کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد
کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد

چرا می‌نویسیم یا چرا نمی‌نویسیم

چند روز قبل یکی از اهالی فرهیخته غیاثکلا ، تلفنی تماس گرفت و ضمن تشکر از ایجاد وبلاگ و تلاشهایی که برای رشد و اعتلاء غیاثکلا میشود ، از اینجانب گله کرد که خیلی وقته که مطلب متفرقه نمی‌نویسی ؟ و ضمناً اظهار لطف و رضایت از نوشته های این حقیر نمود و اصرا و ابرام که حتماً باز هم مثل گذشته بنویسم .   

در پاسخ تلفنی به او گفتم : دوست عزیز ، هستند کسانی که هیچ ایده و اندیشه‌ای جز ایده و اندیشه‌ی خویش برنمی‌تابند و در نظرات و کامنتهای وبلاگ ، ما را از نوشتن آن مطالب منع می‌نمایند .

اکنون به همین بهانه ، طی نوشته زیر نکاتی ظریف  را  تقدیم می‌نمایم .

*******

مسعود سعد سلمان میگوید : 
نصیحتی پدرانه زمن نکو بشنو
مگردگردهنرهیچ،آفتی‌است هنر 

رفیقی داشتم که لولهنگش خیلی آب برمیداشت . چند تا کتاب نوشته بود و اسم و رسمی درکرده بود و در جامعه روشنفکری  چهره معروف شناخته شده‌ای بود .

این بنده خدا یک روز گذارش افتاده بود به یکی از این اداره‌جات دولتی و خواسته بود نمیدانم گذرنامه‌ای ، گواهینامه‌ای ؛ چیزی بگیرد.

آنجا یک فرم چاپی جلویش گذاشته بودند و گفته بودند لطفا آنرا پر کنید . آن آقای نویسنده هم آن فرم کذایی را پر کرده بود و جلوی سئوالی که میگفت شغل شما چیست نوشته بود نویسنده .

آن آقای کارمند نگاهی از بالا به‌پایین و نگاهی هم از پایین به بالا به قدوقامت رفیق نویسنده‌مان انداخته و گفته‌ بود : فرمودید شغل تان چی هست ؟ 

آقای نویسنده هم بادی به غبغب انداخته بود و گفته بود : نویسنده !

آن آقای کارمند دوباره نگاهی از بالا به پایین و نگاهی هم از پایین‌به‌بالا به ریخت‌وقیافه آقا انداخته و گفته بود : 
آقاجان ! شغل ! نویسندگی که نشد شغل !

وآن نویسنده هم در آمده بود و گفته بود : بنویس عمله !!

وآن آقای کارمند هم خودکارش را بر داشته بود و جلوی شغل آقا نوشته بود عمله و کارش را راه انداخته بود . 

حالا هی بگویید چرا حافظ گفته است :
 
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس 

یا اینکه چرا عبید زاکانی به فرزند خود نصیحت میکند که بجای درس خواندن و کاویدن مرده‌ریگ نیاکان ؛ برود رسن بازی و دلقکی بیاموزد 

و باز حافظ است که با درد و اندوه میگوید : 

از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده‌اند 
جز آه اهل فضل به کیوان نمیرسد ...

بهمین خاطراست که ما میگوییم که نویسنده و هنرمند ایرانی خسرالدنیاوالآخره است .
حالا چرا نویسنده و شاعر و هنرمند و اهل خرد ایرانی پند پدرانه مسعود سعد سلمان را بگوش نگرفته و نمیگیرد علتش این است که به گفته آناتول فرانس : نویسنده کسی نیست که بتواند بنویسد . بلکه نویسنده کسی است که نتواند ننویسد.

اینراهم بگویم که وقتی میکل‌آنژ جوان را برای آموختن هنر سنگ‌تراشی نزد استاد بردند، در نخستین روز درس ،استاد خطاب به شاگردش گفت : 

زیبایی عشق را بوجود نمی‌آورد بلکه این عشق است که زیبایی می‌آفریند.
و من فکر میکنم که تنها همین عشق است که شاعر و نویسنده و اهل هنرایرانی را زنده نگاه میدارد تا با تحمل همه مشقات و نامردمی‌ها ، همچنان بنویسد و همچنان بسراید و همچنان خلق کند و خشتی بر هزاران خشت بنای فرهنگ ملی و دینی‌مان بیفزاید .

و حرف آخر اینکه : قدیمی‌ها میگفتند:از آنکسی که کتابخانه دارد و کتاب‌های زیادی خوانده است نترس ، از کسی بترس که تنها یک کتاب دارد و آنرا مقدس میداند .