کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد
کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد

مشتاق‌ترین کس به دیدار مادر (مرحوم حاج سیدزین العابدین سخایی)

ساعت 9  صبح روزیکشنبه 25 آبان ، در اولین ایستگاه ورودی پایانه برزخ ، جماعتی مشتمل از (مرحوم حاج حسین سخایی - مرحومه حاجیه زینب توحیدی - مرحوم حاج اسحق غلامی - مرحومه حاجیه سیده آسیه هاشمی - مرحوم حاج سیدرضا سخایی - مرحومه حاجیه سیده فاطمه سخایی - مرحومه حاجیه سیده صدیقه سخایی و مرحوم حاج عسگری غلامی - مرحومه فاطمه غلامی - مرحومه محترم غلامی و بسیاری دیگر ) که پیشاپیش آنها مرحومه حاجیه خدیجه غلامی ایستاده بود ، منتظر ورود کسی بودند که حکایت نزدیک به پنجاه سال زندگانی دنیوی‌اش ، حکایت غربت انسانی بود که چندان تعلّق به دنیا نداشت و عاری از فراوان وسوسه‌هایی بود که آدمها را اسیر و بنده‌ی خویش می‌سازد . و در همان هنگام سرهنگ سید اسماعیل سخایی مضطرب و ملتهب ، و تنها و ناآرام ، حاضر در بیمارستان بر بالین برادر محتضرش ایستاده بود و بی آنکه چاره ای بداند وکاری از دستش برآید ، شاهد مرگ غریبانه و معصومانه‌ی او  بود . و در همان حال تمامی نوحه‌هایی که سالها از زبانحال حسین (ع) در کنار پیکر بیجان ابوالفضل‌العباس خوانده بود بر خاطرش رژه میرفتند .


و اینگونه شد که آنروز ، روز هجرت حاج سیّد زین العابدین سخایی مقرر گردید و همانروز ، روز غافلگیری برادرش حاج سید اسماعیل سخایی (که تنها شاهد لحظه جان دادن او بود) شد و بعد از آن غافلگیری همه‌ی بستگان و آشنایان که با بهت وناباوری خبر فوت این سیّد معصوم را می‌شنیدند.     

و من به محض شنیدن خبر در 11 صبح ، ابتدا به پسردایی حاج سیدعیسی سخایی زنگ زدم . تا اولاً از چگونگی و کمّ و کیف فوت پسرعمویش مطلع شوم و ثانیاً برنامه سفر به شمال و شرکت در مراسم را بگونه‌ای تنظیم نمایم که در مجلس روز هفتم پسرداییِ مرحومم حضور داشته باشم .
ساعت 4 بعدازظهر وقتی از اداره به خانه رسیدم ، یکسر به سمت کامپیوتر رفتم تا با پیدا کردن عکسی از مرحوم تازه گذشته ، سوگنامه‌ای از او در وبلاگ به تحریر در آورم . لیکن هر چه گشتم به جز عکس زیر که حاوی نیم تصویری از مرحوم بود هیچ عکسی پیدا نکردم و بسیار از خودم خجالت کشیدم و شرمنده شدم که چرا از پسر دایی خودم که لااقل ثلثی از عمرم را با او همبازی بودم ، هیچ عکسی ندارم . و تازه این عکسی هم که وجود داشت مربوط به سال 1383 زمان فوت دایی بزرگ (حاج سیدرضا سخایی) بود که دور هم جمع بودیم . و بهمین دلیل چون عکسی نداشتم ، ناگزیر چیزی ننوشتم .


ساعت 13 روز چهارشنبه  ، از اراک عازم آمل شدم و در اولین ساعات روز صبح پنجشنبه (صبح خیلی زود) در قبرستان روستای بینمد حضور یافته و با فاتحه خوانی بر سر مزار مرحوم که در دو قدمی قبر مادرش حاجیه خدیجه غلامی دفن شده بود ، آرامش نسبی برای خویش حاصل نمودم .

و چون در آن صبح زود هنوز هیچکدام از اعضای خانواده داغدار و اهالی محل از خانه‌هاشان خارج نشده بودند لذا صحن قبرستان و مسجد خلوت بود و کسی در آنجا حضور نداشت و من با استفاده از آن سکوت سرشار از ناگفته‌ها ، ضمن میخکوب شدن به عکس مرحوم که روی پلاکارد نقش بسته بود ، با آن مرحوم تازه گذشته و اموات مدفون در آن آرامگاه ، هزاران گفته و ناگفته را زمزمه میکردم . 

