشن بنامهای بستان و هویزه ، و سه فروند لایروب چنگکی (GRAB DREDGER) بنامهای دزفول - فلاخن و منصور ، و دو فروند بارج لای کش (SPILIT BARG) بنامهای نصیر1 و نصیر2  است . ناوگان لایروبی این بندر به عنوان مجهزترین ناوگان لایروبی در بین بنادر کشور ، سهم به سزایی در لایروبی آبراه‌های دسترسی به بنادر جنوبی ایران دارد .

توسط دو دستگاه تایدگیج  اطلاعات جزرومدی و ارتباط دادن آن با اعماق بدست آمده در هنگام عملیات هیدروگرافی ثبت می‌شود . از دیگر تجهیزات موجود برای انجام عملیات هیدرو گرافی در این بندر میتوان به قایق آبنگار ، دستگاه عمق یاب DESO 15 ، موقعیت یاب DGPS ، دوربین فاصله یاب ، نرم افزار hypack ، نوت بوک و جزر و مد سنج اشاره کرد .

واحد لایروبی و هیدرو گرافی ، در بدو امر با قایق آب نگار ، اسکله و کانالهای خورموسی را عمق سنجی نموده و سپس کشتی لایروب جهت عملیات لایروبی وارد صحنه میشود . در دوطرف اتاق فرماندهی (بریج) پمپهای مکنده تعبیه شده است که بوسیله اهرمهای متحرک به عمق آب هدایت میشود و لجنها و گل و لای‌ها ، مکیده و در فضای تحتانی کشتی انبار شده تا بعد از اتمام کار در محل زباله‌ها تخلیه شود . 

خوشبختانه توفیق آنرا داشتیم که از تمامی قسمتهای کشتی ( اعم از پل فرماندهی(bridg)- کنترل روم(mcr)- موتورخانه - رستوران و آشپزخانه - حمام و سرویس بهداشتی - اتاق افسران و ملوانان ) بازدید نمائیم .

سفرنامه خوزستان در نوروز 93

در دوران ایران باستان ( پیش از اسلام ) پدیده ای به عنوان صنعت گردشگری وجودی به صورت امروزی نداشته و تنها تاخت و تاز کشورهای مختلف به ایران موجب می گردیده است که مورخین بیگانه در نقش یک گردشگر از چگونگی زندگی مردم و شرایط اجتماعی ایران اطلاعاتی به دست بدهند .

پس از گشوده شدن ایران به دست اعراب و یکپارچه شدن تقریبی کلیه ممالکی که به دست آنها فتح شده بود، جهانگردان به نامی از ایران بازدید نموده و سفرنامه های قابل اعتنایی از خود به یادگار گذاشته اند. مشهورترین جهانگردان خارجی که از ایران بازدید نموده و آثاری به صورت سیاحت‌نامه از خود به جای گذاشته‌اند عبارتند از :

ابن حوقل ، کتاب «صورة الارض» - مقدسی ، کتاب «احسن التقاسیم فی معرفت الاقالیم» - یاقوت حُمَوی ، کتاب «معجم‌البلدان» - 

ابن بطوطه مراکشی ، سفرنامه «تحفه النظار فی غرائب الاسفار» - هانری رئه دالمانی (سیاح فرانسوی) ، سفرنامه‌ای "از خراسان تا بختیاری" - لارنس لکهارت ،  کتاب «انقراض سلسلة صفویه و ایام استیلای افاغنه» -

مجموعه سفرنامه های این جهانگردان تصویری مطلوب از زیبایی های طبیعی، جاذبه های باستانشاسی و آداب و رسوم مردم و میهمان نوازی ایرانیان توأم با پاره ای انتقاد برای کشورهای گوناگون دنیا ترسیم کرده است.

به ضرس قاطع می توان ادعا نمود که شمار کسانی که اینگونه سفرنامه‌ها را مطالعه کرده‌اند ، رقم در خور توجهی نخواهد بود. اصولاً ما مردم ایران فقط ادعای شناخت تاریخ کشورمان را داریم وگرنه کمتر کسی وقت خود را صرف مطالعه عملی تاریخ و فرهنگ کشور خود کرده است. تردیدی نداشته باشید که حتی اگر از کسانی که نام کورش را با افتخار هر چه بیشتر ادا می کنند، بپرسید که این مردِ بزرگِ تاریخ ایران و جهان در چه زمانی سلطنت می کرده است، کمتر کسی از میان آنها پاسخ درستی یه این پرسش خواهد داد. به قول مولانا: ما همه شیریم شیران عَلَم  /  حمله مان از باد باشد دم به دم به تعبیر دیگر ما ایرانی ها بیشتر از اونی که میدونیم ، حرف میزنیم و ادعا داریم .

ایام عید نوروز امسال ، برای من و خانواده‌ام نیز حاوی سفری بود به سمت استان خوزستان در جنوب‌غربی ایران که طی چندین پست سفرنامه ی آن ایجاد میشود . البته این سفر از قبل طراحی و برنامه‌ریزی نشده بود . جمله‌ای هست معروف که میگوید العبد یدبّر و الله یقدّر یعنی بنده تدبیر میکند و خدا تقدیر . لیکن در خصوص این سفر بواقع خداوند مقدر کرد و بنده‌اش که من و خانواده ام باشند تصمیم و تدبیر نمودیم .

تا قبل ازعید تصمیم ما بر این منوال بود که امسال عید را ما به غیاثکلا نرویم بلکه ما در مهاجران اراک بمانیم و میزبان غیاثکلایی‌ها باشیم و اگر هم قصد مسافرت ایاد شود ، به نقطه‌ای از ایران سفر کنیم که غیاثکلایی‌ها ساکن هستند . حسب این تدبیر بدمان نمی‌آمد که اگر آقای عباسعلی علیزاده در تبریز حضور دارند سفری به تبریز داشته باشیم . لیکن چون نامبرده این ایام در ترکیه حضور داشتند لذا سفر تبریز به کلی منتفی شد . هنوز تصیم سفر بعدی را نگرفته بودیم . که در روز 28 مرداد آقای حاج کاظم جال و خانواده اش مرکب از چهارنفر (خودش - همسرش حاجیه شهربانو - فرزندش آقا مجتبی - و خواهرزاده اش آقای مصطفی حسینیان)   که در حال عبور از مهاجران جهت سفر به بندر ماهشهر خوزستان بودند ، افتخار دادند که برای خواب و صبحانه روز 29 اسفند در مهاجران استراحت نمایند . و پشت سر آنها آقایان رحمت علیزاده و صمد اقبالفر(تبخال - تکخال) به همراه همسر و فرزندانشان , توفیق میزبانی ناهار و شام اول فروردین را نصیب ما نمودند . و به هنگام میل صبحانه روز دوم فروردین طی مذاکره تلفنی آفای رحمت‌اله علیزاده و برادرش آقای مهندس قدرت‌اله علیزاده ( پسرعمه‌های من و همسرم ) ، منزلی برای بیتوته وخواب شبانه در اهواز فراهم شد . و همین امر باعث انعقاد نطفه‌ی سفر ما به خوزستان شد . لذا طی هماهنگیهای تلفنی که اینجانب با آقای مهندس قدرت علیزاده در روز دوم فروردین داشتم کلید منزل شهید شعبانی صدر در اهواز که خالی از سکنه بود ، به اینجانب واگذار گردید و بعد از نماز صبح روز سوم فروردین حرکت به سمت خوزستان ازمبدأ مهاجران استارت خورد . حول و حوش ساعت 11 روز سوم فروردین (پس از عبور ازشهرهای بروجرد و خرم آباد و آزادراه تونلهای زال و پلدختر) به اندیمشک رسیدیم و با دیدن (سد دز و پل باستانی دزفول و اقامه نماز ظهر و عصر در سبزقبا و زیارت مرقد دانیال نبی در شوش ومشاهده معبد چغا زنبیل درهفت تپه) آنروز به پایان رسید . صرف شام و خواب دراهواز صورت گرفت و روز چهارم فروردین برای سیر وسیاخت آبادان و خرمشهر اختصاص یافت و شام و خواب به اتفاق آقایان رحمت علیزاده و صمد اقبالفر در اهواز سپری شد . و صبح روز پنجم فروردین به سمت ماهشهر اعزام شدیم . پس از بازدید از بندر امام خمینی ماهشهر ، در همانروز به منزل اهواز مراجعت وخانه را تخلیه وکلید را به سرایدار تحویل دادیم  و به سمت شوشتر عزیمت نموده و در ساعت 12 نیمه شب به منزل آقای حسین زاده واقع در ترکالکی گتوند ورود یافته و به اتفاق آقای رحمت علیزاده و آقای صمد اقبالفر و خانواده هایشان ، تا 5 بعدازظهر روز ششم فروردین مهمان ایشان بودیم .و پس از آن تمامی به سمت مهاجران اراک بازگشت نمودیم .

در این سفر چهار روزه که سرشار از خاطرات به یاد ماندنی بود . هر مکانی که برای بازدید مورد مشاهده ما قرارگرفت ، زیبایی ها و جذابیت های خاص خود را داشت . لیکن وقتی از خود و خانواده ام نظر سنجی کردم ، همگی بازدید از بندر امام خمینی ماهشهر را زیباتر و جالب تر معرفی نمودند . به همین دلیل در اولین پست به توصیف و توضیح بازدید از بندرماهشهر پرداخته و شرح بازدیدهای دیگر به پستهای دیگر واگذار میشود .