کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد
کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد

التماس دعا (احیاء سوم) تا کوی دوست

ضمن التماس دعا با غزلی از دلسروده‌های خودم ، در احیاء سوم  با شما همراه میشوم  و از اعتباری که نزد حضرتش کسب مینمائید انشاءاله بهره‌ای نصیب خواهم برد .



امشب همی تا کوی دوست ، با دیده‌ی تر میروم

با حسرت و آه و فغان ، از خود فراتر میروم


امشب دل رسوای خویش ، از بام او پر میدهم

آتش بجان دارم ولی ، بی بال و بی پر میروم


از طرّه خونریز وی ، فریاد و افغان می‌کنم

ساقی به‌ بر دارم ولی ، دنبال ساغر میروم


چون بلبلان از داغ گل ، آوای چنگی میزنم

پروانه‌ وش از تاب و تب ، دنبال آذر میروم 


چون عاشقانش از فراق ، راهی صحرا میشوم

از شوق وصل و دیدنش ، با پا و با سر میروم


چنگی به زلفش میزنم ، دلها پر از خون میکنم

با نرگس مجنون‌کُش‌اش ، تا کوی داور میروم


هـرگز نگویم بر کسی ، راز سر شوریده را

از مـــدّعـی بیزارم و، دنبــال باور میــروم


تا کی شود اشکم روان ، از هجر یار مهربان

"راضی" ام  و سوی خدا ، تا روز محشر میروم

سلام بر شب قدر و بر علی که قدرش را یافت

هرکس یک تاریخ است و عمر هرکس ، تاریخ اوست . و در فاصله این تاریخ کوتاه که ماهها همه تکراری و سرد و بی معنی میگذرد ، گاه شب قدری هست که در آن از تمامی افق‌های وجودی آدم ، فرشته میبارد و آن روح ، روح‌القدس ، جبرئیل پیام آور  بر او نازل میشود و آنگاه بعثتی و رسالتی .

و ناگاه در ظلمت افسرده و راکد این شبهای پیوسته ، آشوبی ، لرزه‌ای ، تکانی و تپشی که همه چیز را برمی‌شورد و همه ی خوابها را برمی آشوبد و انقلابی در عمق جانها و جوششی در قلب وجدانهای رام و آرام برمی‌انگیزد و پس از آن درگیری و پیکار و رنج و هجرت و جهاد و ایثار . و همه‌ی اینها فقط و فقط برای اینکه رونده‌ی راهی باشی که از همه راهها جداست و روندگان آن بسیار اندک و انگشت‌شمار .

آیه ای در انجیل وجود دارد که بسیار اصیل است و تحریف نشده و واقعاً بوی سخن یک پیامبر را میدهد :

" ای انسانها ، از راههایی مروید که روندگان آن بسیارند ، از راههایی بروید که روندگان آن کم‌اند "

این آیه کاملا معارض با ضرب‌المثل (خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو) میباشد .

این تعارض و مغایرت صرفاً محدود در این دو دیدگاه نظری نمانده و به بروز و ظهور در مصادیق عینی حاصل از آن سرایت نموده است .

از میان خیل انسانها ، توده ی عوام و اکثریت خلائق ، برای اینکه رسوا نشوند همرنگ همدیگرند و تابع سلائق عموم جامعه ، ولیکن کسانیکه تاریخ سازند و تکامل زا ، همواره راههایی بر می‌گزینند که تازه است و خود انتخابش کرده‌اند  و لذاست که اینان همیشه رسوای زمان خویش‌اند و اسطوره‌ی آیندگان دور .

و علی (ع) این روح پرشگفتی که در  ابعاد گوناگون ، رسالت خاصی در تاریخ ایفاء می‌نماید در حقیقت مصداق بارز و کاملی از روندگان راهی است منحصر بفرد که فقط مختص اوست و اکثریت با آن بیگانه‌اند . و به همین جهت او در زمان حیاتش تنها بود و نزد اکثریت نامقبول و اکنون برای جهانیان پسندیده و مطلوب و البته هنوز تنها .

بی تردید علی را نیز قدری بود برتر و بالاتر از همه قدرها ، قدر او خیلی جلوتر از تولدش آعاز شد و حتی پس از شهادتش تا اکنون جاری و ساری است . زیرا او رونده‌ی راهی بود غیر از راه دیگران و هنوز آن راه منحصر به اوست و روندگانش معدود و انگشت‌شمار .

و اگر امروزه علی اسطوره و محبوب همگان است بخاطر اینست که جمیع خلائق خواهان آن هستند که بتوانند لااقل در یک برهه و یا صحنه از زندگی خویش به راهی بروند که بحق باید بروند و نه راهی که اکثریت میروند و وی را بدان رهنمون میسازند . ولیکن چون نمیتوانند و بدان قادر نیستند لذا سرخوردگی از این ناتوانی را با حبّ و عشق به علی و اسطوره سازی از او جبران مینمایند . و اینگونه می‌شود که ما بجای الگوگیری و پیروی از علی در لحظه لحظه زندگی‌مان ، رهرو راهی میشویم که علی هرگز رونده‌ی آن نبوده و نمی‌باشد . ولی در همان حال دم از علی زده و با طمطراق از آرمانهایش سخن میگوئیم و خود را شیعه‌ی خاص و مجذوب و مذوب در ولایتش میدانیم و برای اثبات آن هزینه‌ها و از خودگذشتگی‌های زیادی را از خویش به نمایش می‌گذاریم .

اگر زندگانی علی (ع) از هنگام تولد تا لحظه فوز شهادت مورد مداقّه و بررسی قرار گیرد بوضوح ملاحظه خواهد شد که آن حضرت در جای جای آن تحقیقاً رونده‌ی راهی بود که اکثریت قریب یه اتفاق را بر آن اتفاق نبود .


برای دانستن این موضوع بطور اجمال بر تاریخ عمر پرقدرش مروری خواهیم داشت :
 

همگان را تولد به خانه خویش است ولی علی را در جایی که امکان تولد در آن بسی دور از ذهن و ناممکن . با اینکه اورا پدری است سرشناس و معتبر ولی دست مهربان فقر ، کودکی وی را به خانه‌ی پیامبر می‌کشاند تا اولین مرد ایمان آورنده به اسلام شود .

* روزی (به سن ده سالگی) وارد اتاق میشود ، محمد امین و خدیجه را در حال نماز می‌بیند با تعجب و کنجکاوی جویای آن میشود از نبوت محمد (ص) آگاه میشود و ضمنا از طرف پیامبر دعوت به پرستش خدای واحد میگردد . علی در این لحظه برخلاف عموم کودکان و اقتضای کودکی‌شان ، نه به کوچه ی بیخیالی و بی‌تفاوتی کودکانه می‌گریزد و نه به وادی تسلیم زودهنگام و ناآگانه کودکی می‌لغزد . بلکه فرصت میخواهد تا با پدر مشورت نموده و از او کسب تکلیف نماید . ولی اینجا نیز خارج از عرف معمول پس از ساعاتی فکر در پاسخ به پیامبر میگوید من با خود فکر کردم که خدا وقتی میخواست مرا بیافریند با پدرم مشورت نکرد پس برای پرستش وی نیاز به مشورت ندارم .

* پیامبر در معرض خطر ترور قرار میگیرد . اصحاب به قصد دور کردن پیامبر از این مهلکه ، رندانه افتخار همراهی با پیامبر را برای خویش رقم زده و خویشتن را از صحنه می‌گریزانند ولی در این برهه از زمان علی جهت حفظ وجود پیامبر و پایداری و استحکام آرمانهای تابناکش ، بجای فرار از خطر به قلب و عمق مهلکه می‌گریزد .

* در تمامی جنگها و رویارویی‌ها ، فارغ از مقاصدی که همگان بطور پنهان و آشکار درگیر آن هستند ، علی محو در خداخواهی و آرمانجویی و حق‌طلبی ، بی‌باکانه و متهورانه با دشمن متجاوز مزاحم مقابله و مقاتله مینماید و کینه خود و خاندان خویش را در دل بسیاری از بازماندگان آنها میکارد و سالیان دراز محل آماج غرامت‌طلبی آنها میگردد . 

* علی (ع) ، در کار و تلاش و امرار معاش دنیایی ، برخلاف همگان که بجز آبادی دنیا و منفعت خویش اندیشه ای دیگر نداشتند ، به منافع مستمر خلائق تکیه نموده و با احداث چاه و وقف عمومی آن و نیز ایجاد و انتشار نخلستان ، دنیای مردمان را آباد میسازد .