بعد از فاتحه خوانی برای تک تک اموات که یکی از آنها متعلق به عزیزترین عزیزانم یعنی مادرم بود ، کمی در قبرستان پرسه‌ی عارفانه زدم و از پلاکاردهای مربوط به فوت حاج سید زین العابدین بازدید کردم و از آنها عکس گرفتم .

سپس از قبرستان خارج شدم و آرام و آهسته به سمت منزل مرحوم که در منتهی الیه جنوب روستا قرار داشت ، به راه افتادم . ده دقیقه بعد جلوی منزل چشمم به پلاکارد منصوبه بر درگاه خانه افتاد که از طرف دامادهای مرحوم تهیه شده بود . و یادم افتاد که مرحوم دارای چهار فرزند اناث بود که من خردسالی آنها را دیده بودم و اکنون که  هر چهارتای آنها ازدواج کرده بودند ، من نه شوهرانشان را دیده بودم و نه آنها را می شناختم و متاسفانه حتی نامشان را هم نمیدانستم .

مشغول تماشا و خواندن پلاکارد بودم که دایی بزرگوارم حاج سیدحسن سخایی پدر مرحوم سید زین العابدین از خانه خارج شد تا به مسجد برود . ضمن روبوسی و دیدار از او ، مراتب تسلیت و تأثر و همدردی خویش را خدمت این پدر داغدار اعلام کردم و باهم به سمت مسجد روانه شدیم .

توی راه با حاج دایی در خصوص جزئیات بیماری مرحوم و چگونگی وضعیت مراسم تدفین و ترحیم از ابتدای روز واقعه تا آنروز صحبت بعمل آمد و معلوم شد که جمعیت بی سابقه‌ای طی این چند روز برای تسلیت گویی حضور یافته‌اند و برای مراسم فردا ( هفتم) تدارک غذا برای هزار نفر خواهند داشت . و در تمام این ایام و برنامه فردا نقش حاج سید عیسی سخایی بطور همه جانبه بسیار چشمگیر و موثر و مفید بوده و خواهد بود .

در حیاط مسجد جنب و جوشهای منسوبین عزادار برای اداره مراسم بعدازظهر و فردا مشهود بود . برادران مرحوم (حاج سید اسماعیل و حاج سید صالح ) که سایه حمایتهای آنها بر زندگی برادرشان گسترده بود ، اکنون نیز جهت برگزاری مراسم آبرومندانه برای برادر دوست داشتنی خود ، فعالیت زائدالوصفی از خود بروز میدادند . 

 

دامادهای مرحوم هر کدام به سهم خود گوشه ای از کار گرفته بودند و علاوه بر نقل وانتقال وسائل و اجناس با موتور و ماشین وانت ، در خصوص پذیرایی از مهمانان در داخل مسجد نقش به سزایی ایفا میکردند .

داماد اول : آقای مهدی حسین زاده کریمی


داماد دوم : آقای ذبیح‌اله رضایی


داماد سوم : آقای هادی پسند 


داماد چهارم : آقای یاسر تقی‌زاده کریمی

علاوه بر دامادهای مرحوم ، برادرانِ همسر مرحوم ، آقایان (سیف اله - شیداله - سقّا) مهدوی ابومحله‌ای نیز در کلیه امور همکاری و تلاش بی شائبه‌ای ارائه میکردند .

در کلیه مجالس ترحیم مرحوم مغفور خلدآشیان حاج کربلایی سیّد زین‌العابدین سخایی ، قرآن توسط یکی از فرهیختگان اهل یوش حاج علی اسفندیاری تلاوت گردید . نامبرده که از بستگان همسر دوم حاج دایی سید حسن میباشد ، تلاوت قرآن را بسیار مسلط و سنگین و وزین انجام میداد . جناب آقای حاج علی اسفندیاری در مراسم روز هفتم نیز تلاوت قرآن و ختم الرحمن را برعهده داشت .

در کنار آقای حاج علی اسفندیاری ، برادر زاده‌ی مرحوم ، آقای سیدحسن سخایی (فرزند سید صالح) نیز به تلاوت قرآن می‌پرداخت  و علاوه برآن ، این نوجوان دبیرستانی ( سیدحسن سخایی ) در مراسم بعد از ظهر روز هفتم  ، بر سر مزار ، سوگنامه‌ی سوزناکی خطاب به عموی تازه درگذشته‌ی خود ، قرائت نمودند که دلها را بسیار سوزاند و اشکها را جاری کرد .