کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد
کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد

حدیث نامکرر عشق

ای عشق همه بهانه از توست //  من خامشم این ترانه از توست

من می‌گذرم خموش و گمنــام   //  آوازه‌ی جاودانـــــــــه از توست

بیشتر ما روزانه به چندین وبلاگ و سایت (فیس بوک ، توییتر…) سرزده و همه را سر می‌کشیم . اینجا و آنجا اسکایپ می‌زنیم و پای این رادیو یا آن تلویزیون می‌نشینیم و وقایع ایران و جهان را تحلیل می‌کنیم . و بدینوسیله در دهکده جهانی گشت و گذار می‌نمائیم . اما در درون خانه خودمان و خانه دلمان ، صداهایی هست که درست نمی‌شنویم و از درک یار و همدم خویش بازمی‌مانیم و حتی نزد خویشان خویش غریبه می‌مانیم .

انسان علاوه بر « نسی » (به معنای فراموشی) ، با « انس » نیز هم‌ریشه و همنشین است ، یعنی با خوبی‌ها (و بدی‌ها) خو می‌گیرد و مأنوس می‌شود . دوست دارد از لاک خویش بیرون بیاید و انیس و مونس جمع باشد .

چون موجودی اجتماعی است و پر از راز و نیاز ، و از جمله نیازهای عاطفی و جنسی .

آدمی همان « نی »‌ای است که از نیستان‌اش ببریده‌اند ، و به هر جمعیتی نالان شده‌ ، و هر کسی به قول مولوی از ظن خود یارش شده ، اما از درون پرغوغایش خبر ندارد .

وقتی مجرد و تنهاست ، می‌کوشد شریک خودش را پیدا کند تا از تجرد و عذاب به درآید و اهلی و متاهل شود .

القصه ، با ایجاد رابطه، با « او »ی خویش مَچ شده یا بهتر بگویم «علاقه‌مند» شده و دل می‌سپارد . (علاقه در اصل ، رشته نخی است که تابیده شده‌است) .

این تعلق خاطر بسیار زیباست و چنانچه با گسستن از اصل خویش (الیناسیون) همراه نباشد ، رهایی‌بخش است در غیر اینصورت ، غل و زنجیر ارادت (عشق ؟) حاصلی جز بیگانگی نخواهد داشت .

به قول شریعتی «عشق در دیگری نیست ، بلکه در خود ماست. ما آن را در خود بیدار می‌کنیم ، اما برای بیدارکردن آن نیاز به دیگری داریم .

باهم‌بودن و متعلق به‌ کسی بودن ، از نیازهای جسمی انسان هم سرچشمه می‌گیرد. آدمی نیاز دارد سر بر شانه‌ای بگذارد و سری بر شانه‌اش گذاشته شود ، دوست دارد نوازش کند و نوازش شود ، میل دارد دوست بدارد و دوست داشته شود .

هیچ پدیده ای زیباتر از پیوند دو انسان نیست ، پیوند دو انسانی که از خویش و خود محوری می‌گذرند تا به روح مشترک دست یابندو خویشاوند هم گردند .

و همه به تجربه میدانند : آن احساس مقدس و پاکی که این پیوند و خویشاوندی و یکی شدن دو انسان به فراتر از خود رسیده را سامان میدهد ، عشق است . و در حقیقت عشق یک سامانه است .

عشق احساسی عمیق ، علاقه‌ای لطیف و یا جاذبه‌ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و می‌تواند در حوزه‌هایی غیر قابل تصور ظهور کند .

عشق گسترش دایره وجود از خود به غیر خود ، و در واقع توسعه مرزهای وجود خود به موجودات دیگر است .

آتش عشق است کاندر نی فتاد  //   جوشش عشق است کاندر می‌فتاد

آتش عشق و جوشش آن تنها در « نی» و « می » نمی‌افتد و خیلی چیزهای دیگر را هم ( از جمله عشق به فرزند و بعکس عواطف او را نسبت به پدر و مادرش ) در برمی‌گیرد .

عشق به فرزند ، و بعکس نیاز عاطفی و واقعی فرزند به مهر پدر و مادر ، و عشق به آزادی و وطن و آرمان و ایمان ، نشان می‌دهد عشاق تنها شامل کسانی نیست که در عالم خیال یا عالم واقع  ، تشکیل زندگی می‌دهند .

