کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد
کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد

نهضت ملی شدن نفت 29 اسفند 1329

اولین بار در سال 1250 شمسی ناصر‌الدین شاه امتیاز بهره‌برداری از معادن نفت(پترول) را به "بارون جولیوس دو رویتر" به مدت 70 سال واگذار کرد. درسال 1281 شمسی مظفرالدین شاه ، امتیاز اکتشاف ، استخراج ، بهره‌برداری و فروش نفت در سراسر کشور به جز پنج ایالت شمالی ایران (آذربایجان، گیلان، مازندران، گرگان و خراسان) را به مدت 60 سال به ویلیام ناکس دارسی انگلیسی واگذار کرد. و در مقابل دارسی میبایست حدود 16 درصد از منافع خالص نفت را به عنوان حق امتیاز به دولت ایران پرداخت می‌کرد،
 پس از اشغال ایران توسط انگلیس و شوروی و پس از آن آمریکا در جنگ جهانی دوم، رقابت آنها بر سر منافع به‌ویژه نفت تشدید شد، ولی دولت انگلستان به منظور حفظ سلطه‌اش بر نفت جنوب ، با مقامات وقت ایران وارد مذاکره شد تا قراردادی را به تصویب برساند که طی آن قرارداد 1933 ، مورد تایید و تاکید قرار گیرد این قرارداد که به . "گس- گلشاییان" مشهور بود ، در روندی تدریجی ولی مداوم از سوی اقشار مختلف مردم کشور  مورد مخالفت‌ و اعتراض‌های شدید قرار گرفت و چند سال بعد با تشکیل فراکسیون اقلیت «ملیون » در مجلس شانزدهم به رهبری دکتر محمد مصدق ،  طرح مطالبه دیرین خلع ید استعمار پیر انگلیس از ثروت‌ملی‌نفت و اوج‌گیری مبارزات استقلال‌خواهانه و ضداستعماری ملت ایران پیگیری شد .

دکتر محمد مصدق در راس مبارزات مردم ایران قرار داشت . با رشد جنبش ، کارگران با اعتصاب‌ خویش ، موقعیت دکتر مصدق را مستحکم تر کردند . تا آنجا که در فضای سیاسی – اجتماعی بسیار حساس آن روزگار ، نهایتاً در روز ۲۴ اسفند ۱۳۲۹ ماده واحده‌ای راجع به ملی شدن صنعت نفت ایران از تصویب نمایندگان مجلس شورای ملی گذشت و چند روز بعد در آخرین روز سال ۱۳۲۹ یعنی ۲۹ اسفند ، مجلس سنا نیز مصوبه مجلس شورای ملی را تأیید کرد. و بدین ترتیب روز  ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به عنوان روز تاریخی ملی شدن صنعت نفت ایران در حافظه ملت ایران باقی ماند.

متن پیشنهاد تصویب شده :

به‌نام سعادت ملت ایران و به‌منظور کمک به تأمین صلح جهانی، امضاکنندگان ذیل پیشنهاد می‌نمائیم که صنعت نفت ایراند ر تمام مناطق کشور بدون استثناء ، ملی اعلام شود یعنی تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهره‌برداری در دست دولت قرارگیرد .


میرداماد

شب طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد. دختر گفت: شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد.
از آن طرف چون این دختر فراری شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا فرار کرده بود لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ... . محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... . لذا علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگران وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.

پیشواز بهار

بهار آزادی

چـه شــود اگر گـذارم سـر خـود بـه دوش بـاران
و بنــوشـم از لبانــش دو سـه جرعـه از بهــاران

تن تشنــه را سپـارم، به طـراوت جســـــــورش
و چـــو بیــد گیسـوان را کنـم از شعـف پریشـان

نفسـش مسیـــح گونه بدمـد شفـای مستـــــی
بـه عروق سرد هستـی و رهـانــَدم ز حـرمــــان

بشوم چو لاله دربست ، ز شراب ژالـه سرمست
برســـد نـدا  ،  "بنـــوش و به بهاریان بنوشــــان
"

و بنفشه‌ها به شبنم ، سر و روی خویش شویند
کـه پرنده‌ای کـُنــدشان، به ترانه بوســـــه باران

چو شکوفه‌های بی‌تـاب و جـوانـه‌های بی‌خـواب
غـزلـم به رقـــص آیـــد ، بـه تـرّنــــم هـَـــــزاران

چـه شـــود اگـر نسیمـی بــوزد ز سمـت البــــرز
کــه بـه بـیقـرار ِ غـربـت خبـــری دهــــد ز یــا
ران

خبـــری به ســرخی ِ گل و بــه لحـــن سبـز بلبل
همــه مـژده‌ی رهـایی ، ز حصـار هر چـه زنــدان

خبـراز طلـوع امیــد به مـرام گـــرم خـورشیــــــد
که ز روزگار جمشیـــد شـده چیـــره بر زمستــان

بــرســد صـدای عـاشــق، به شفـاعــت شقایـق
بـــه هــر آن کجا که شایـــد ، برسد صدای انسان

بــه چَکاد بی‌قـــراری ، بـه خلــوص ، استــــواری
بـه نهایــت شکفتـــن و صعـــــود ســرخ عصیـــان

دگـرم مگـــو چـه شایـــد ؟ بگــذر ز هـر چـه" باید"
بگـــــذار تا گـــذارم ، ســـــر خــود به دوش بـاران

 Vida  Farhoodi