کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد
کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد

شریعتی آموزگار اندیشیدن

رسالت شریعتی ، دمیدن ذره ذره روحش که  میوه ممنوعه بود در کالبد انسان عصرخویش ، و هبوط آنان از کویری که به زعم خویش بهشت میپنداشتند .

رسالت او در نوشتههای (کویر، هبوط ، گفتگوهای تنهایی) ، مارا به اندیشهای راه  ننمود ، بلکه بها ندیشیدن راهبر بود .

و مبارک باد بر آنانی که از او اندیشیدن را ، چراغ راه کردند و نه اندیشه را .

گویند روزی وارد کلاس شد . در خویش بود  پس از چند بارقدم زدن در سکوتی که کلاس را فراگرفته بود گچ را در دست گرفت  وقسمتی از تخته  ” سیاه  ” را  چنین سفید کرد : 

 در عدم هم زعشق بویی هست  ،   گل گریبان دریده می‌آید

آنگاه چنین ادامه داد ، درس امروز همین ، و از کلاس خارج شد .

سخت است ، سخن گفتن از روی اخلاص ، در مورد شخصی که سراپا وجودش دوست داشتن ، عشق ، محبت ، درد ، آگاهی و رنج بود .

سخت است ،  سخن گفتن از روحی  که به مرید نیاز نداشت ولی پیام داشت ، و اما نه پیامی که چنین کن و چنان نکن .

بدیهی است  " روحی که پیام دارد و مرید نمی‌طلبد ، همیشه در رهگذر زمان چشم در راه آشنایی است " .

او درد انسان بود و رنج انسان بر دوش داشت . او جرعه آگاهی سرکشیده بود و دوست داشت کویر را گلستان کند که رسالت انسان را چنین یافته بود.

ما پدران و مادران نسل پیشین ، چه خلف باشیم چه ناخلف ، اذعان داریم که او درد هستی ، رنج بودن ، شور شدن ، امید پرکشیدن و پرواز بود .

آری ، ما فرزند زمان خویش بودیم و شما فرزندان زمان خویش . مگر نه اینست که کل یوم هو فی شان .

او به ما چیزهای بسیاری آموخت ، و از جمله اندیشه کردن و چگونه اندیشیدن ،  و البته نه  " چه اندیشیدن " .

او به ما تاتی کردن آموخت ، راه رفتن آموخت ، و البته نه به کجا و کجاها رفتن .

اصولاً مردانی که جانمایه‌ی تاریخ باشند دوباره و هماره سربرآورند ، نه در سیمای شخص و قامت قهرمان همچون (قیصر، پاپ و .... ) ، بل در سیمای مهربانانه  پیامبران و رسولان ، نه با جبرئیل  متصل به وحی ، بل چونان آدمی با اتکاء به فهم ، هماغوش با ذره ذره عشق و ایمان و کرامت .

آری خواهند آمد راست‌قامتان جاودانه تاریخ ، آنهم درست در زمانیکه استعدادهای یک انسان و یا جامعه انسانی ، در قربانگاه عرف و مذهب و آیین و تعصب و جهل و خرافه ، هر لحظه و هر روز و هر شام به مذبح می‌رود و در سایه تحکم قدرت ، حقوق‌شان که در جبروت خلقت ” فخر”  خدا بوده و هست  ، توسط  قاسطین و مارقین و ناکثین ، قربانی میشود  و با  ” زر “  و ” زور    و “  تسبیح “  به  خاطره کثیف تاریخ سپرده میگردد .

و نیز او به ما آموخت : بیش از خواندن بیندیشیم ، که در اندیشیدن ( نه در عمل ) ،  بقول شمس گرفت و گیر نیست . آنجا دنیای آزاد آزاد آزاد است .  مبادا و مباد ، اندیشه‌ها و باورهایمان ،  شخصیت و وجودمان باشد . چرا که از ترس فرو ریختن باورهامان و شکست اندیشه‌هامان واز کف نهادن دستاوردهایمان که منی بر من هایمان هستند ، چشم و گوش را بر نقد و شنیدن چیزهایی که فراخور حالمان نیست ، خواهد بست . و راه را بر تغییر و تکامل و دگردیسی ، ناهموار و ناممکن خواهد ساخت . 

پس بر ما و بر شما باد  " اندیشیدن " ، و نه اندیشه ، که اصلی‌ترین میراث  شریعتی همین بوده و هست .