کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد
کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد

یلدای ما کی سحر میشود ؟

یلدا دارای دو مأخذ است . یکی مأخذ طبیعی که همین زمان تقویمی است و همین بلندترین شبی که هرسال فرا می‌رسد و دیگری گزارش‌های تاریخی است . در متون اوستایی دوره ساسانی ، نشانی از شب یلدا (که به عنوان یک جشن مورد توجه قرار گرفته باشد) وجود ندارد . اما بعد از اسلام که ابوریحان بیرونی در کتاب «آثار الباقیه» و شهرستانی در کتاب «ملل و نحل» به موضوع جشنهای ایران باستان پرداختند مطالبی دیده می‌شود . ابوریحان بیرونی می‌نویسد : جشن‎های ایرانیان همه در«روز» برگزار می‌شده ، مگر یک جشن که در شب شانزدهم دی یا «خورماه» صورت می‎گرفته ، البته چون پیش از تدوین تقویم‌جلالی (در دوره خیام) ما گاهنامه‎ی مشخصی نداشتیم ، لذا تاریخ روزها و شب‌ها بطور دقیق مشخص نبوده و به همین خاطر نمیتوان بطور دقیق گفت که «خورماه» همان یلدای امروز ما باشد .

خاستگاه «یلدا» بین النهرین و کلمه‌ای سریانی است که به معنای «میلاد» میباشد و ظاهرا به میلاد عیسی مسیح هم اشاره دارد . یلدا از این حیث برای ایرانیان اهمیت می‌یابد که با اسطوره‎ی «خورماه» تلفیق می‎شود .  ردپای این تلفیق را می‌توان در داستانِ تولد عیسی مسیح(ع) هم دید. در باب دوم انجیل متی آمده است که سه مجوسی (مغان زردشتی) به اورشلیم آمده و هدیه آوردند و تولد مسیح را فرخنده داشتند. اگر کمی دقت کنیم خواهیم دریافت که  شب تولدمسیح به جشن خورماه نزدیک است و علاوه بر این ، با تاریخ تولد جمشید در آئین میترائیسم هم مشابهت دارد . ظاهرا ایرانیان معتقد بودند که در بلندترین شبهای تاریک و سرد دی ماه ، جمشید تولد می‎یابد ، نام جمشید با خورشید رابطه‎ای معنایی دارد و این دو آنقدر در هم تنیده‎اند که جمشید و خورشید را میتوان تا حدودی یکی دانست . بنا بر روایت زنده‌یاد مهرداد بهار در کتاب «پژوهش‎هایی در اساطیر ایران» جمشید از صبح بعد از آن شب رشد می‎یابد تا در نوروز می تواند بر اهریمن چیره شود . نوروز هم وقتی است که روشنایی روز از تاریکی شب فزونی می‎گیرد .

توجه داشته باشیم که عیسی هم در لغت به معنای «نجات» است ، پس هم در تولد مسیح و هم در ولادت جمشید ، مردمانِ خسته از تاریکی و ظلمات در جستجوی «نجات» و «پیروزی بر اهریمن» بودند . بابانوئل در اسطوره‎های مسیحی هم گویا نمادی از همان مغ‌های ایرانی است که با خود ستاره و سرو را همراه دارد ، ستاره نماد علم نجوم است که آن سه مجوسی به وسیله‎ی همان دانش نجوم از تولد مسیح باخبر می‎شوند و سرو هم نماد پایداری در شب‎های سرد و تاریک است .

از آنجا که اسطوره‌ها در دوره‌های مختلف نو به نو و تکرار می‌شوند ، بنابراین اسطوره‎ی زایش خورشید و روشنایی نیز تبدیل به اسطوره ولادت عیسی مسیح شده است .


در اسطوره‎های مربوط به‌شب ، دو خاستگاه متفاوت داریم . یکی درشب قدر که شب آسودگی و رحمت است ، شب تمرکز است به قصد شناختِ قدرِ خویش . در این شب بازگشت به خویشتن‏ ، و از فطرت خویش شکفتن مطرح است . اما خاستگاه شب یلدا مربوط به شبی است که گزند و سوز سرما در میانه است . شبی است که آبستن روشنایی می‌شود . در شب یلدا باید در مناسکی جمعی ، بیداری را تجربه کرد . باید مراقب و هوشیار بود تا گرفتار توطئه‎ی اهریمن و ناامیدی نشویم . اما شب قدر ، شبی با مناسکی فردی است ، هر کسی باید به نفسِ خود بیاندیشد ، قدر خود را به سنجش گیرد ، اما شب یلدا ، شبی است که به‌هر حال گرد هم بودن و با هم بودن در آن مطرح است و می‌تواند نشانه‌ی بیداری جمع در برابر تاریکی و ستم باشد . نشانه بیداری در برابر ظلم باشد . و باز اگر دقیق شویم ، ظلم و ظلمت از یک ریشه هستند و گزند و سوز و تاریکی شب یلدا می‌تواند نمادی از گزند و تاریکی در جامعه‌ی ستم گرفته نیز باشد ، وقتی که هراس از هجوم ظلمت بیشتر می شود ، باید بیدار بود و یلدا را گرامی داشت تا شاید در پس تولد مهر ، ظلمت و ستم و تجاوز مغلوب شود .

