کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد
کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد

بانوی فاتح کربلا

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافــــــری است رنجیدن
 
زینب کبری ، دختر فاطمه و علی(ع) در سال پنجم‌هجری متولد شد و در حماسه‌ی  عاشورا ، بانویی 55ساله بود. او در 5سالگی ، پدربزرگش حضرت محمد(ص) و مادرش فاطمه(ع) را از دست داد و طبق وصیتی از حضرت محمد(ص) با پسرعمویش عبدالله جعفر طیار ازدواج کرد و از او دارای 4 فرزند شد که دو پسرش و به روایتی سه پسرش در کربلا به‌شهادت رسیدند. از ماه رجب سال 60 هجری، زینب(ع) برای همراهی با حسین(ع) همسرش را ترک کرد و تا آخر عمر نزد او بازنگشت.
از شامگاه عاشورا (دهم محرم سال 61هجری) در رأس بانوان عاشورا به‌ اسارت در آمد. تنها 20روزبعد، در اول ماه صفر ، با سخنانش در جشن یزید، وی را تا ابراز ندامت از قتل حسین(ع) عقب نشاند. از این روز، زنجیر از اسیران برداشته شد و مردم برای تسلیت به این میهمانان داغدار در ماتمشان شرکت می‌کردند. چهل روز از عاشورا گذشته،در اربعین همراه با اسیران آزادشده ، پیروزمندانه به‌ مزار شهیدان کربلا رسید. شش ماه پس از بازگشتِ به‌ مدینه ، یزید از بیم شورش در مدینه ، زینب(ع) را به مصر تبعید کرد. زینب کبری(ع) پس از چند ماه در مصر وفات کرد و مزار باشکوهش در مصر بسیار مورد احترام مردم است. البته یک حرم دیگر منتسب به‌زینب(ع) در حومة دمشق قرار دارد که ایرانیان بیشتر به‌ آن
توجه دارند.
سلام بر او ، که در راه خدا حق جهاد را به‌جای آورد و از آغاز در کمال آگاهی و اختیار و مسئولیت‌پذیری ، خانه و خانواده را رها کرد ، تا در رکاب برادر و راهبرش حسین ، رسالتش را به‌ انجام رساند.
سلام بر او که با رهبریِ کاروانِ اسیران ، پیامِ رهایی را به اوج رساند و راه سیدالشهدا را به‌شایستگی ادامه داد.
سلام بر او که خروش کوبنده و افشاگرش ، دارالاماره ابن‌زیاد و مرکز حکومت یزید پلید را به‌لرزه درآورد و کلام روشنگر و آتشینش ، خشم مردم را علیه یزیدیان شعله‌ور ساخت و آتش سوزانش اندکی بعد دودمان اموی را برانداخت.
سلام بر او که در اوج بدمستی دشمن ، و در برابر یاوه‌های اهانت‌آمیز یزید علیه سیدالشهدا و یارانش ، بر او خروشید.
و اکنون برماست تا با یاد و تجلیل از حماسه عاشورا و سوگِ حسین(ع) ، عواطف و احترام عقیدتی به‌استوارترین برپاخاستگان مظلوم را زنده و سرشار بداریم و اندیشه و تحلیلِ درست از آنرا ، تا غنای زندگی شوریدگی بارور کنیم . و نگذاریم چنین فلسفه و سنّتی، به‌بیراهه‌ی اشک و اسف بر ایستادگی و شهادت کشانیده شود ، و مراقب باشیم تا «اربعین حسینی»  این یادبود ناب و خالص یک پیروزی شگفت و سریع و ناباور ، که سرنوشت حماسه‌ی کربلا را از محاق شکستِ کامل ، به‌ یک ظفرمندی جاودانه و همواره خلّاق تبدیل نمود ، به فراموشی نرود.
زیرا این بانوی بزرگ که پرچمدار این چرخش ناباور بود ، پیروزی بر ولایت اموی را درخلال تنها بیست روز (دهم محرم تا اول صفر 61 هجری) به‌بار نشاند ، و به‌رغم اسیر و دربند بودن، موفق شد تا در روز چهلم عاشورا ، این دستاورد شگفت را به‌سالار شهیدان حسین(ع) و تربت شهیدان گزارش کند. و بدینترتیب راه و رسمِ عاشورایی و شهادت سالار عاشورا و همه‌ی مجاهدان رکابش را ، به‌ چنان پیروزی و ظفری دگرگون سازد که همگان را بر خلافِ آنچه که پیش‌بینی کرده بودند، به حیرت وادار کند.
آفریدن این پیروزی ناباور، بطور عمده حاصلِ رنج و جهاد بانوان اسیر عاشورا بود که تنها به اتّکای شکیبایی و ایستادگی همین اسیران و بانوان اسیر (بخصوص زینب کبری(ع)) بوده که در مقام الگو و راهنمای این شکیبایان ، هم با کلام آتشین و خطابه شکافنده‌اش می‌غرید و هم تازیانه‌ها را به‌جای زنان و کودکان اسیر بر کتف خود می‌خرید. و این در حالی که خود زنی سالمند در 55سالگی و مادری داغدار بود ، با سه فرزند به خون تپیده در عاشورا و 6 برادر شهید(شامل سالار شهیدان حسین(ع) و علمدار دلاور عباس رشید) و داغ دهها برادرزاده و عموزاده و دیگر دلیران خاندان .
