و بهار که می آید ، برکتی ارجمند با خود می‌آْورد و ما سفره هفت‌سین‌مان را می‌گستریم .

و چرا هفت ؟ زیرا که هفت عددی مقدس است با تمامی راز و رمزهایش ، به کهنگی عمرآدمی و عمرجهان .

از هفت‌آسمان و هفت‌روز آفرینش و هفت‌شگفتی‌گیتی و بسیاری هفت‌های دیگر که بگذریم ،

به هفت صفت فردا میرسیم .

به راستی و روشنی و کمال و نیکویی و توانایی و امانت و احترام .

که آدمی را آموزگارانند .

واز یاد نمیبریم هفت سین را ،

که سبزکردن سبزه ، بیادآوردن زمین است که بارور میگردد و بقدم نوروز ، مخمل سبز بهاران را میگسترد .

و سبز ، که رنگ خداست به حُرمت طراوت و شادابی وحیات بخشی‌اش .

و آب ، که نماد صفا و روانی و روشنی است .

و ماهی ، که نماد حرکت است و زایش .

و آب و ماهی ، که نشان از آناهیتا ایزدبانوی برکت و عشق و محبّت دارد .

و ترنج رها شده در آب ، زمین است که میچرخد در منظومه خداوند تا از خورشید نیرو بگیرد .

و انار ، که مقدّس است و نشانی فزونی و نعمت در این سفره بهاری .

در این هفت سین ، هرچه هست همه خوب است و متبرّک ، همه خوب است و زندگی‌بخش ، با تمثیل‌ها و رازهایی به کهنگی عمر آدمی .

و حاجی‌فیروز ، با آن صورتک سیاه و شنل ارغوانی و تاج زرّین که با جشن‌سوری پیدایش میشود و می‌ماند تا نوروز ،

و میخواند زندگی را شاد و پرفروغ ، ایزد است فروآمده از جهان مردگان که پوشیده روی به دیدار بازماندگان ، خیرات خویش طلب میکنند .

و همین رسم زیبای پوشیدن روی و قاشق‌زنی‌شان ، که امروزه در کسوت جشن هالوین (جشن مردگان) در غرب ظاهر شده است . 

و جشن‌سوری ، خبر از مرگ شب دارد و خبر از زایش خورشید روشنی‌بخش .

و مگر نه اینکه آدمی از مینو به گیتی می‌آید تا با ساختن و ساختن و ساختن ، خویشسازی و خویشکاری خویش به انجام رساند و اگر چه به رویای نوشخند نبیره‌اش ، دیگربار از گیتی به مینو بازگردد .

پس به شادی آتش بیفروزیم تا دستان نسیم به نوازش درآید و سرمای سخت‌جان بفرساید و ابر گهربار بر سر سبزه ببارد با عطر اسپند و آویشن ،

تا اهریمنان بگریزند و ما جان تازه بگیریم ، و بدویم تا ستاره ، تا نور ، تا نوروز ،

و توشه مینو انباشت کنیم در همپرسی عزیزان از دست رفته و آبی بر قبور بریزیم و شمعی برآن بیفروزیم .

و اگر دردمندی و یتیمی در میان ما بود از سر مهر و عطوفت سلامش گوئیم و دستگیرش شویم .

و چه زیباست که پیوسته سنّت‌های درست و متبرّک و انسانی احیاء شوند و بدعت‌های نادرست و نامردمی به گورستان فراموشی سپرده شوند .

و یادمان نرود که در پایان این سال پیمان وفا بندیم و امانت عشق و صبوری را به ودیعه گیریم و باور کنیم که از پس هزاره‌ها ، نوروز بر گردن گیتی بافه‌های سبز میبافد و روشنی و امید به خانه‌ها می آورد . و اینکه نوروز هزاران سال دیگر میماند همچنان که تا کنون مانده است .

پس در بهاری که از راه میرسد نوروز را مبارک داریم . و از پس دوازده روز شادی و بی‌غمی ، سبکبار و بهاری ، فلک را سقف بشکافیم و دور از هرچه نحوست ورنج ، سبزه ها به آب جویباران بسپاریم که به باور نیاکانمان ، سیزده نوروز روز استقبال است روزی که آفتاب و ماه رویاروی یکدیگر می‌ایستند .

و بهمین دلیل ، این روز را مردمان به شادی و سرور و سپید‌بختی و گشایش کارها می‌سپارند و آوازخوانان و نغمه پرداز ، دختران رو به قبله سبزه گره میزنند و زنان سترون کلوخ در آب روان می‌اندازند و آب را به حق اولیاء و پاکان سوگند میدهند تا سال دیگر از نعمت فرزند بهره‌مند شوند .


بهار آمد ، گل و نسرین بیاورد
نسیمی بوی فروردین بیاورد
پرستو آمد و از گل خبر شد
همو گل با پرستو همسفر شد
بهار آمد گل نوروز بشکفت
کسی خورشید و گل را تهنیت گفت
بهارا ، تلخ منشین ،خیز و پیش آی
گره وا کن ز ابرو ،چهره بگشای
بهارا خیز و زان ابر سبک رو
بزن آبی به روی سبزه ی نو
سر و رویی به سرو و یاسمن بخش
نوایی نو به مرغان چمن بخش
بر آر از آستین دست گل افشان
گلی بر دامن این سبزه بنشان
گریبان چاک شد از ناشکیبان
برون آور گل از چاک گریبان
نسیم صبحدم گو نرم برخیز
گل از خواب زمستانی برانگیز
بهارا از گل و می آتشی ساز
پلاس درد و غم در آتش انداز
بهارا شور شیرینم برانگیز
شرار عشق دیرینم برانگیز
بهارا شور عشقم بیشتر کن
مرا با عشق او شیر و شکر کن
گهی چون جویبارم نغمه آموز
گهی چون آذر عشق رخ برافروز
بهارا زنده مانی ، زندگی بخش
به فروردین ما ، فرخندگی بخش
بهارا ، شاد بنشین ، شاد بخرام
بده کام گل و بستان ز گل کام
اگر خود عمر باشد ، سر بر آریم
دل و جان در هوای هم گماریم
دگربارت چو بینیم ، شاد بینیم
سرت سبز و دلت آباد بینیم
به نوروز دگر ، هنگام دیدار
به آیینی دگر ،  آیی پدیدار

آرشیو نظرات آرشیو نظرات  


تاریخ تحریر 89/12/26