کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد
کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد

آرامش ابدی - قسمت دوّم

به منزل پدری رسیدیم و از اینکه درب خانه بسته بود متعجّب شدیم ، انتظار میرفت شلوغی و سر و صدایی وجود داشته باشد .
دقّ الباب نمودیم درب را شیخ عباس غیاثی باز نمود . بداخل را ه یافتیم  تعداد کمی افراد داخل خانه بودند و اصل کاریها  مادر را به بیمارستان شهید بهشتی قم برده بودند .
بااینکه فوت مادر مسلّم بود امّا فرزندانش شیخ مهدی و سعید بهمراه پدرشان، جهت اطمینان کامل از موضوع ، پیکر بیجان مادر را با اورژانس به بیمارستان انتقال داده بودند .

این امر سبب شد تا جسدی که میتوانست از هنگام فوت (ساعت 18/18 غروب روز چهارشنبه 15 اسفند 1375 شمسی مطابق 25 شوال 1417 قمری )  روی تخت بیماریش ، از شب تا به صبح (قبل از خاکسپاری) شمع محفل تودیع فرزندان و عروسان و نوه‌ها و بستگان وآشنایان باشد و بدورش سوگواری نمایند و اشکی بیفشانند و قرآنی تلاوت نمایند . آنشب به سردخانه بهشت معصومه قم  ، سپرده شود و تا صبح  به‌دور از بازماندگان باشد .

ساعت 21 شب ، پدر و برادرانم  بدون پیکر مادر بازگشتند و کم‌کم فرزندان خواهر بزرگتر که از تهران حرکت کرده بودند به جمع اضافه شدند و خیلی دیرتر  مادرشان به
اتّفاق حاج آقا باقری ، به ما ملحق شدند .
اکنون علاوه بر تمامی خواص چندتن از روحانیون که از دوستان پدر بودند نیز حضور داشتند . رفت و آمد زنان همسایه نیز برای تسلیت گویی و سرسلامتی در حال انجام بود  .            

هرکدام از بازماندگان و جاضرین گوشه ای از کار را گرفته بودند و پدر(حاج آقا) به اتفاق سایر روحانیون حاضر برنامه های بعدی را تنظیم مینمودند در این میان حضور حاج آقا مظاهری کمک فکری بزرگی برای خانواده داغدار بود .  

ازآنجا که مرحومه وصیت کرده بود که در زادگاهش (روستای بینمد ازتوابع فریدونکنارمازندران ) دفن شود  لذا مقرّر گردید تا  از صبح زود پیکرش طی تشریفات خاص  به شمال انتقال یابد .
فردا صبح جنازه ازسردخانه خارج و در غساّلخانه  بهشت معصومه شستشو و سپس با آمبولانس به مسجد آبشار جهت تشییع آورده شد و از آنجا با حضوراهالی محل و بسیاری از  روحانیون تا حرم
حضرت معصومه (ع) تشییع شد .
برجنازه  پس از طواف در حرم ، توسط  شوهرش نماز میّت خوانده شد .  وسپس بوسیله  آمبولانس به سمت آمل حرکت داده شد .
حاج آقا (شوهر مرحومه ) بهمراه یکی از پسرانش که همچون خودش درکسوت روحانیّت بود درکنار راننده آمبولانس نشستند و بقیه منسوبین درجۀ یک و دو مرحومه با مینی بوس ، آمبولانس حامل جسد را مشایعت و همراهی می‌نمودند . 
راکبین مینی بوس چون شب تا صبح را نخوابیده بودند و ضمن عزاداری مشغول انجام امور مربوطه بودند . از فرط خستگی بیشتر مسیر را خواب بودند .    
ساعت چهار بعداز ظهر آمبولانس حامل جنازه  و مینی‌بوس از پی هم ، به 30 کیلومتری آمل رسیدند . همینکه بوی شرجی وطن به مشام  سوگواران رسید ازاینکه تا ساعتی بعد میبایست با عزیزترین کس‌شان وداع کنند و بدنش را به خاک بسپارند ، بغضشان ترکید و از گوشه کنار زمزمه آهستۀ گریه بگوش میرسید و کم کم صدای گریه ها اوج گرفت و ناگهان برادرزادۀ مرحومه (همسر شیخ یزدان سمندری) که دو هفته پیش مادرش را ازدست داده بود  با صدای بلند و بزبان محلّی شروع به مویه وزاری (موری) نمود و پشت‌بند ایشان دختران مرحومه یکی پس از دیگری با او همنوا شدند و بهمراه  اینان بقیه راکبین مینی‌بوس با گریه همراهی‌شان نمودند . 
در اینگونه مواقع زنان به راحتی احساسات خویش را بروز داده و ابائی ندارند که گریه و ضجّة خویش را آشکار و ظاهر نمایند . لیکن مردان برغلیان احساس خویش غلبه نموده و فریاد درون را فروخورده و آنها راسرکوب مینمایند و فقط آهسته و بیصدا به ریختن اشک بسنده مینمایند . 
بگذار بی‌پروا اعتراف کنم  ، که در این میانه چندین بار بی اختیار دهانم برای مویۀ زنانه باز شدند تا من هم چونان ، با نظمی عامیانه در فراق مادر بخوانم  :

 

            " ته بوردی‌ومن بهیمه تینار            پسربمیره "

            "
از  زندگانی   بهیمه 
بیزار           پسربمیره "

در این اثناء که دچارکشمکش‌های درونی‌ شده بودم ، ناگهان حافظه به یاریم آمدند و با نشتری که بر انبان گریه های فروخورده و عقدۀ شدۀ دل ریشم زدند ، موجب شد تا ابیاتی بصورت پراکنده از حنجره ام خارج شوند :
     آه پائیز جدایی جان گرفت               خون‌چکانیهای‌گل پایان گرفت 
     باز ما ماندیم و یادی ازبهار               زخمی پائیزهای انتظار
     نسترن گلبرگ خونین بازکرد            بلبلی خون دلی آغازکرد
     سنبل‌آمدازسیاهی‌جامه‌بافت          ارغوان با گریه قلبش را شکافت
     چشمه‌های‌گریه‌غرق‌غلغل‌اند         بلبلانی مست در خون دل اند
     صد فغان از بلبلان نوحه خوان          که زند آوازشان نشتر به جان
     این‌جسدبرروی‌دست‌آه‌ماست          داغ این گل تا ابد همراه ماست
     حیف،آن‌دشت‌شقایق‌سوز رفت        آن بهار مهربانی زود رفت
     ای غرور گریه‌ها آغاز شو                ای جراحت‌های دیرین باز شو
     ای‌به‌هرحرفت‌هزاران‌شعله‌شور      وز لبت‌جاری‌هزاران چشمه‌نور
     از دل پر درد ، آوازی برآر                  وز دو لب ، آهنگ دمسازی برآر
     ریز در هر پرده موج احتراق             بیشتر کن شعله های اشتیاق
     ای که بند خاک را وا‌کرده ای            کوچ بالا ، کوچ بالا کرده ای
     ای لبالب از تو تر چشمان ما            چشم تو آیینه ای از جان ما
     داغی زخم تو اینک باز شد               مجلس ختم تو هم آغاز شد
     دریغا که رنج تو کامی نداشت          بهار نگاهت دوامی نداشت
     شبنمی ناکرده ،  پژمردی تو            رود  اشک و گریه را بردی تو
     ما ز شرح سوز آهت عاجزیم            ما ز تفسیر فراقت عاجزیم
     ببخشا که وسع کلامم کمست         زبان نارس و واژه نامحرمست
     به‌فرخندگی‌ازجهان‌چشم‌پوش          که بارد به خاک تو نور سروش