کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد
کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد

گزارشی از سوگواری روستای بیشه محله کوچک

اجتماع مردم سیاهپوش و عزادار ، سر جادّه‌ی روستای کوچک بیشه‌محله از اول صبح روز پنجشنبه هفتم شهریور آغاز و تا ساعت 11 که تابوت از آمبولانس خارج و شناور به روی دست مردم به مسجد روانه بود ، ادامه داشت و هر لحظه بر تعداد جمعیت افزوده میشد . البته اینگونه جمع شدنها و انتظار کشیدنها اصلاً تازگی نداشت و مردم بسیاری از روستاها و یا محلات شهری کراراً این صحنه را از نزدیک تجربه نموده بودند .

اغلب پیش‌ می‌آمد که اهالی یک روستا و محله ، همراه با سایر آحاد از بستگان و آشنایان جهت تشییع پیکر یک متوفی و یاحتی گروهی از متوفیان ، جمع میشدند و منتظر میشدند تا جنازه از بیمارستان و یا جایی که متوفی در آنجا دچار سانحه شده و فوت نموده ، به محل برسد .

اما اینبار یک تفاوت عمده با سایر موارد داشت و آن عدم اطلاع جمعیت منتظر در ابتدای جاده و بازماندگان از علت فوت تازه در‌گذشته بود . هیچکس نمیدانست مرحومه مغفوره خانم مشهدی رقیه شیرویی فرزند حاج رضا شیرویی و نوه حاج حسین شیرویی و همسر کربلایی عباس عزیزی که به تازگی از زیارت باگاره امام هشتم (مشهد) بازگشته بود و روز سه‌شنبه پنجم شهریو برای تسکین درد پا ، آمپول تزریق نموده بود ، چگونه امکان نیافت تا  خواب شبانگاهی سه‌شنبه  را به صبح چهارشنبه ششم شهریور واصل نموده ، و اینگونه بی‌خبر و ناگهانی دار فانی را وداع گفته است . اینبار اجتماع تشییع کننده منتظر نبودند تا جنازه از بیمارستان با مکان قابل انتظار دیگری به محل انتقال یابد ، بلکه جمعیت منتظر به وضوح میدانستند که جسم بی جان ولی سالم مرحومه مشهدی رقیه شیرویی که روز گذشته به مرکز کالبدشکافی محمودآباد سپرده شده بود اکنون شکافته شده و چاک چاک از راه میرسد و مع‌الوصف هنوز مشخص نمیباشد که علت فوت چه بوده است . و این بیخبری و ناآگاهی از علت مرگ و حدس‌ها و گمانه‌زنی‌های اجتماع بعنوان سوژه بحث و مذاکره ، باعث شده بود که گذشت زمان چندساعته برای این اجتماع منتظر و مبهوت ، خسته کننده نباشد .



تابوت حامل جنازه " لا اله الا الله " گویان به مسجد منتقل شد و پیکر مجروح مرحومه ، بعلت خونریزی ناشی از کالبد شکافی ، نزدیک به دو ساعت در غسالخانه معطل گردید . تا اینکه نهایتاً در ساعت 14 پس از کفن یه قبرستان تشییع و پس از اقامه نماز میت ، در گور سرد و بیروح قبرستان روستای بیشه محله آرامش یافت . و در تمامی این ساعات و حالات همواره هیاهوی ضجه‌ها و گریه‌ها و مویه‌ها بر فضای خیابان و مسجد و قبرستان حاکم و اشکها بر چهره ها روان و جوانان سیاهپوش زیر تابوت کلمات و جملاتی را با خویش دکلمه میکردند و در آن میان ناله ی فریاد گونه‌ی جوانی از حاملان تابوت که جمله قصار " این مادرم بود " را تکرار میکرد ، توجه‌ام را جلب کرد و چون میدانستم مرحومه به جز دو دختر 8 ساله و 16 ساله ، پسری نداشته است ، بر حیرتم افزود . لذا از همشیرزاده ام عارف شیرویی ( پسر عموی مرحومه ) علت را جویا شدم ؟ و اینگونه پاسخ شنیدم این جوان پسرعمه مرحومه است و از طرفی چون این جوان که نامش حامد سیفایی است ضمناًٌ داماد عقدی مرحومه میباشد و قرار بود دو ماه دیگر جشن عروسی آنها برگزار شود لذا امروز غم بی مادری خویش را به سوگ نشسته است .



انشاء‌اله بهمانگونه که مرحومه غریق دریای رحمت و آمرزش خداوندی است ، بازماندگان نیز از نعمت بردباری و شکیبایی خدادادی بی بهره نباشند . اینجانب بدینوسیله از طرف خود و خانواده و سایر بستگان سببی غیاثکلاهی ، این ضایعه مولمه را به پدر مرحومه آقای حاج رضا شیرویی و خانواده ایشان و شوهر مرحومه جناب کربلایی عباس عزیزی و همچنین به عموهای مرحومه و خانوادهاشان بخصوص آقای حاج محمد شیرویی و خانواده‌ی محترمشان و نیز سایر بستگان نسبی و سببی تسلیت عرض نموده و سلامتی و بقای عمر با عزت تمامی ایشان از خداوند رحمان مسئلت مینمایم .