«جشن در ادبیات ایران باستان از ریشه یَزشن یا همان نیایش است . پس در جشن باید بارقه‎ای از آگاهی و قداست باشد . اگر مناسک جمعی و دور هم نشینی‎های ما فرارونده و تعالی‌بخش باشد، هر فردی هم در چنین جمعی رشد می‌کند ، اما اگر مراسمِ جمعی فارغ از چنین عناصری باشند، آگاهی‌های اخلاقی فرد در آن فروکاسته می‌شود و چنین جمع‎هایی نمی تواند به رشد فرد بیانجامد»

«شب‎های ما در این دوران با وسایل گرم کننده و چراغ‎های رنگارنگ گرم و روشن می‌شود، اما هر روز که می‌آید گویی فرصتی دوباره برای دروغ ، توطئه ، تجاوز و تهمت ایجاد می‌شود . در چنین شرایطی چه فرقی می‎کند که روشنایی بیاید یا نه ! روشنایی وقتی ارزش دارد که بتوانیم جهانی بی‌گزند پدید آوریم . با نگاه صلح به جهان بنگریم ، نه با ستیز و دشمنی . وقتی روابط اجتماعی گزنده و آسیب‎زا باشد ، روشنایی معمولی چه ارزشی می‌تواند داشته باشد؟ ظلمت که فقط تاریکی خورشید نیست ، تاریکیِ نگاه است ، تاریکیِ اندیشه است و اینگونه است که به بهانه شب یلدا به عنوان اسطوره‌ی تاریکی باید به ظلمتی بنگریم که روابط اجتماعی ما را در چنبره‌ی خود گرفته است .

«شب و روز و ماه و خورشید، هر یک نمادی هستند برای فرا رفتن از روزمرگی . نباید در ظاهر این نمادها متوقف شد ، بلکه می‌بایست از آیات هستی نردبانی ساخت برای رشد و تعالی».

«برای ایرانیانی که شب‌هایی سرد و تاریک و گزنده داشتند ، روز و روشنایی فرصتی برای لذت بردن از زندگی بوده است . پس برای ایرانیان ، خورشید ، «مهر» نامیده شده و دارای ارزش می‌گردد اما برای عرب شبه جزیره عربستان، ماه «قمر»، با واژه «ودّ» هم خوانده می‌شود «ودّ» نیز بمعنی «مهر» و «مودت» و دوستی است . آیا این جالب توجه نیست که برای قوم عرب ، ماه مظهر «مهر» است و برای ایرانیان خورشید؟!  از این دریچه اگر به شب قدر هم بنگرید ، خواهید دید که ماه رمضان برای عربِ روزگار بعثت پیامبر ، همیشه در فصل گرما قرار داشته ، چرا که قبل از بعثت از هر سه سال  ، دو سال ۱۲ ماهه و یک سال ۱۳ ماهه بود تا سال‌های قمری با سال‌های شمسی یکی شوند . بنابراین رمضان همواره در فصل گرما بود . اصلاً واژه «رمض» که ریشه رمضان است یعنی شدت گرما که در آن حتی گوسفندان نمی‌توانند به چرا روند . پس در چنین گرمایی ، شب فرصتی است برای آسودگی ، تمرکز و اندیشیدن و بازگشت به فطرت انسانی خویش و شب قدر در چنین بستری از شرایط تاریخی و جغرافیایی تعریف می‌گردد . اما یلدا برای ایرانیان، شبِ سوز و سرما است ، شبِ گزند است که زمینه برای تجاوز و ظلم را فراهم می‎کند . ظاهرا ایرانیان در همین شب ، از طریق جشنِ یلدا ، امیدوارانه به انتظار تولد خورشید می‌نشستند که این خود نمادی از پایان یافتن دوره‎ی تاریکی و بازگشت روشنایی است ، یلدا به ما می‌آموزد که مبادا تاریکیِ ظلم و ظلمت را جاویدان بدانیم و تسلیم شویم ، همانطور که ظلمت یلدا را بیداریم و امیدوارانه طلوع روشنایی را پیگیری می‌نمائیم ، پس مبادا از طلوع روشنایی ناامید شده و جشنی تهی از معنا داشته باشیم ، مبادا در جدال بی پایان نور و ظلمت با شکست مواجه شویم .