* پس از رحلت پیامبر آنگاه که همگان در صدد تصرف منصب خلیفگی ، در پی ایجاد حق دروغین برای خویش حق و حقانیت را قربانی مینمایند ، علی چون می‌بیند اگر برای احقاق حق مسلم خویش شمشیر بکشد مرکز قدرت اسلامی متلاشی میشود و آرمانهای مقدسشان بر باد میرود ، ناگزیر صبر می‌کند و یک‌ربع قرن خویش را به زنجیر کشیده و خویشبن را قربانی حق و حقیقت می‌نماید .

 * در صحنه‌ی دیگر در شورایی که خلیفه دوم رندانه تشکیل داده بود ، با اینکه تمام هستی و سرنوشت علی و خاندانش مطرح بود و با یک بله ناچیز و بی ارزش در خصوص پذیرش روش شیخین میتوانست حق پایمال شده‌ی خود را باز ستاند ولی اینجا نیز علی بر خلاف انتظار و رفتار همگان ، قاظعانه رویه شیخین را نپذیرفته و با یک نه تاریخی و ماندگار به شورای نامشروع (عبدالرحمان بن عوف - عثمان - طلحه - زبیر - سعدبن وقاص) ، باز حق فردی خویش را قربانی حقانیت و حقیقت می‌نماید .

* پس از کشته‌شدن خلیفه سوم ، مردم جهت زمامداری و امارت و خلیفگی به علی (ع) روی می‌آورند . ولی او بر خلاف عرف معمول همگانی بجای اینکه با شیفتگی و دادن وعده و وعید از این رویکرد استقبال نماید ، ابتدا از قبول آن روی برتافته و چون با ابرام و پافشاری مردم روبرو میشود ناگزیر با طرح شرط و شروط در راستای اجرای عدالت خشک و بازگرداندن بیت‌المال به تاراج رفته ، خلافت پر چالشی را برای خویش رقم میزند .      

* اکنون علی خلیفه است و با اینکه بر اوضاع داخلی مسلط نیست و معروفترین پر نفوذترین شخصیت‌های سیاسی و اجتماعی با حکومت عدالتمدار وی مخالفند و از طرفی سرزمین شام در دست معاویه است ، در چنین موقعیت پیچیده‌ای که یک سیاستمدار معمولی هم میداند میبایست تا آرام کردن مخالفین و تسلط بر اوضاع داخلی ، عزل معاویه و رویارویی با وی را به تعویق اندازد . ولی بر عکس انتظار همگان علی بخاطر اینکه مرتکب فقط یک عمل ناحق نشود ، یک لحظه نسبت به عزل معاویه تردید و تاخیر نمی‌نماید . و بر عدالت و حق‌طلبی خویش تا آنجا پای می‌فشارد که یاران مصلحت اندیش و منفعت‌خواه و حتی خرمقدس‌های نمازشب‌خوان از گرد او پراکنده میشوند و نهایتاً علی توسط همان تفکر و جماعتی که بخاطر عدالت و حق طلبی‌اش ، با او بیعت نمودند به شهادت میرسد .      

براستی چرا علی (ع) این مبعوث قدر ، رونده راهی می‌شود که روندگان آن اندکند ؟

پاسخ فقط یک کلمه است و آن اینکه او نیز همچون دیگر روندگان راه کم رهرو ، امام است و امام غیر از رهبری سیاسی و یا زمامداری و زعامت یک جامعه است . بلکه امام عبارت از انسانی است که وجودش ، روح و اخلاقش ، شیوه ی زندگیش به انسانها نشان میدهد که چگونه باید باشند و چگونه باید زیست کنند .  

امام تجسم عینی ارزشهای اعتقادی و نمونه محسوس و مرئی حقایقی است که یک مکتب انسانهارا به آن میخواند و میکوشد تا انسانها آنگونه پرورده شوند .

امام محدود به زمان و مکان خاصی نیست بلکه یک انسان کامل برای همه اعصار و قرون است که میخواهد نشان بدهد وقتی که اصلی را حق میداند و فضیلتی را خیر ، هرگز بخاطر هیچ مصلحتی نباید پلیدی و ضعف و خیانت را تحمل کند ولو به قیمت ناتود شدن سرنوشت و حقوق و منفعت فردی خویش.

زیرا امام رب النّوع فضائل و ارزشهای ایده‌آل انسانی است . 

علی تنهاتر از همیشه

تنهایی و  درد حضرت علی ( ع)

حضرت علی (ع) در میان پیروان عاشقش تنهاست ، در میان امتش که همه عشق و احساس و همه فرهنگ و تاریخش را به علی (ع) سپرده است ، تنهاست . او را همچون یک قهرمان بزرگ ، یک معبود و یک اله می پرستند ، اما نمی‌شناسندش و نمی‌دانند که کیست ، دردش چیست ، حرفش چیست ، رنجش چیست و سکوتش برای چیست ؟

علی (ع) در میان پیروانش هم تنهاست ، این است که علی در اوج ستایشهایی که از او می‌شود مجهول مانده است . این درد است ، چه قبل از هر ستایش ، مدح و هر شعر و تجلیل از علی (ع) و حتی قبل از هر محبت به علی(ع) معرفت علی(ع) است که نیاز زمان ما و جامعه  ماست ،  که محبت بی معرفت ارزشی ندارد و خواست علی (ع) نمی‌باشد .

درد علی (ع) دو گونه است :

یک درد ، دردی است که علی از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق سرش احساس می‌کند و درد دیگر دردی است که او را تنها ، شبهای خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده و به ناله در آورده است .

 ما تنها بر دردی می‌گرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقش احساس می‌کند .

اما این درد ، درد علی (ع)  نیست

دردی که چنان روح بزرگی را به ناله آورده است ،  " تنهایی " است ،

 که ما آن را نمی‌شناسیم

باید این درد را بشناسیم ، نه آن درد را

که علی (ع) درد شمشیر را احساس نمیکند و ما درد علی(ع) را احساس نمی‌کنیم .



بمناسبت امشب که شب ضربت خوردن علی است ، دلسروده‌ی بی برگ وباری که سالها پیش صرفاً برای تمسک به آن بزرگ خداگونه ، نجوا نمودم  را تقدیم نموده و امیدوارم به بزرگی‌اش جسارت این حقیر را عفو نمائید .

حیدرا من یا علی گو آمدم                    لبریز کن از خوبیم خیلی بدم

چون کنم بد ، بد ببینم یاعلی               خوبیم را حُسن تو سازد جلی

زنگ و زنگار دلم با یک نظر                    صاف و صیقل کن شبیه سیم و زر

دشمنی که فرق تو بشکافته               چون خطا پنداشت خطاها یافته

لیله القدر را برگزید بهر ترور                  تا ثوابی بهره گیرد بیش و پُر

لیک ندانست لعنت خلقان وراست         اینچنینش ذلّت و خفّت سزاست

ضربتی زد عالمی شد بی ولی             ناله زد"خوبی" هم آنشب بی علی

اشک "خوبی" شد روان از دیدگان         گفت تبرّی میکنم از بندگان

گاه خلقت راست گفتی آن ملک           خون بریزند آدمیان با کلک

ناگهان ازحق ندا  آمد که هان               بایدت باشی فهیم و نکته‌دان  

گشته کشته بنده شایسته‌ام              نطفه افلاک ، از برایش بسته‌ام

گر همه خواهند سفّاکی کنند              ارزد اینکه حیدران پاکی کنند

در صدد بودم بیابم دوستان                   خلق کردم جنّتی در بوستان

جن و انس را فرصتی دادم چنان            تا بگیرند با عبودیت جنان

بندگی چون یک مسیر با ثبات               میرساند بنده را از تن به ذات

ذات آدم یک امانت نزد اوست                گر شود پرورده ، یابد شأن دوست

شأن دوست را مرتبت‌های نکوست       مجمعی از خلقیات مو به موست

ذات باری‌ست مقصد ما بندگان             خلقیاتش آمده‌ست با این بیان

گر که خواهی تا بیابی قرب او              یک به یک تعلیم کن اسماء او

روی هر اسم یک صفت ابقاء شد           اسم اعظم زان سپس القاء شد

ناگهان نام علی آمد به یاد                    آفرینش بهر او ترتیب داد

مرکز ثقل خلائق ، تابناک                     زندگی کرد سالیانی روی خاک

شد به جدّ از هر تعلّق وی جدا             بارور شد در دلش حبّ خدا

بهر وصل حق بسی بیتاب شد             متّکی بر یک‌سری اسباب شد   

در پناه بندگی ، آزاد گشت                   اسوه‌ی بر‌حق عدل و داد گشت

تا بدانجا پرکشید و اوج یافت                 رخ سراسر از پلیدیها بتافت

ای خداگونه بگو پیغام خویش                تا مداوا گردد این دلهای ریش

التیام درد ما در دست توست                چون هدایت از نگاه مست توست

ای امام حق تو باشی هادیم                گر نباشی پوچ و بی‌آبادی‌ام

آه اگر جفت توباشیم ای شفیع             دست یابیم جایگاهی بس رفیع

گرچه سخت است ابتلاء و امتحان         تا شود معلوم کین هستیم یا که آن

چون تشیّع از تو داریم باک‌نیست           بی تو صفریم،با تو هستیم بیست‌بیست

ما کجا خوابیم چون تو ، در خطر            جای معشوق عاشقانه بی‌نظر   

کی توان بود قهرمان رزمگاه                 سر فرو کرد تا کمرگاهان به چاه

فاش گویم کی کنیم صبر و سکوت        بیست وپنج سال بهر وحدت بایکوت

بر نتابیم این تظلّم را ز زور                    که زنند سیلی به همسر در حضور

فاتح دیروز خیبر بر یهود                       ناظر است خانه میان نار و دود

خار برچشم و استخوانی در گلو           می‌کشید وی را به ریسمان آن عدو

چون به سجده سر نهاده در پگاه          سرخ‌گون شد، بخون رخسار ماه

صوت لاهوتی شنیده  با دو گوش          فزت‌رب‌الکعبه گفت و شدخموش

او که فائز گشته بود و رستگار             پس چرا آن جمله را آورد به‌کار

این قسم را بهر فوز شیعیان                با شهادت کرده توشیح او عیان

قدر قدرش را اگر شبهای قدر              بر شماریم ، میبریم بهره  ز قدر

پس کنیم بالا دو دست ربّنا                 حشر با مولا بخواهیم از خدا

کاش استشمام بوی رمضان برای همه یکسان بود

چند وقته می‌خوام مطلبی بنویسم اما اینکه با چه لحنی بنویسم ، رسمی بنویسم یا راحت و خودمانی ، داستان بنویسم یا خاطره نویسی کنم ...........

اصلا نمیدونم چرا اینجوری شدم  ، بدجوری ماندهام . به باور من نوشتن در وبلاگ (آنچنان که بعضی خارج از گود نشستهها فکر میکنند) کارآسانی هم نیست .

آخه هروقت تصمیم میگیری بنویسی ، خیلی باید فکر کنی . فکر نه در مورد موضوع ، بلکه در مورد اینکه بعد از نوشتنت چه  فکر میکنند ؟  مجبور میشوی بیشتر حرفهای دلت و شاید حتی مغز حرف‌هایت را قلم بگیری .

مدام وسواس پیدا میکنی ، اینی که داری می نویسی و برای ارسال آماده می‌کنی ، به کسی بر نمی‌خوره ؟ خاطر مبارک دوستی رو آزرده نمی‌کنه ؟  کی بدش میاد ؟ کی خوشش میاد ؟ خواننده چه برداشتی خواهد داشت ؟ و چه قضاوتی خواهد کرد ؟

طبیعی است وقتی برای نوشتن یک مطلب ، به حاشیه‌هایش بیشتر از متن (بیش از اندازه ) فکر کنی ومصلحت‌اندیشی زیادی داشته باشی ، دیگر حرفی برای گفتن نداری . به عبارتی دیگر آن حرف ، دیگر حرف دلت نیست ، پس به دل نمی‌نشیند .

و خلاصه اگر حرف‌های تودل مانده‌ی نویسنده‌ای خیلی زیاد باشد ، دیگر نویسنده نیست و نوشته‌اش نه به خودش و نه کس دیگری کمکی نخواهد کرد ......  ، بگذریم .

 

و اما اون مطلب اینه که چند سالی هست که ماه رمضان سلانه سلانه توی تابستان گذر میکنه ، درست مثل 35 سال پیش . اونموقع من مجرد بودم و محصل ، و الان شاغل و عیالوار .

اون موقع  ، تابستون که مدارس تعطیل بود و هوای قم هم خیلی گرم میشد من بهمراه خانواده راهی غیاثکلا و بی‌نمد میشدم و بدینترتیب توفیق این را میافتم تا از نزدیک نظاره گر کار طاقت فرسای کشاورزان برنج باشم . برداشت و درو برنج بمراتب سخت‌تر از برداشت سایر غلات و محصولات میباشد. اونهم در هوای بسیار گرم تابستان ، الحق که با رنج و مشقت و استرس فراوانی همراه است .