عشق و فداکاری خویشاوند همدیگرند

عشق فداکاری یک جانبه ، داوطلبانه ، تمام عیار و بی‌چشمداشت است . از اجبار و استثمار فاصله دارد و به جای خودخواهی و خودبینی ، همدلی و همدردی به ارمغان می‌آورد .

عشق سینه آدمیان را از کینه تهی می‌کند و به محبت می‌آمیزد. عشق پاک و زیباست و عاشقی‌کردن اساساً کاری خدایی است .

اما هر عشقی و کنش و واکنشی ، عشق نیست .

عشق اگر عشق باشد با رسیدن عاشق به معشوق ، متوقف نمی‌شود بلکه بال در می‌آورد و بر اوج می‌نشیند .

عشق گوهر و جوهر تمامی ادیان و تفکرات است . در متون اوستا و در گاتاها (سرودهای پنجگانه منسوب به زرتشت که کهن‌ترین بخش اوستا است) و در آثار بجای مانده از زبان پارسی میانه ، بارها و بسیار از عشق سخن به میان آمده‌است .

بخشی از داستان‌های شاهنامه ، منطق‌الطیر عطار ، مثنوی ، اشعار نظامی ، خواجوی کرمانی ، جامی ،‌ حکیم سنایی و رودکی و … در باب عشق است .

تاریخ‌ ادبیات ایران‌ چه‌ در اشعار کلاسیک‌ و چه‌ در سروده‌های‌ نیمایی‌ و آزاد ، سرشار از اشعار عاشقانه‌ با نگاه‌ متفاوت‌ شاعران‌ به‌ مقوله‌ عشق است . سهروردی ، حتی غم عشق را نیز می‌ستاید :

گر عشق نبودی و غم عشق نبودی  //  چندین سخن نغز که گفتی که شنودی؟

شاعران و نویسندگان معاصر نیز از عشق بسیار گفته‌اند .

ملک الشعرای بهار ، نظام وفا ، پروین اعتصامی ، فروغ فرخزاد ، رهی معیری ، هوشنگ ابتهاج ، نادر نادرپور ، فریدون مشیری ، اخوان ثالث ، میم آزرم ، سیمین بهبهانی ، سیاوش کسرائی ،..... ، و شاملو که در کنار آیدا (غزل غزل‌ها را می‌سراید) ، همه و همه مداح آستان عشق‌اند .

بزرگ علوی در رمان چشمهایش (در قالب عشق فرنگیس ) ، احمد محمود در همسایه‌ها ، محمود دولت آبادی در رمان زیبای سلوک و کلیدر (در قالب شخصیت مارال) ، همه به نوعی به عشق گوشه زده‌اند .

داستان‌های ادبیات مدرن مثل بینوایان ویکتورهوگو ، زنبق درّه بالزاک ، دکتر ژیواگو بوریس پاسترناک، جان شیفته رومن رولان ، آنا کارنینا لئون تولستوی ، دختری با گوشواره مروارید تریسی شوالیه، و دهها اثر جاودانه دیگر همه موضوعاتی عاشقانه دارند .

گوئی هنر و ادبیات بدون عشق می‌میرد . حتی اشعار عامیانه و مَتل‌هائی که از گذشتگان باقی مانده ، با این که آفرینشگر بیشتر آنها مشخص نیست و در دورانی سروده شده‌اند که ادبیات مکتوب مرسوم نبوده ، به نوعی بیان و انتقال عشق می‌باشد .

همچنین است فیلم های برتر تاریخ سینما ، اکثر نمایشنامه‌هائی که در صحنه تئاتر و اپرا اجراء شده ، و عالم پر رمز و راز موسیقی و همه ترانه‌های عالم به عشق پرداخته‌اند .

بیشتر ما از آواهای زیر خاطره داریم ، تو گوئی آدمی کوله بار خاطراتش را نمی‌تواند زمین بگذارد و عشق آشکار و نهانش را فراموش کند .