بقول حافظ :

فریب جهان ، قصّه‌ی روشن است // ببین تا چه زاید ، شب آبستن است


چرا می‌نویسیم یا چرا نمی‌نویسیم

چند روز قبل یکی از اهالی فرهیخته غیاثکلا ، تلفنی تماس گرفت و ضمن تشکر از ایجاد وبلاگ و تلاشهایی که برای رشد و اعتلاء غیاثکلا میشود ، از اینجانب گله کرد که خیلی وقته که مطلب متفرقه نمی‌نویسی ؟ و ضمناً اظهار لطف و رضایت از نوشته های این حقیر نمود و اصرا و ابرام که حتماً باز هم مثل گذشته بنویسم .   

در پاسخ تلفنی به او گفتم : دوست عزیز ، هستند کسانی که هیچ ایده و اندیشه‌ای جز ایده و اندیشه‌ی خویش برنمی‌تابند و در نظرات و کامنتهای وبلاگ ، ما را از نوشتن آن مطالب منع می‌نمایند .

اکنون به همین بهانه ، طی نوشته زیر نکاتی ظریف  را  تقدیم می‌نمایم .

*******

مسعود سعد سلمان میگوید : 
نصیحتی پدرانه زمن نکو بشنو
مگردگردهنرهیچ،آفتی‌است هنر 

رفیقی داشتم که لولهنگش خیلی آب برمیداشت . چند تا کتاب نوشته بود و اسم و رسمی درکرده بود و در جامعه روشنفکری  چهره معروف شناخته شده‌ای بود .

این بنده خدا یک روز گذارش افتاده بود به یکی از این اداره‌جات دولتی و خواسته بود نمیدانم گذرنامه‌ای ، گواهینامه‌ای ؛ چیزی بگیرد.

آنجا یک فرم چاپی جلویش گذاشته بودند و گفته بودند لطفا آنرا پر کنید . آن آقای نویسنده هم آن فرم کذایی را پر کرده بود و جلوی سئوالی که میگفت شغل شما چیست نوشته بود نویسنده .

آن آقای کارمند نگاهی از بالا به‌پایین و نگاهی هم از پایین به بالا به قدوقامت رفیق نویسنده‌مان انداخته و گفته‌ بود : فرمودید شغل تان چی هست ؟ 

آقای نویسنده هم بادی به غبغب انداخته بود و گفته بود : نویسنده !

آن آقای کارمند دوباره نگاهی از بالا به پایین و نگاهی هم از پایین‌به‌بالا به ریخت‌وقیافه آقا انداخته و گفته بود : 
آقاجان ! شغل ! نویسندگی که نشد شغل !

وآن نویسنده هم در آمده بود و گفته بود : بنویس عمله !!

وآن آقای کارمند هم خودکارش را بر داشته بود و جلوی شغل آقا نوشته بود عمله و کارش را راه انداخته بود . 

حالا هی بگویید چرا حافظ گفته است :
 
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس 

یا اینکه چرا عبید زاکانی به فرزند خود نصیحت میکند که بجای درس خواندن و کاویدن مرده‌ریگ نیاکان ؛ برود رسن بازی و دلقکی بیاموزد 

و باز حافظ است که با درد و اندوه میگوید : 

از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده‌اند 
جز آه اهل فضل به کیوان نمیرسد ...

بهمین خاطراست که ما میگوییم که نویسنده و هنرمند ایرانی خسرالدنیاوالآخره است .
حالا چرا نویسنده و شاعر و هنرمند و اهل خرد ایرانی پند پدرانه مسعود سعد سلمان را بگوش نگرفته و نمیگیرد علتش این است که به گفته آناتول فرانس : نویسنده کسی نیست که بتواند بنویسد . بلکه نویسنده کسی است که نتواند ننویسد.

اینراهم بگویم که وقتی میکل‌آنژ جوان را برای آموختن هنر سنگ‌تراشی نزد استاد بردند، در نخستین روز درس ،استاد خطاب به شاگردش گفت : 

زیبایی عشق را بوجود نمی‌آورد بلکه این عشق است که زیبایی می‌آفریند.
و من فکر میکنم که تنها همین عشق است که شاعر و نویسنده و اهل هنرایرانی را زنده نگاه میدارد تا با تحمل همه مشقات و نامردمی‌ها ، همچنان بنویسد و همچنان بسراید و همچنان خلق کند و خشتی بر هزاران خشت بنای فرهنگ ملی و دینی‌مان بیفزاید .

و حرف آخر اینکه : قدیمی‌ها میگفتند:از آنکسی که کتابخانه دارد و کتاب‌های زیادی خوانده است نترس ، از کسی بترس که تنها یک کتاب دارد و آنرا مقدس میداند .