و عامی مردم امّا  ،

با دلی آرام و قلبی مهربان ، نیاز و آرزوی خویش , در ظاهر لفظم نشان گیرند ،

بی آنکه خردورزانه در اعماق فرمانم ،  پیامی از خدا گیرند  !

من از آنان گله دارم  . 

یکی خوانَد مرا گنگ و غلط ، به آهنگی  ترنّم زا  ، که گویی من غنا هستم !

یکی بندد به بازویش ، دگر  آویزدم گردن ، تو گوئی من چلیپایی طلا هستم !

چنان نالند بامن ، به گورستان اموات خویش ،  که گویی نوحه و شعری برای مرده‌ها هستم !

یکی هم بهر حفظ جان و مال خود ، گرو گیرد آیاتم , که پندارد کتابی بی‌بها هستم !

من از آنان گله دارم .

درآن دم که عزیزی از وطن عزم سفر دارد ، بسازندم پلی بر فرق سر ، تا از خطرها درامان باشد !

برای یمن هر خانه مرا نیز با آیینه ، بنا بر رسم دیرینه ، اگر چه هر تباهی و فضاحت‌ها در آن باشد !

من از آنان گله دارم .

کنار سفره هفت‌سین ، همشأن سماق و سیر ، به همراه صداق زن ،

بزیر پای عریانهای رامشگر ، در آغوش عروس نقره‌ای دامن ،

من از آنان گله دارم .

بخوانندم به دیوار مناره ، بر فراز گنبد و باره ، با خط تزئینی و در هم ،

معمّاوار و ناخوانا ، به گردادگرد تکیه ، مقبره ، مدفن ،برای زخم خود مرحم !

من از آنان گله دارم .

برای نذر دنیا ، اجر عقبی ، کنند ختمی عجولانه ، فقط با ذکر الفاظم ، چو اورادی مقدس ،

بی تعقل بی تفکّر ، تهی از فهم هر معنا ، برای رفع حاجتها ، نثار رفتگان و بس !

من از آنان گله دارم .

فلانی درتمام زندگانی ، ندارد هیچ با من انس و آشنائی ،

زمان شک و تردید که  تکلیف خود نداند ، به دامانم زند دست و  گشاید لای اوراقم  ،

و بعد از آن تمام عذر و تقصیر و گناه خویش , به پای من بیندازد !

من از آنان گله دارم .

من از آنان گله دارم .


تاریخ تحریر 90/03/08