- شبی که آوای نی تو شنیدم ، چو آهوی تشنه پی تو دویدم ، دوان دوان تا لب چشمه رسیدم ، نشانه ای از نی و نغمه ندیدم 

- تا به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو، شرح و دهم غم ترا نکته به نکته مو به مو

- چه بگویم با من ای دل چه‌ها کردی ، تو مرا با عشق او آشنا کردی

- دو تا چشم سیا داری، دو تا موی رها داری

- ای عشق من ای زیبا نیلوفر من، در خواب نازی شبها نیلوفر من

- باز ، ای الهه ناز با دل من بساز کاین غم جانگداز برود از برم

- پرسون پرسون ، یواش یواش ، اومدم در خونه تون . ترسون ترسون لرزون لرزون ، اومدم در خونه تون  یک شاخه گل در دستم 

- از برت دامن کشان ، رفتم ای نامهربان ، از من آزرده دل ، کی دگر بینی نشان رفتم که رفتم

- اگر یک شب ترا در خواب بینم ، به دریا نقشی از مهتاب بینم

نه تنها اشعار و همه ترانه‌های عالم رنگ و بوی عشق دارند ، بلکه کدام دل شوریده ای است که در نی حسن کسائی ، در ضرب حسین تهرانی ، در تار جلیل شهناز و ویلن پرویز یاحقی و پیانوی محجوبی و کمانچه هابیل علی‌اف و سه‌تار سعید هرمزی و آواز مرضیه و تحریرهای بنان و ...... شور عشق نیآبد؟

"الهی به مستان جام شهود" که نادر گلچین می‌خواند ، ترانه‌های عماد رام ، اذان موذن‌زاده اردبیلی و مناجات سید جواد ذبیحی و …....  همه و همه نغمه‌های عشق را ارزانی میدارند .

کدام حماسه و کدام میدان نبرد را شنیده یا دیده‌ایم که انگیزه‌ی عشق و مهر ، آن را نیافریده باشد؟

طفیل هستی عشق اند ، آدمی و پری //   دانی که کیست ‏زنده ؟ آن کو زعشق زآید

هیچ متفّکری را نمی‌شناسیم که در بحر عشق غوطه‌ای نخورده باشد ، حتّی فیلسوف ظاهراً خشکی مانند نیچه ، که در کتاب «چنین گفت زرتشت» از زبان پیرزنی می‌گوید: «سراغ زن‌ها که می‌روی ، شلاقت را فراموش مکن» ، به عشق که میرسد نرم شده و می‌گوید: " درعشق راستین ، جان ، تن را در آغوش می‌کشد و وقتی دوست داشتن دستور می‌دهد محال هم سر تسلیم فرود می‌آورد " .

همه هنرمندان ، فیلسوفان ، نویسندگان و شاعران با پای عشق به میدان آمده‌اند . حافظ عشق را ماندگار‌ترین صدا در همه اعصار می‌داند و خود را «بنده عشق» می‌خواند. گوته و شکسپیر و پوشکین و… خیلی‌های دیگر ، همه با عشق کلنجار رفته‌اند .

هنرمندان بزرگی چون «اگوست رودن»  و «گوستاو کلیمت» در تندیس و نقاشی «بوسه» ، مهر و زیبایی و عشق را به نمایش گذاشته‌اند .

تابلوی تیرباران شهیدان ، در کوه «پرینسیپه پیو» که توسط فرانسیسکو گویا ، نقاش اسپانیایی به تصویر کشیده شده است و در شهر مادرید (اسپانیا) نگهداری می‌شود ، عشق به آزادی را نشان می‌دهد .

گوته در «دیوان غربی- شرقی» عشق انسانی و آسمانی را به نمایش می‌گذارد، و در اثر بیادماندنی‌اش «فاوست» ، عشق را مایه نجات روح سرگشته آدمی معرفی می‌کند .

مولوی همه چیز را با یک سئوال و جواب، روشن می‌کند:

دانی که کیست ‏زنده ؟ آن کو  ز عشق زآید‏

شیخ شهاب‌الدین سُهروردی می‌گوید: محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند.

خواجه نصیرالدین طوسی ، عشق را به «مُشاکَلَه بَینَ النُّفوس» تعبیر می‌کند. می‌خواهد بگوید عشق می‌تواند همسانی و هم آهنگی عاشق و معشوق را نتیجه دهد.