با این اوصاف اکنون تصور کنید که این فعالیت با روزه‌داری نیز ادغام شود . ( 1- گرمای تابستان 2- تلاش و کار پر مشقت برداشت برنج 3- روزه گرفتن در این شرائط ) حتی تصور جمع شدن این سه پدیده در کنار هم نیز عذاب آور است چه رسد به اینکه به چشم ببینی که عده ای از هموطنان بطور واقعی و عینی به این سه بلای زمینی و آسمانی مبتلا شده‌اند .

35 سال پیش که گذر ماه رمضان توی تابستون افتاده بود . پدرم برای تبلیغ به مناطق خوش آب و هوای روستاهای دماوند(کوهان - وادان - آبسرد و....) میرفت و برخلاف رمضان سایر فصول ، خانواده را نیز با خود همراه میبرد . من که اونوقت ها پانزده ساله بودم دهه اول رمضان را با خانواده در دماوند میماندم و دهه دوم را به آمل ( غیاثکلا ) می‌آمدم و دهه‌ی سوم را مجدداً نزد خانواده برمی‌گشتم . بدینترتیب 10 روز از ماه رمضان را در کنار خویشاوندان برنجکار خویش ، شاهد فعالیت سرسختانه آنها جهت تراش ساقه های برنج و کسوگیری و کرزنی و .... بودم . بدون اغراق مشاهده وضعیت ناگوار و تعب آلود زارعین برنج برایم بسیار خجالت‌آور بود . زیرا ما سایه‌نشینان حتی حاضر به پذیرش روزه‌داری ، زیر وسایل خنک‌کننده در هوای گرم قم نشده و به مناطق سردسیر دماوند پناه برده بودیم در حالیکه بستگان و خویشان ما با زبان روزه زیر آفتاب داغ و شرجی ، عرق‌ریزان مشغول دشوارترین کارها بودند. 

و تازه این مربوط به اون سالها بود که شرائط ما سایه‌نشینان تفاوت خیلی زیادی با شرائط این تلاشگران نداشت ولی الآن این خجالت و شرمندگی صد چندان بیشتر و بمراتب مضاعف‌تر از آن روزگاران است .             

چون تصمیم احساسی و غیر کارشناسانه‌ی کاهش ساعت کار کارمندان در ماه رمضان طی چند سال اخیر از طرف دولت که معلوم نیست چه هدف و مقاصدی را دنبال مینماید در مقایسه با کار و تلاش این هموطنان برای ما اداریهای زیر کولر نشین ، جز خجالت و شرم حاصلی دیگر ندارد . 

من نمیدانم ،

- آیا با تقلیل ساعت کارکارمندان ، ارائه‌ی خدمات به مردم ، بهتر صورت می‌گیرد ؟ مگر نه این است که بزرگترین عبادت ، خدمت به خلق خداوند است ؟

- آیا حقوقی که کارمندان دراین ماه مبارک دریافت می‌کنند، ازنظرشرعی شبهه‌ای به آن وارد نیست ؟ (5ساعت کار - 8ساعت حقوق) .

- آیا با اینکار خودمان باعث وبانی ایجاد شبهه‌ی تقابل معنویت با تلاش و کار و سازندگی نیستیم؟

- آیا بهتر نبود به جای دیرتر شروع کردن کار ، کار کارمندان زودتر آغاز می‌شد و در آخر ، ساعتی زودتر به منزل می‌رفتند ؟

- آیا زودتر به سر کاررفتن ، نشاط بیشتری رادرمحیط کاربه وجود نمی‌آورد ؟

- چه فکری برای آن هایی که کارمند نیستند شده است ؟!!!!  همانهایی که کارشان هرگز تعطیلی ندارد .

- آیا کاهش کارساعت اداری ، بر دیگر بخش‌های جامعه تاثیر منفی نخواهد گذاشت ؟

چه میدانم ، شاید هم تصمیمات اینگونه ، به جهت رفع برخی مشکلات مرکزنشینان (تهران بزرگ) گرفته می‌شود .

پدر بزرگی می‌گفت :  یاد باد آن سال‌هایی که با خدا بیشتر دوست بودیم . در گرمای طاقت فرسا ، 30 روز ماه رمضان را با زبان روزه ، از اول صبح تا غروب به کار مشغول بودیم .چه شکوهی داشت  و چه لذتی .

در پاسخ گفتم پدر جان هم اکنون نیز هستند کسانیکه در شرائط بدتر از آن روزگاران ، سناریوی عبادت در عبادت را به زیبایی به نمایش گذاشته‌اند . فقط کافیست قدری چشم دلمان را بازتر کنیم و ببینیم که سنگ محک خدا برای بسیاری از هموطنان بمراتب سخت‌تر از ماست .

یکی پرستار است و  یکی راننده تاکسی است و یکی کارگر ساختمان و یکی هم رفتگر خیابان‌های شهرمان و یکی ............

این‌ها تماما کسانی هستند که جلوی چشممان هستند و سختی کارهایشان را می‌بینیم ، مثلا می‌بینیم که  پرستار یا راننده تاکسی ، با زبان روزه در گرمای تابستان ، این یکی ناگزیر است درشت‌های حاصل از ناشکیبایی یک بیمار را تحمل کند . و آن یکی تشنگی حاصل از زیر گرما بودن را .

اگر سحرها هم همتی کنیم و سرکی از لای پنجره مشرف به کوچه و خیابان محلمان بکشیم قامت‌های خمیده‌ای را می‌بینیم که لباس‌های نارنجیشان دیگر نارنجی نیست و سیاه شده‌اند .

سمفونی صدای کشیده شدن جارو‌های خاردار با زمین را می‌شود با حرکات دست رفتگران شنید و دید و حس کرد .

اما باز هم این شغلی است که می‌توان دید اما یک عده هم هستند که سخترین کار را دارند ، کمترین حقوق را می‌گیرند و بیشترین مسئولیت را بر عهده دارند .

نزدیک‌های افطار هم که از جلوی نانوایی رد می‌شوی می‌بینی که نانوای محله با آن زیرپیرهنی راه راه آبی رنگش جلوی تنور داغ  ایستاده و با بوی نان و گرمای تنورش ذکر می‌گوید .

این روزها که تب و تاب ساختمان‌سازی باز بالا گرفته و مردم خانه‌های قدیمی خاطره انگیزشان  را به دست بساز بفروش‌ها می‌سپارند تا چند واحد آپارتمان تحویل بگیرند کارگرهای ساختمانی را زیاد می‌بینی .

کارگرهایی که هر کدام مجبورند کیسه‌های 50 کیلویی سیمان را روی دوششان بگذارند و پله‌های ساخته ، نساخته ساختمان را بالا و پایین کنند تا چشمان منتظر خانواده (در شهرستانی که من و تو نمی‌دانیم ) را خوشحال کنند .

دست‌های چروک خورده و ترک ترک شده پیرمرد و پیرزن‌های کشاورز که تابستان را مشغول رسیدگی و درو هستند زمانی که نماز ظهرشان را روی سجاده خاک‌های داغ و سفت زمین زراعی می‌خوانند و قنوت می‌گیرند دیدنی است، اینجاست که لازم نیست بگویی نماز و روزه‌هاتون قبول ، چون می‌دانی که خدا دست اینان را رد نمی‌کند .

معدن‌کارانی که این روزها با زبان روزه مشغول عبادت در معبدهای خاکستری خود هستند ، معابدی که صدها متر زیر زمین هستند و تنهایی را باید با خدا قسمت کنند .

آری اینجا سنگ محک خدا سخت‌تر است ، یعنی اصلاً قابل تصور نیست .

روزه‌اند اما باید زیر زمین بروند و پتک به دست بکوبند بر نفسشان تا آب دیده شوند ، مثل گران‌سنگی که با هر ضربه پتک خالص‌تر می‌شود .

اینجا خلوص هر زحمتکش روزه‌دار را می‌شود با دانه‌های عرقشان سنجید که هر بار با غلطیدن روی صورت‌های خاکستری گرفته رنگشان عوض می‌شود .

فکر نمی‌کنم ( کشاورز برنجکار ، دهقان مزارع ، کارگر ، نانوا ، معدن‌کار ، و یا رفتگر پیر محله )  وقت کند پای لب‌تاپش بشیند ! و این مطلب را زیر باد خنک کولر بخواند چرا که او الآن یا پای تنور است یا ......