کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد
کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد

زینب ، رسول شهیدان نینوا

و اکنون شهیدان کارشان را به پایان برده‌اند و خاموش رفته‌اند همه‌شان و هرکدامشان نقش خویش را خوب بازی کرده‌اند . اینان مردنی زیبا و برخوردار از حیاتی جاوید برای خود برگزیدند ، و به همه آموختند که باید چگونه زندگی کنند اگر می‌توانند ، و بمیرند اگر نمی‌توانند . و نیز اینان با همه هستی‌شان آمده‌اند تا در محکمه تاریخ ، به سود همه کسانی که هرگز شهادتی به سودشان نبوده است و خاموش و بی‌دفاع می‌مردند شهادت بدهند . 

و اکنون محکمه پایان یافته و حسین با همه عزیزانش رسالت عظیم الهی خویش را به پایان برده‌ و شهید شده‌اند. که شهادت یعنی انتخاب و شهیدان یعنی کسانی که مرگ سرخ را بدست خویش ، بعنوان نشان دادن عشق خویش به حقیقتی که دارد می‌میرد و بعنوان تنها سلاح برای جهاد در راه ارزشهای بزرگی که دارد مسخ میشود ، انتخاب می‌کنند . شهیدان برای مقابله با ظلم و جور ، در حقیقت در عصر نتوانستن و غلبه نیافتن ، با انتخاب مرگ سرخ  ، دشمن را رسوا می‌کنند و اگرچه دشمن را نمی‌شکنند ولی بر دشمن پیروز می‌شوند .

و اکنون رسالتی عظیم‌تر هنوز باقی مانده است ، رسالتی که از عصر عاشورا آغاز میشود . رسالتی بر دوشهای ظریف یک زن ، همان زنی که مردانگی در رکاب او جوانمردی آموخته است و رسالت زینب دشوارتر و سنگین‌تر از رسالت برادرش حسین است . زیرا آنها که تهوّر آن را دارند که مرگ خویش را انتخاب کنند تنها به یک انتخاب بزرگ دست زده‌اند ، اما کار آنها که زان پس می‌مانند تا شاهد و پاسدار آن انتخاب بزرگ باشند بمراتب سخت‌تر و بالاتر .

زینب مانده است ، با کاروان اسیران از پی و صفهای دشمن تا افق در پیش راهش ، و رسالت رساندن پیام برادر بر دوشش . باغهای سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و به شهری ورود می‌یابد که پایتخت ستم و قدرت است.

آرام و پیروز ، و سراپا افتخار بر سر قدرت و قساوت فریاد میزند : سپاس خدای را که اینهمه کرامت و عزت را در سایه نبوت و شهادت ، به خاندان ما عطا فرمود .

زینب رسالت رساندن پیام شهیدان را به دوش دارد . پیامی به همه نسلها در همه عصرها ، که تا بعنوان یک انسان دیندار و آزاده ، شاهد زمان خود و شهید حق و باطلی که در عصر خودشان درگیر است ، باشند .

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت