زهره ، سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت

کس ندارد ذوق مستی ، میگســـــــــــاران را چه شد

در شب قدر ، یاعلی مدیر وبلاک را برای " آغازی دوباره " شنیدم  و خوشحال شدم  . با خود گفتم  اینبار چون نفس مدیر وبلاگ آمیخته به اسم اعظم مولای عارفان و عاشقان شد حتماً  میگساران  عزلت گزیده , میل مستی از سرگرفته و به سرسفره دل بازمیگردند . و دوباره جمعمان جمع میشود و به برکت این اجتماع مجدد ،  من میتوانم پیشنهادی را که مدتها ، ( بخاطر پربار بودن مطالب وبلاگ و فراتر بودن محتوی و ماهیت آن نسبت به نامش ) در ذهنم نقش بسته بود  ، مطرح نمایم تا در شب ارزشمند قدر نام نزهات و یا نام مبارک دیگری را به جای ترهات برگزینیم  تا از این رهگدر به  آغاز دوباره‌ای که مدیر وبلاگ منادی آن شد دست یابیم .

امّا افسوس و صدافسوس که تا کنون صلای یاعلی مدیر وبلاگ ، گوشنواز آنان که عامداً  از جمع فاصله گرفتند ، نگردید .

راستی منظور من چه کسانی هستند ؟؟؟

1- سید روح اله را نمیگویم که نامش به میان آمد و خودش هرگز نیامد و چه خوب می‌شد اگر می‌آمد .

2 - 
آقا شعبان که شأنش اجل است و این وصله ها به او نمی‌چسبد زیرا با همان یک نوشته ، حسن نیت خود را ثابت نمود . و حتم دارم همواره و پیوسته با خواندن مطالب وبلاگ قدم بقدم ما را همراهی میکند .

3- شیخ ما نیامده بود که بماند ، کریمانه بهمراه دخترش فاطمه ، ساعاتی کنار سفره ختم سالگرد مادرشان نشستند و بمیزان انگشتی از حلوا و حبّه‌ای خرما  به روح مادر فاتحه ای نثار کردند و رفتند .

4 -
بندگان مظلومه‌ی‌خدا ( حوریه -  خاله‌گگو - مادرگگو – خاله‌ی خاله‌گگو ) که ازهمه جا وهمه چیز بی‌خبرند و کاری به کسی ندارند و هنوز ذلّت زن بودن خود را مشق مینمایند و انشاء‌اله  اگر شرائط اقتضاء نمود ما را به نوشته‌های ادیبانه و حکیمانه از جام  احساس و عاطفه خویش سیراب خواهند نمود .

5 - معین ، زمانی دوستانه دستمان گرفت و به "زیارت"مان برد  و به گمان اینکه از زیارت تأثیر پذیرفتیم ، "فرشته مهربانی" را به سر سفره ما آورد و چون تصوّر خویش را قرین صحّت نیافت ، از " دلتنگی "خویش نوشت و دنیای قشنگ خود برداشت و با خود برد و ما را از آن محروم نمود .


6 - حانیه ، صادقانه و معصومانه درب عالم باصفای کودکی‌خویش را ، به روی ما گشود و ما را در بازی با "آدم‌برفی‌" سرزنده و شادابش که همه چیزش بود شریک نمود و چون دید که بی‌مهابا از مرگ سخن می‌رانیم ، ترس خویش از " مرگ " را بی‌پروا اعلام نمود  و کمی بعد با "حس مادربزرگی"‌اش ، ضمن همدردی با ما ، بزرگوارانه  ترس خویش از مرگ را معدوم ساخت ولیکن ما را ترسناکتر از مرگ دید و با "نظرات‌بی‌پایان" از ما گریخت و منتظر است تا به اندازه آدم برفی‌اش آرام شویم و شکیبا ، تا دوباره‌  به عالم با صفایش داخلمان کند .   
        

7- نیما ، "حکایتی" گفت و از "غیبت" شکایتی نوشت و "نامه‌چارلی‌به‌دخترش" را خواند و موقتاً بقصدسفرحج "خداخافظی" کرد ، که برگردد و همچون گدشته ( بگوید و بنویسد و بخواند ) . و همه اینها کرد ، لیکن در قسمت نظرات و با اسامی گوناگون و اغلب ناشناس  .


8-
غیاث‌الدین ، تابنده و تابناک با حضور چشمگیرش در نظرات و ایضاً نوشته‌جات ، آنقدر طنّازی کرد که عرصه برعدّه‌ای تنگ شد . امّا این شوخ‌وش با تکیه برنفس‌آباد خویش ، طنّازی به ناز نیالود و کماکان نوشت و لیکن برای اینکه خاطری آزرده نشود ، از سکوت نوشت و در سکوت نوشت و با سکوت نوشت . و از آنجا که طنازان دردی‌کش بزم میگساری‌اند ، حتی (با سکوت و در سکوت و از سکوت) نوشتنش چاره نکرد و هرطعامی که هرکس سر سفره می‌نهاد که کام عدّه‌ای بدان تلخ میگشت ، انگشت اشارت اتهام به سوی وی دراز میگردید . نمیدانم طاقتش طاق شد و با اینکه ................. 
ولی السّاعه حضور کمرنگش ، هنوز  پرکننده حضور  بیرنگ آن بعضی‌هایی است که مورد بحث من است .
        

9- محمّدآقا وعارف ، سیدمحسن و ابراهیم ، من و آریایی ، که همیشه وسط معرکه‌ هستیم و نافمان را با نوشتن  نوشته‌اند‌ .  نه اشتباه نشده ، بریده‌اند در مورد این گروه صدق نمیکند همان نوشته‌اند صحیحتر است .
ناف این گروه با نوشتن نوشته شده است ، چون هویّت‌شان با نوشتن وجود می‌یابد . نویسنده نیستند  ولی سالهاست که مینویسند ، برای دل خود می‌نوشتند و هنوز هم مینویسند و هرکدام غیر از ترّهات ، فضای اختصاصی برای نوشتن دارند . منتهی چه کنند دلشان به دل این جمع صمیمی و دوست‌داشتنی  گره خورده است و نمیتوانند از این جمع دل بکنند .

از وقتی این سفره پهن شد ، هوبتشان که به نوشتن موجود بود منحصر و مقیّد به نوشتن در ترّهات شد و توان دل‌کندن از آن شان نیست .

علتش هم معلوم است چون از این جمع ترهات خیلی مطالب میتوانند یاد بگیرند ، چون از جمع ترهات ، ظرافت و لطافت‌های فراوان و بیشمار ، ( نه تنها به نوشته‌هاشان ، بلکه به پندار و گفتار و رفتارشان ) ، سرازیر میشود . چون در این جمع ترهات است که نوشته‌شان ، هویت می‌یابد و  ویرایش میشود و صیقل می‌‌خورد .

این گروه اکنون نه برای دل خویش که برای دل این جمع  مینویسند .


10- مدیر وبلاگ ، از این گروه آخر مستثنی نیست ، و همه صفات این گروه را دارد . منتهی استادی و برجستگی را مضاعف دارد . ( البته با عرض پوزش از آقای شیرویی  که استاد و مراد همه ما هستند ) .
سیّدجواد قبل‌ترها خیلی بهتر حضور داشت و السّاعه نیز ، وجود دارد و هست ،  ولی  وجودش و بودش  بدلیل مشغله‌های خاص ، نمادین شده است و صدالبته عذرشان موجّه است و انشاءاله بوقتش جبران مینمایند .
( یعنی بعد از بادا بادا مبارکش باد ) .

خب همه را گفتیم  پس چه کسی گوشش از شنیدن ندای یا علی‌گوی مدیر وبلاگ برای " آغا‌زی دوباره " ، محروم مانده است .

همان او که  وجودش در این وبلاگ سعید بود و امیدوارم  در عید سعید فطر  ،  با کرامت و بزرگواری‌  روی اهالی ترّهات را ببوسند و به این جمع برگردند . مطمئن هستم با آمدن ایشان و نیز بدنبالش آقا محمود ، ترهات به نزهات ( ن ز ه ا ت ) تبدیل می‌شود و عاری از موارد و مطالبی خواهدشد که آزرده‌شان نخواهد ساخت .
آری اگر آقا سعید در عیدسعیدفطر بیاید و وجود ترّهات را به وجود خویش آذین کند و از تراوشات شاعرانه‌ی خامه‌ی‌خویش ، بهره‌مندمان بنماید ، دوباره جمعمان جمع  میشود و همه با آمادگی و پتانسیل بیشتر پاسداشت  یادمان علویّه‌ی راحله را  ، با گذشت ربع قرن در اسفند 1390  برگزار مینمائیم .

پر واضح است که با جمع‌شدن جمع‌ما ، منبعد لااقل هر روز جمعه چشمانمان به متن و تصویری که انتظار حضرت فرج را به ما یادآوری نماید ، روشن خواهد گشت و این امر با حضور شمس‌الدّین تحقق‌ خواهدیافت .
البته من یکبار سعی نمودم تا با گذاشتن شعر کیوان شاهبداغی  ، جای خالی شمس‌الدّین را پر کنم  امّا شعر شاهبداغی بدون انتخاب شمس‌الدّین صفا ندارد .
هرکس باور ندارد از سیّدمحسن بپرسد .  

در پایان از مدیر وبلاگ استدعا دارم که مراتب استرجاء و استرجاع  ، من حقیر را تلفتی به اطلاع  حضرات اخیرالذّکر برساند و هزینه‌اش را بمثابه هدیه‌های بدون مناسبت ، تلقی نماید .

اما پیشکشی ناقابل من بمناسبت عیدفطر و اجتماع دوباره‌‌‌مان ، دلسروده‌ای است فقیر و بی‌چیز از خودم که در ادامه مطلب  تقدیم میگردد.

ادامه مطلب


تاریخ تحریر 90/06/07