کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد
کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد

خوردن و گفتن و خفتن نزد بهلول

آورده‌اند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او  ،  شیخ احوال بهلول را پرسید ؟  گفتند او مردی دیوانه است !

گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است . پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند .
شیخ پیش او رفت و سلام کرد .
بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی هستی ؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی .
  گفت تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد میکنی ؟  عرض کرد آری .
بهلول پرسید :  طعام چگونه میخوری ؟
عرض کرد اول «بسم‌الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم و لقمه کوچک برمی‌دارم  ، به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته میجوم و به دیگران نظر نمیکنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمیشوم و هر لقمه که میخورم «بسم‌الله» میگویم و در اول و آخر دست می‌شویم .
بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود تو میخواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی و به راه خود رفت .
مریدان شیخ را گفتند :  یا شیخ این مرد دیوانه است . خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید .
بهلول پرسید : چه کسی هستی ؟
جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمیداند .
بهلول گفت : آیا سخن گفتن خود را میدانی ؟
عرض کرد آری .
سخن به قدر میگویم و بی‌حساب نمیگویم و به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میکنم و چندان سخن نمیگویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت میکنم . پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد .
بهلول گفت : گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی‌دانی . پس برخاست و برفت .  مریدان گفتند : یا شیخ  دیدی این مرد دیوانه است ، تو از دیوانه چه توقع داری ؟ جنید گفت  : مرا با او کار است ، شما نمی‌دانید . باز به دنبال او رفت تا به او رسید .
بهلول گفت : از من چه میخواهی ؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی ،  آیا آداب خوابیدن خود را میدانی ؟
عرض کرد آری ، چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب میشوم ، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (ص) رسیده بود بیان کرد .
بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمیدانی . خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت : ای بهلول من هیچ نمیدانم ، تو قربةالی‌الله مرا بیاموز .
بهلول گفت : بدان اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه‌حلال باشد و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود .
جنید گفت : جزاک الله خیراً !  و بهلول ادامه داد :
در سخن‌گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود ، هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد . پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد .

و امّا در باره‌ی خواب ، این‌ها که گفتی همه فرع است ؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد .