کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد
کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد

دابو

دابو منطقه‌ی بسیار بزرگ تاریخی و ویژه از شهرستان آمل است که هم اکنون بیشترین سطح از جغرافیا و بیشترین نفوس ازجمعیت این شهرستان اختصاص به این منطقه دارد . منطقه‌ی دابو از دو بخش دهستان دابوی جنوبی و دهستان دابوی شمالی تشکیل شده ، که اولی شامل 90 روستا و دومی دارای  28 روستا میباشد . 

این منطقه در سال چهلم هجری قمری (سال 695 میلادی) چون مقر پادشاهی اسپهبد دابویه ( پسر گیل‌گاوباره ) شد ، به این نام  موسوم گردید . در متون قدیم زبان فارسی(پهلوی طبرستانی) دابو بمعنی بماناد بود که مفهوم امروزی آن ماندگار و جاودانه می‌باشد .

اسپهبد دابویه ابتدا ولیعهد پدر در آمل بود و چون پدرش گیل گاوباره در مقر پادشاهی خود(پسای‌گیلان) درگذشت ، ابتدا وی جانشین پدر شد ولی در پی نزاع با برادر خویش (پادوسپان)  ناگزیر گیلان و رویان را به پادوسپان سپرد و مازندران را برای خود برگزید و در منطقه ای نزدیک آمل استقرار یافت که از آن پس نام آن منطقه به دابو مشهور شد .

گیل گاوباره (پدر دابویه) خود فرزند گیلانشاه و گیلانشاه فرزند فیروز و فیروز فرزند نرسی و نرسی فرزند جاماسب و جاماسب فرزند پیروز و پیروز فرزند  یزگرد دوم و یزگرد دوم فرزند بهرام گور بود .

نرسی جدّ گیل گاوباره عمویی داشت بنام قباد اول که چون فرزند ارشد فیروز محسوب میشد ، نخست به پادشاهی رسید . ولی وفتی به مزدک و مزدکیان پیوست توسط مردم ایران خلع گردید و حکومت به برادرش جاماسب سپرده شد . اما دیری نگذشت (دوسال بعد) که قباد مجدداً بر تخت شاهی نشست وپس از او پسرش خسرو انوشیروان دادگر پادشاه شد . منظور از ذکر این مطلب اینست که بدانیم قباد غیر از خسرو فرزند دیگری بنام کیوس داشت که کیوس نیز نوه‌ای بنام باو داشت . و همین باو سرسلسله دودمان باوندی بود که باوندیان سالهای دراز اسپهبدان کوهستانهای لپور (مرکزهزارجریب)  طبرستان بودند . و ضمناً دودمان قارن‌وندیان اسپهبدان کوهستانهای سوادکوه ، نیز از نسل سوخرا بودند و سوخرا در اصل سمت وزیری قباد را بر عهده داشت . 

بعد از فتح ایران بدست اعراب و انقراض حکومت ساسانی ، مازندران و گیلان باحضور سه دودمان از نسل  پادشاهان ساسانی ( آل دابویه و پادوسپانیان ، باوندیان ، قارن‌وندیان ) چندین سده در مقابل مهاجمین حکومتهای مختلف اسلامی ( خلفای راشدین ، امویان ، عباسیان و ....) مقاومت نموده و از سیطره و سلطه آنها در بعضی از قسمتهای مازندران جلوگیری نمودند تا آنجا که حاکمیت پادوسپانیان تا زمان صفویه بر منطقه رویان جنوبی و طالقان استمرار داشت .

هرچند از خاندانهای فوق ، اسپهبدان آل دابویه کمتر از بقیه دودمانها (فقط 119 سال) در مقر خویش منطقه دابوی آمل امارت داشتند ولیکن طی این سالها بعنوان دولت مرکزی نقش ایفاء نموده و باوندیان و قارنوندیان تا هنگام زوال آل‌دابویه (سال 108 هجری فمری - سال 761 میلادی ) تحت سیادت اسپهبدان دابویه حکومت مینمودند .

در دوران حکومت دابویه کسی متعرض طبرستان نشد ، زیرا سالهای حکومت او همزمان با درگیری خلیفه چهارم علی ابن ابیطالب و معاویه بود و حکومت مرکزی اسلام از طرفی مشغول اختلافات و حوادث عراق و شام و عربستان شده بود و فرصتی برای ادامه فتوحات در مناطق تسخیرنشده‌ی ایران را نداشت و از طرفی لشکر مهاجم عرب درگیر حفظ و حراست از متصرفات خویش در مرزهای شرقی ایران بودند و توان درگیریهای دیگر را نیز نداشتند . علاوه براینها عبور از کوهستانهای رسوخ ناپذیر البرز و حضور چهار حاکمیت مقتدر از نسل شاهان‌ ساسانی که برخوردار از پشتیبانی غیور مردان طبرستانی ودیلمی نیز بودند ، امکان هرگونه یورش و تعرض را از مهاجمین عرب میگرفت .

شایان ذکر است توفیق اسپهبدی دابویه در طول 16 سال حکومتش ، فقط منحصر به حفظ قلمرو پادشاهی از هجوم اعراب نمی‌شد بلکه طی این مدت او موفق شده بود محدوده‌ی پادشاهی حویش را تا نیشابور گسترش دهد .

پس از فوت دابویه (در سال 56 فمری - 711 میلادی) پسرش فرخان اول ، اسپهبدی مازندران را برعهده گرفت . حکومت فرخان‌دابویه معاصر با حکومت بلا منازع معاویه بود و چون معاویه از مسائل و منازعات داخلی فراعت یافته و حکومتش ثبات گرفته بود ، لذا دنباله فتوحات عربی اسلامی را در خاک ایران از سرگرفت .

در راستای این سیاست ، یکی از سرداران معاویه بنام مصقله بن الهبیز به معاویه قول داد تا با 4000 رزمنده ، طبرستان را فتح نماید .  یورش مصقله در سال 58 فمری به طبرستان شکستی تلخ را برای او و همراهانش به بار آورد . او و سپاهش برای حمله ، مسیر مستقیم ری تا آمل و گردنه‌های پر پیچ و خم آن را برگزیدند و در همان گردنه‌ها بدون حتی مختصر جنگی با فرخان که اکنون به جای دابو پادشاه طبرستان بود ، کشته شدند . البته در زمان فرخان ، اعراب چندین بار به طبرستان حمله کردند اما پیوسته شکست می‌خوردند زیرا شجاعت و کیاست و مردم‌مداری فرخان مانع از پیروزی آنان بود . بهمین جهت اعراب فرخان را ملقّب به ذوالمناقب نمودند.  

اسپهد فرخان اول تا سال 73 فمری به خوبی در برابر اعراب مقاومت نمود ، و قلمرو خویش را بخوبی از نفوذ سلطه ای اعراب حفظ کرد ، او یکی از بزرگترین و مقتدرترین پادشاهان طبرستان بود که از 711 تا 728 میلادی بر طبرستان فرمانروایی میکرد .

با قیام ابومسلم خراسانی در سال 102 هجری فمری و به سبب تزلزل پایه‌های خلافت امویان و آمادگی انتقال خلافت به عباسیان ، خوشبختانه تا زمان خلافت منصور دوانیقی دومین خلیفه عباسی کسی به فکر طبرستان نیفتاده و مزاحمتی فراهم نیاورد . از این رو  مردم طبرستان در دوران آل دابویه که از 695 میلادی تا 748 میلادی توسط اسپهبدان به شرح ذیل اداره میشد ، در آرامش و آسایش بودند .

1- دابویه ( از 695 تا 711 میلادی مقارن با 40 تا 56 هجری فمری)

2- فرخان اول یا فرخان بزرگ (از 711 تا 728 میلادی مقارن با 56 تا 73 هجری فمری)

3- دادمهر ( از 728 تا 740 میلادی مقارن با 73 تا 86 هجری فمری)

4- فرخان دوم ( از 740 تا 748 میلادی مقارن با 86 تا 94 هجری فمری)

پنجمین فرمانروای آل دابویه اسپهبد خورشید در سن چهارده سالگی در سال 748 میلادی (94 قمری) به پادشاهی رسید و اوائل سلطنت او همزمان با سقوط امویان بدست عباسیان به فرماندهی ابو مسلم خراسانی بود . با کشته شدن ابومسلم بدست منصور دوانیقی از سوی پیروان ابومسلم قیامهایی بر ضد عباسیان صورت گرفت که اسپهبدان نیز تحرکاتی در این قیامها ازخود بروز میدادند . همین موجب شد تا منصور دوانیقی نسبت به فتح طبرستان عزم خویش جزم نماید .

بر این اساس منصور ولیعهد خود مهدی را به ری فرستاد تا هم از سرایت شورش خراسان به سایر نقاط جلوگیری کند و هم برای فتح طبرستان زمینه‌سازی کند . متاسفانه اتکاء به شیوه های مکارانه توسط مهدی و از طرفی بی‌تجربگی اسپهبد خورشید باعث شد تا نفوذ عباسیان در قسمتهای جلگه‌ای طبرستان زمینه را برای شبیخون داخلی فراهم نماید بطوریکه همین امر به سقوط آل دابویه در سال 107 قمری برابر با 761 میلادی و تصرف و فتح طبرستان (بجز کوهستانهای تحت اختیار باوندیان و قارنوندیان ) منجر گردید .

جمعه گردی‌های خودمانی - (خرید شیر گاو)

در جایی که من مقیم آن هستم  ماه اردیبهشت با دست ودلبازی زایدالوصف خویش اهداء کننده منظره بسیار زیبا ، جذاب و چشم نوازی برای بینندگان خود میباشد . در این ماه حتی بیابانهای بایر و کویری استان مرکزی ، قامت خویش را با تن‌پوشی از علفهای سبز می‌‌آرایند . بخصوص‌شهرستان شازند و شهرهای تابعه آن که هرچند در تمام فصول برخوردار از چشم‌اندازهای دیدنی میباشد ولیکن در ماه اردیبهشت آنقدر دلپذیر و خواستنی میگردد که دقیفاً مصداق بارز تصویری میشود که سهراب سپهری در شعر " گلستانه" نقاشی نموده است :

دشت‌هایی چه فراخ ، کوه‌هایی چه بلند

در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد

پشت تبریزی‌ها ، غفلت پاکی بود که صدایم می‌زد

پای نی‌زاری ماندم ، باد می‌آمد ، گوش دادم :

چه کسی با من ، حرف می‌زند؟

راه افتادم .

یونجه‌زاری سر راه ، بعد جالیزخیار و تاک

بوته‌های گل رنگ و فراموشی خاک.                                                                                  

من چه سبزم امروز ، می‌چرخد گاوی در کرد

سایه‌هایی بی‌لک ، گوشه‌یی روشن و پاک،

زندگی خالی نیست :

مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست .

آری
تا شقایق هست ، زندگی باید کرد .
در دل من چیزی است ، مثل یک بیشه نور ،
و چنان مشتاقم ، که دلم می‌خواهد
بدوم تا ته دشت ، بروم تا سر کوه .


در طول پنج سال سکونتی که در مهاجران دارم  ، اینجانب به اتفاق خانواده بارها و بارها ، سراب (چشمه)‌ عباس‌آباد شازند را به تفریح رفته و حتی بی استثناء میهمانان خویش را نیز برای تفرج و گشت و گذار بدانجا همراهی می‌نمودیم . و البته بطور پراکنده به چشمه‌های دیگری که در اطراف این منطقه جوشان هستند نیز سری می‌زدیم . 

از نوروز امسال خود را آماده کرده بودم تا بهمراه اولین گروه از میهمانان خود به چشمه بُلاغی که در مجاورت روستای هک علیا از توابع شهرستان شازند واقع میباشد ، برویم . خوشبختانه در آخرین جمعه اردیبهشت برادرم سعید و دو خواهر و دامادها و همشیرزادگانم به مهاجران آمدند ولیکن چون زمان حضورشان بسیار کوتاه بود لذا امکان اجرای قصد قبلی‌ام جهت رفتن دسته جمعی به چشمه بلاغی میسر نشد . بر این اساس جمعه‌ی دو روز قبل قسمت شد تا خانواده کوچک 3 نفری ما (بدون حضور 3 تن دیگر از پسران بزرگترم) از صبح زود برای  گردش به سرسبزترین منقطه شازند واقع در ده کیلومتری مهاجران (بفاصله 3 کیلومتری پل دوآب) اعزام شود .

 

بامداد جمعه پس از نماز صبح ، ازخانه بصوب چشمه بلاغی براه افتادیم  . راه کوتاهی پیش رو داشتیم ، کافی بود از مهاجران خارج شده و 7 کیلومتر جاده بروجرد را بسمت شهر توره طی کرده و نرسیده به توره ، از سمت چپ  پل دوآب وارد جاده روستای "تحت‌محل" شده و 2 کیلومتر بعد با پشت سر گذاشتن تحت‌محل ، یک کیلومتر دیگر نیز بسمت روستای هک پیموده تا به کنار کوه بلندی که میزبان دائمی چشمه بلاغی بود ، برسیم .

تابلوهای نصب شده در اول جاده فرعی روستای تحت محل و چشم‌انداز زیبا و سرسبزی که پیش روی ما بود ، بسیار وجدآور و روح‌نواز بود و اشتیاق ما در رسیدن هر چه سریعتر به چشمه را تحریک می‌نمود .

 

روستای تحت محل از توابع شهرستان شازند و راه دستیابی به چشمه بلاغی

مدخل ورودی روستای تحت محل و هک که سرانجام منتهی به شهرشازند میشود

حاشیه پل دوآب و مدخل ورودی جاده روستای تحت محل از جاده اصلی اراک بروجرد


به هر تقدیر طی طریق در این مسیر 2 کیلومتری بسمت چشمه با سمند مشکی رنگ ادامه یافت . با اینکه دل از بیتابی برای رسیدن به چشمه در آن هوای مصفا و پاکیزه صبحگاهی ، تپش تندتری داشت اما وقتی در مسیر جاده از کنار مزرعه‌‌ای که در آن گلهای شقایق و بنفشه روئیده بود رد میشدیم  بکلی از چشمه غافل شدیم و در کنار مزرعه متوقف شده و همچون غزالان مست ، به سمت سبزه‌زاران دویدیم تا از نزدیک با شقایقان همیشه عاشق ، عشق را به نجوا بنشینیم .


   

علفزار و گل شقایق مابین روستای تحت محل و هک علیا


وقتی خوب و کامل وجب به وجب سبزه‌زار پر شقایق را با ولع سیر کرده و عطش اشتیاق بدان سیراب نمودیم . بیاد چشمه و مقصد اصلی افتادیم و روانه شدیم . ولی هنوز سوار اتومبیل نشده بودیم که در آن سمت مزرعه ساختمانی که بی شباهت به گاوداری نبود توجه مارا جلب نمود . ناگهان بطور همزمان فکری در ذهن من و حاج‌خانم (همسرم) تله‌پاتی شد . و با برق یک نگاه ، خیالات و اندیشه ذهن‌مان را از معبر نی‌نی چشمان به لایه های خاکستری مغز انتقال داده و بی اینکه حتی کلمه‌ای حرف رد و بدل نمائیم  رل اتومبیل را بدست دلِ بی‌‌اختیار سپرده و با اختیار و ادراک عقلانی راهی ساختمان گاوداری شدیم . چون هر دو میدانستیم که گاوان شیرده هر صبحگاه و شامگاه لااقل طی دو مرحله جهت دوشیدن شیر مورد بهره برداری قرار میگیرند و ما که ماهها از حضور در غیاثکلا و خوردن لااقل یک وعده شیر تازه دوشیده شده از گاو متعلق به حاج محمدآقا و یا حاج‌علی غیاثی محروم بودیم ، در این لحظات جز دستیابی به شیر تازه و طبیعی آرزو و خواست دیگری نداشتیم ، با شتاب به گاوداری رسیدیم و با عوعوی سگ نگهبان مورد استقبال قرار گرفتیم . با صدای سگ صاحب گاوداری به نزد ما آمد و وقتی از خواست ما جهت تهیه 3 کیلو شیر مطلع شد ، نیم ساعت زودتر به دوشیدن گاوها اقدام نمود.

 

     

آقای اکبری مالک گاوداری واقع در روستای تحت محل


وقتی شمیم شیرخالص و نابی که از لوله خروجی دستگاه شیردوش به داخل ظرف شیر سرازیر بود ، حس بویایی من و همسرم را نوازش داد ، تصمیم گرفتیم که به اندازه گنجایش تمام ظرفهایی که در صندوق عقب اتومبیل وجود داشت از این شیر خریداری نمائیم . و اینگونه شد که بسراغ ظروف 20 لیتری آب که همیشه برای آوردن آب تصفیه شده همراه ما بود رفتیم .



تا ظرفها را بیاوریم آقای اکبری (صاحب گاوداری) اولین سطل مدرج پر از شیر را آماده و بما تحویل داد و برای دوشیدن گاو بعدی به داخل مکان مخصوص شیردوشی رفت .



محتوی سطل شیر را در اولین ظرف 20 لیتری خالی کردم و درب آنرا محکم بسته و تا شیر برای ظرف بعدی دوشیده شود ، به اتفاق حاج خانم گشتی در محوطه گاوداری که محیطی سرسبز و دارای نهر آبی بود زدیم و عکسهایی از آن محیط و غازهای در حال چرا  گرفتیم .


تخلیه شیرتازه در ظرف 20 لیتری توسط خودم

عکس محوطه گاوداری


بالاخره ظرف 20 لیتری دوم را نیز از شیر پر کردیم و بهای 40 لیتر را بمبلغ سی هزار تومان پرداخته و از آقای اکبری خداحافظی نموده و بطرف چشمه رفتیم و ضمن تفرج یکساعته در اطراف چشمه ، شنونده همنوازی و جمع‌خوانی بسیار گوشنواز قورباغه‌های داخل برکه و نیزار حاصله از انباشت آب چشمه بودیم .


   

من و همسرم و فرزندم علی کنار چشمه بلاغی شازند

پایان