ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
مشغول آماده سازی DVD و تلویزیون بودم ودر گردش کانال به کانال تلویزیون ناگهان خبر تکاندهنده سونامی و زلزله ژاپن نظرم را بهگونهای جلب نمود که دیدن قهوه تلخ بکلّی فراموشم شد .
از اینکه موضوع زلزله ژاپن از لحظه وقوع تا اکنون نقل مجامع و محافل ایران وجهان است امری عمومی و همگانی است لیکن این حادثه از منطر عدّه ای ، خاص و خصوصی تلقّی میشود . زیرا آن عدّه به هر دلیلی به ژاپن تعلّق خاطری دارند .
و میدانید برای من و حتّی خیلی از شماها ، ژاپن مترادف با یاد و خاطرۀ پسرعمّه ما مهندس عزّت علیزاده است .
به همین جهت علاوه بر تأسّف وناراحتی که از هر زلزلهای بر آدمی مستولی میشود . تشوش و نگرانی مخصوصی نیز مرا عارض شد که مربوط به وضعیّت پسرعمّه عزّت در آن بلاد غربت بود .
امّا از آنجا که میدانستم ایشان بهدور از مراکز زلزله در کوهستانهای ژاپن سکونت دارد خود را دلداری میدادم .
مهمتر اینکه چون آنالیز اخبارهای مربوط به زلزله ژاپن و نتیجهگیریهای حاصل از آن ، سلامتی او را نوید میداد آرامتر میشدم .
ولی ما ایرانیها به این چیزها قانع نمیشویم و لذا نتوانستم از فکر و خیال فارغ شوم و با کوچکترین فرصتی که بدست میآوردم بسراغ اینترنت رفته و در یاهو مسینجر حضور پسرعمّه را جستجو میکردم .
تا اینکه در اخبارهای ایران اذعان نمودند که دولت ژاپن از انتشار اخبار واقعی تلفات و لطمات ناشی از سونامی و زلزله ممانعت بعمل میآورد و عوارض و تبعات زلزله و انفجار رآکتورها به سراسر ژاپن سرایت نموده است .
اینبار واقعاً دلواپس شدم و به پسرعمّه رحمت زنگ زدم . با اخباری که از وی دریافت نمودم خیالم آسوده شد و نفس حبس شده در سینه ام که بدجوری در آن سنگینی میکرد ، رها شد و بر بام آرامش نشست .
فردای آن شب (دوشنبه) یعنی ساعاتی پیش ، وقتی از اداره به خانه مراجعت میکردم . پسر عمه رحمت خبر مسرّتبخش تماس تلفنی مهندس را داد .
تا به منزل برسم دل توی دلم نبود . باشتاب خود را به خانه رساندم و همسرم گفت پسرعمّه از ژاپن تماس گرفته وبرای voice در اینترنت آماده است . به سمت کامپیوتر دویدم تماس در حد چت برقرار بود و داشتم وسائل voice را آماده میکردم که زنگ تلفن به صدا در آمد .
خودش بود ، دست ودلبازیش این اجازه را به او نمیداد که مکالمۀ تلفنی را بگذارد و با سرعت لاکپشتی اینترنت ایران مکالمه مقطّع مقطّع داشته باشد .
بنده خدا تقبّل زحمت و هزینه نمود و حدود یکساعت تلفنی صحبت کرد :
ابتدا از شدّت منحصر به فرد و کم سابقه زلزله و اینکه مقاومت محیّرالعقول بناها و تاسیسات ژاپن که در مقابل آن خم به ابرو نیاوردند و قیاس تلفات آن با سایر کشورها از جمله ایران ، در صورتی که خدای نکرده دچار آن شوند و از همه مهمتر متانت و صبوری ملّت ژاپن که لب یه شکوه نگشوده و خونسرد و قانونمدار با هم همراهی وهمدلی دارند . در حالیکه این مردم اصولاً عاطفی نیستند و در مراودات عادّی خود اهل کمک و مساعدت و انفاق وایثار نیستند امّا اکنون که هستی خویش را باختهاند ، خود را نباخته و بی هیچگونه اعتراض و درخواستی مدارا مینمایند . صحبت به میان آمد .
و پس از آن غرض خویش را از تلفن زدن ، خواندن وبلاگ غیاثکلا اعلام کرد و بدینوسیله مرا از تشویق و محبّت خویش برخوردار نمود . که خداوند حافظش باشد .
و از وبلاگ هادی و ابراهیم که در آن ویلاگ لینک شده بودند ، نیز احساس خرسندی نمود که انشاءاله همواره خرسند باشد .
و من هم در مقابل او را دعوت نمودم تا به سایت ترّهات سری بزند و با خواندن ترّهات احساس کند که در ایران و نزد ماست .
و امیدوارم ما را و وبلاگ دوستانۀ ما را ، قابل بداند و با ایجاد امکانات سختافزاری و نرمافزاری در کامپیوتر خود ، رایانهی خود را مسلّح به فونت فارسی نماید و بعنوان نویسندهی ویژه وبلاگ ، ما را به دانستنیهایی از جنس دیگر و با رنگ و بویی دیگر ، آگاهی بخشد .
از کجا معلوم شاید کلاس زبان ژاپنی هم گذاشتیم .
تاریخ تحریر 89/12/23