حکیم سنایی در اثر مشهورش «حدیقه الحقیقه» فصلی با عنوان «فی ذکر العشق و فضیله» دارد و می‌گوید:

دلبر جان رُبای عشق آمد

سر بر و سرنمای عشق آمد

عشق با سر بریده گوید راز

زانکه داند که سر بود غماز

خیز و بنمای عشق را قامت

که مؤذن بگفت قدقامت

عشق گوینده نهان سخنست

عشق پوشیده برهنه تنست

بنده عشق باش تا برهی

از بلاها و زشتی و تبهی

عاشقان سر نهند در شب تار

تو برآنی که چون بری دستار…

عطار نیشابوری در منطق الطیر از هفت وادی نام می‌برد و وادی دوم، وادی عشق است

بعد از این وادی عشق آید پدید

غرق آتش شد کسی کانجا رسید

کس در این وادی به جز آتش مباد

و آنکه آتش نیست عیشش خوش مباد

محی‌الدین عربی که محوری بودن فلسفه عشق در تعلیمات او هویداست ، و دختری به نام نظام را دوست می‌داشت ، معشوق حقیقی را در درون انسان می‌دید. در شعر زیبایی که منتسب به اوست می‌گوید :

کَأَنَّ فُؤَادی لَیسَ یُشفی غَلیلُهُ

سِوی اَن یُری الرّوحانِ یَتَّحدانِ

آتش درونی من همچنان زبانه می‌کشد تا جان ما در هم شود و به یکتایی و یکتویی برسیم .

داﻧﺘﻪ در ﭘﺎﻳﺎن ﻛﺘﺎب «ﻛﻤﺪی اﻻهی» به عشق گوشه می‌زند . و دختری به نام «بئاتریس» را دلدار خود می‌داند بی‌آنکه اصلاً با او بوده باشد.

«فرانچسکو پترارک» هم دختری به نام «لورا» را دوست داشت درحالیکه جز یکی دو بار او را بیشتر ندیده بود.

قصّه‌های «روسلان و لودمیلا» ، «اورواس و یوروراس» ، «کوراغلو و نگار» ، «هیر و رانجها» ، «لیلی و مجنون» ، « رستم و تهمینه » ، «بیژن و منیژه» ، «گشتاسب و کتایون» ، «زال و رودابه» ، «امیرارسلان و فرخ لقا» ، «بهرام و گلندام» ، «زهره و منوچهر» ، «فرهادوشیرین» ، «وامق و عذرا» ، « ویس و رامین » ، «همای و همایون» ، «ورقه و گلشاه» ، «سلیم و میترا» ، «رابعه و بکتاش» ، «قیس و لبنی» ، «عروه و عفرا» ، «طاهر و طاهره» ، «سلامان و آبسال» ، « اتللو و دزدمونا » ، «رمئو و ژولیت» ، «الیزا و بتهون» و «کلارا و روبرت شومن» ، «هیتلر و اوا براون» ، «ناپلئون و دزیره» ، «اصلی و کرم» ، «سامسون و دلیله» ، «کلوئوپاترا و ژولیوس سزار» ، « نور جهان و جهانگیر» ، «سلیمان و ملکه سبا» ، «یوسف و زلیخا» و «نفریتتی و ایختاتون» ، «یوگنی‌آنه‌گین» ، «شیخ صنعان و دختر ترسا» ، «محمود و ایاز»، «مولوی و شمس» ، « آفاق و نظامی» ، « حافظ و شاخ نبات» ، «امیرپازواری و گوهر» ، « طالب و زهره » ،  «افسانه و نیما» ، « رکسانا و گلکو» و «آیدا و شاملو» ، « شریعتی و زیباروی که دکتر شریعتی در باغ ابسرواتور پاریس می‌دید و سه سال بی او ، بی او نگذشت» تا «فروغ و ابراهیم گلستان» ، « شهریار و ثریا » همه پر از زیبایی و راز عشق است .

هر کسی در زندگیش « او »یی دارد ، گرچه هر « او »یی، « او » نیست اما هر کسی در زندگیش «او»یی دارد ، و تا عشق این او را تجربه نکند هرگز مانند «منصور حلاج» و «بایزید بسطامی» و «ابو حمزه ثمالی» قادر نخواهند بود تا « هو »یشان ، را در لاهوت بجویند و با خدا و حق یگانه باشند .

عشق عالی‌ترین پدیده حیات زندگی بشر است .

در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد    //   عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

عشق در تمام ذرات عالم ساری و جاری است . کافی‌ست فقط هیدروژن و اکسیژن با هم لج کنند و به قصد عشقبازی ممزوج نشوند ، ما از تشنگی می‌میریم .

رویارویی با ستمگران هم نوعی عشق ورزیدن است و شمعهای شبانه‌‌ای که خوش و بی‌پروا سوختند تا روشنی‌بخش محفل دیگران باشند عاشق‌ترین عاشقان بودند .

سخن عشق نه آن است که آید به زبان  //   ساقیا می‌ده و کوتاه کن این گفت و شنفت