این بزرگ بانوی فاتح  ، بعنوان داغدارترین داغداران و سالخورده‌ترین و شناخته‌شده‌ترین آنها ، در حالی به‌ خلقِ این پیروزی قد برافراشت که با سر و پای برهنه و بازوان بسته به‌زنجیرِ اسارت ، به‌هر سوی کشانیده می‌شد، و تحت آماج بیشترین فشارها و رکیک‌ترین دشنامها ، آرمان عاشوراییان را تازیانه به‌تازیانه و دشنام به‌دشنام دنبال می‌کرد و همه اینها در دوران تاریخی دوردستی رخ داد که استبداد دینی به‌نام «خلافت-وصایت-ولایت» به‌دست تبار بنی‌امیه (از قبیله قریش) افتاده بود، و امت همین حکومت اسلامی ، کمترین حقی برای اسیران (اهل بیت پیامبرشان) قائل نبوده و آنهارا برده‌ی خویش می‌دانستند. و خیلی آسان سیلی و گشاده دستی بر رخسار زنان و دختربچگان را مجاز می‌شمردند ، و وقاحت را بدانجا رساندند که در محضر «خلیفه پیامبر» یزید پلید ، نوادگان آن حضرت (از جمله «فاطمة بنت الحسین») را به‌صراحت و با صدای بلند ، به‌کنیزی درخواست کردند.
با تأمل بر مختصات رویارویی این اسیران با خلیفه دیکتاتور ، یک پرسش اساسی مطرح خواهد بود و آن این که سرچشمه این همه استواری و شکیبایی تا چنان پیروزی ناباور در کجا نهفته است؟ به عبارت دیگر ، این از کجا می‌جوشد که تنها 20 روز پس از شهادتها، 20روزی که تمامی ساعتها و شب و روزهایش را گرفتار شکنجه و بسته به‌زنجیر در صحراها و شهرها به‌هرسوی کشانیده می‌شدند ، زینب(ع) را مشاهده می‌کنیم‌که در خطابه روز اول ماه صفر 61 هجری ، به‌هنگامی که دست بسته در محضر ولی مسلمین و میهمانان جشن درباری برپا ایستاده بود ، چهره به چهره با خلیفه ، در حالی که او را کوچک و بدون هرگونه عنوان رسمی و دینی ، تنها و فقط «یزید» خطاب می‌کرد ، فریاد می‌کشد و میگوید: «یزید، اینکه گستره زمین و افقهای آسمان را بر ما بسته و ما را در شهرها و سرزمینها به‌اسیری می‌گردانی ، آیا گمان داری که اینها تنزل و سستی منزلت ما و کرامت و عظمت توست که چنین ، باد بر دماغ خویش دمیده‌یی...؟»
و این پرسش آنگاه برجسته‌تر بر ذهن می‌نشیند که یادکنیم: همین زینب کبری(ع) ، در روزهای نخست ورود به‌ کربلا وقتی از حسین(ع) می‌شنود که باید در این سرزمین کشته شود ، به‌غایت متفاوت بوده ، ناله‌یی دردناک سر می‌دهد و بیتابی پیشه می‌کند. و اکنون با زنی«فولادین» مواجه هستیم که توانمندو مقتدر ، امپراتور مدعی خلافت اسلام را در خانه‌اش به‌زانو در می‌آورد . راستی این دگرگونی شگفت از کجا سرچشمه گرفته است؟ 
جهت دستیابی به پاسخ این پرسش به فرازهایی از گویاترین کلمات ژرف زینب(ع) تأسی نموده تا رهنمون ما به کنه این راز باشد. 
حدود ظهر روز یازدهم محرم61هجری که تنها حدود 15ساعت از شهادت امام حسین(ع) می‌گذشت ، وقتی اسیران را به‌سمت کوفه گسیل داشتند ، دشمن چنین طراحی کرده بود که آنان را از میان کشته‌های پاره‌پاره و عریان عبور دهد که سرهایشان را شبانه جدا کرده و به‌کوفه فرستاده و بدنها را لگدکوب سم ستوران کرده بود. طبیعی‌است که بی‌تابیهای هرکدام اسیران از دیدن چنین منظره‌هایی بسیار شدید باشد ، اما در این صحنه‌ها رسیدگی زینب(ع) به‌یکایک همراهان ، بسیار حیاتی و فوق‌العاده بود و او به‌رغم داغدارتر ‌بودن از همگان ، این مهم را به‌صورتی درخشان محقق کرد. و در این میان رسیدگی او به شخص علی‌ابن‌الحسین(امام سجاد(ع)) است که در برابر تأثر امام سجاد(ع) از مشاهده صحنه‌ی پیکرها میگوید:
«به‌خداوند سوگند که آنچه مشاهده می‌کنی، همانا یک پیمان خداوندی با جد و پدر و عموی توست ، چنان‌که به‌طور مؤکد ، خداوند از بسی مردمان ناشناس نیز در همین راستا پیمان گرفته که اگر آنان را فرعونیان زمین نشناسند ، نزد آسمانیان می‌شناسند. کسانی که با چنین پیمان به‌گردآوری این اجساد پاره پاره و پیکرهای له شده همت خواهند کرد تا آنان را دفن کرده و بر مزار پدرت حسین(ع) در این کرانه رود (فرات) پرچمی برافرازند که به‌رغم گذشت دورانها ، هرگز کهنگی نیابد. با آن‌که سران کفر و نیروهای گمراه به‌محو و نابودی آن بسی اقدام کنند اما اثری نگذارند مگر به‌عظمت آن افزوده شود...»
اگر در همین کوتاه‌شده از کلام زینب(ع) اندیشه کنیم ، پایه‌های شکیبایی زینب را در این نکته کلیدی میتوان مکاشفه نمود که جنبش‌عاشورا یک «پیمان» است که میان خدا و پیامبر(ص) و امامان(ع) بسته شده و دنبال می‌شود.
آنچه که گرانترین سرمایه زینب(ع) است ، پیمان و هم‌پیمانی با خدا و رسول از یک‌سو، و با مردم و تاریخی است که به‌«مردم» اهل پیمان و «گمنامان» وفادار بستگی دارد.
چنین است که این کلام زینب(ع) در لبّ و گوهر خویش، به یک راز انسانی و معنوی راه می‌برد که باید در ردیف برترین کشفهای عقیدتی و مبارزاتی شمرده آید و آن این‌که او اگر چنین نیرومند و غران و تکیه‌گاه همگان و عهده‌دار رهبری آنان است، نه بدین‌روی است که خود یک زن فولادین است و یا ترتیب امور به‌دست نیروهای ماورایی آسمان داده خواهد شد، بلکه همه چیز مبتنی و متکی به‌چنان پیمان و تعهدی است که چنین شکوه و قدرتی را ساطع می کند و به‌ثبت می‌دهد.
 
دنیای «پیمان» و«تعهد» را می‌توان با نام دیگری یاد کرد که همانا دنیای عشق و به‌عبارت دقیقتر، دیانت عشق است. زیرا دنیای «عشق» و در عمق همه احساس و شورهای عاشقانه، همانا جستن ارزش، زیبایی و جاذبه در بیرون خود و فراتر از دنیای خواستهای شخصی است که لاجرم به‌معنی نگریستنی متفاوت به‌هستی و زندگی بوده و به‌معنی دقیق کلمه، یک ایدئولوژی و مرام والایی است که سراسر با هر مرام خودمحور، گو که نام دین داشته باشد، بیگانگی دارد.
کلام و دنیای فکری و مبارزاتی زینب(ع)، بیان و حقیقت یک سرچشمه سرشار‌کننده است که با نام «عشق» و «پیمان»، معرفی و بیان می‌شود با ویژگی و خصلت ضعف‌زدایی، شکیبایی و جوشش نیروی غرّان و شکافنده مبارزاتی که زینب(ع) خود از بارزترین آیاتش بوده و در مواجهه با یزید به‌اثبات رسانید. و این آموزش و الهامی است که باید در یادبود «اربعین حسینی» بدان اندیشید تا باشد که به‌عشق و پیمان راه بکشیم و پرواز کنیم.

تشنه‌ی لبیک

ما بسیار خوانده و یا شنیده‌ایم که انگیزه امام حسین براى بیعت نکردن با یزید ، اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر بوده است . زیرا خود فرموده است : “اُریدُ اَنْ آمُرَ باِلمَعْرُوفِ وَاَنهْى عَن ِالمُنکَرِ…”

کلمه “معروف” با آن که عربى است ، براى فارسى زبانان کاملا آشناست و نزد ایشان ، اطلاق معروف به هر کس و یا چیزی ، دلالت بر این دارد که همگان یا حداکثر مردم آن را شناخته و برآن آگاهى داشته و حتی آن را پسندیده‌اند. و نزد آنها "منکر" چیزى است که آنرا نمى‌شناسند یا دوست ندارند و انکار مى‌کنند و از آن کراهت دارند.

در حقیقت امر به معروف و نهى ازمنکر به عنوان وظیفه سه جانبه (از طرف مردم به زمامداران - از طرف مردم به مردم - از طرف زمامداران به مردم ) میتواند مطرح باشد . که البته اغلب سهم “مردم به زمامداران" با سرکوب مواجه میشود . 

در این مجال خوبست تا به این نکته اشاره شود که نقش امام‌‌حسین(علیه‌السلام)جهت ادای فریضه‌ی (امربه‌معروف و نهی‌از منکر) نسبت به حاکم و زمامدار ، در قالب مقابله با انحراف یزید و یزیدیان ایفاء شد. و نقش امام‌على(ع) در دوران حکومتش ، جهت فریضه(امربه‌معروف و نهی‌از منکر) نسبت به مردم ، در قالب مراقبت دلسوزانه از ایمان مردم  ایفاء گردید.

متاسفانه از دیرباز تاکنون،تعبیر و تقسیری که از "امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر" نزد زمامداران مطرح میباشد فی‌الواقع “امربه‌مشروع و نهى‌ازممنوع” یا “امربه‌حلال و نهى‌ازحرام” میباشد. 

آیا شنیده شده است که امام‌حسین(ع) در سراسر قیامش کوچک‌ترین سخنى از سُست شدن اعتقادات و نماز و روزه مردم و سهل‌انگارى‌شان در “احکام شرع” به زبان آورده باشد؟ یا یکسره با دفاع از “حقوق مردم” و اعتراض به پایمال شدنش توسط حاکمیت جائر ، به جاى مسائل شرعى ، مسائل “عُرفى” را مطرح و به جاى امر به مشروع ، امر به معروف کرده است.

 

 

 

فراموش نشود که امربه‌معروف و نهى‌ازمنکر امام حسین(ع) جهت مقابله با انحراف حاکمیت در تغییر نظام سیاسى اسلام از چارچوب قرآنى “شورا و بیعت” براى حاکمیت ملت به ولایت مطلقه موروثى یزید بود.

آن دسته از احکام شرعى که نزد اکثریت مردم هنوز جا نیفتاده و شناخته نشده و هنوز در قلمرو ”عُرف” درنیامده است ، نمى‌تواند مردم را با جبر و زور به آن امر کرد. مگرآن که به تصویب اکثریت خواص و نمایندگان واقعى مردم رسیده وشکل قانونی پیدا کرده باشد(البته نه تحمیلى و گزینش شده از طرف حاکمیت) . دراین صورت است که آن بخش از شریعت در عُرف وارد شده و مردم باید همچون بقیه قوانین به آن عمل کنند.

با کمى تأمل شاید بتوان گفت "معروف” همان “ّافکارعمومى” و “داورى مردمى” است که از سرشت عمومی و “عقلانیت جمعى” یک ملت ناشى مى‌شود و امر و نهى از آن ، در حقیقت پاسدارى از خواسته‌هاى نوشته یا نانوشته مردم است.

علامه طباطبائى، معروفترین مفسر متأخر شیعه مى‌گوید “معروف آن است که مردم با ذوق مکتسب از حیات اجتماعى متداول آن را مى‌دانند”. و در کتاب‌هاى لغت نیز “معروف” به هر فعل خوبى اطلاق شده است که به وسیله عقل یا شرع فهمیده شود و مطابق فطرت سلیم باشد. حتى اگر شرع به آن اشاره نکرده باشد، فقط کافیست که مردم به فطرت و عقل سلیم خود آنرا پسندیده باشند. البته باید حساب عُرف را از عادات و رسومات و مُد و پسند زمانه جدا کرد و زمینه آن را در “حقوق” و مناسبات مردم با یکدیگر دید.

پیامبر اسلامۖ براى تشریح این فریضه، و فهماندن مفهوم آن ، از تمثیل “قایق” استفاده کرده است که سرنشینانش سرنوشت مشترکى در دریاى حوادث دارند. مى‌پرسد: آیا اگر یکى از مسافران اقدام به سوراخ کردن محل نشستن خود کند ، بقیه مسافران او را به حال خود مى‌گذارند!؟… پس بدانید همه شما در قبال آنچه به سرنوشت جمعى‌تان مربوط مى‌باشد مسئولید.

سخن حکیمانه سعدى درجمله “بنى آدم اعضاى یکدیگرند” ، حکایت از مسئولیت آدمها در قبال نابسامانى‌‌ها  و مبارزه با ریشه‌ها و سرچشمه این نابسامانى‌ها دارد. این مسئولیت را قرآن با تأکید بر کلمه ولایتِ مردم بریکدیگر نشان داده است ، و نشانه ایمان را نیز همین احساس مسئولیت مشترک نسبت به معضلات مردمى شمرده است. بدیهی است ترکِ چنین فریضه‌اى توسط مردم(یعنى عافیت طلبى و محافظه‌ کارى آنان) موجب خواهد شد تا “ولایت مردم بریکدیگر” (که امروز حاکمیت ملى و دموکراسى نامیده مى‌شود) تبدیل به “ولایت خواص”(صاحبان زر و زور و تزویر) شود و بدترین‌ها را به حکومت برساند. به همین جهت امام على(ع) در نامه ۴۷ نهج البلاغه هشدار میدهد:  لاَ تَتْرُکُوا الاََْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْى عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلَّى عَلَیْکُمْ أَشْرَارُکُمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَکُمْ "مبادا امر به معروف و نهى از منکر را ترک کنید که دراینصورت اشرارتان بر شما حکومت خواهند کرد، آنگاه (براى دفع شر آنها) دعا مى‌کنید و هرگز هم اجابت نخواهد شد".

 

 

در سوره آل‌عمران آیه ۱۰۴ نیز آمده است "وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ ۚ وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ" یعنی در میان جامعه اسلامى حتما باید گروهى باشند که مردم را به خیر(بهترین راه حل‌هاى سیاسى، اقتصادى، اخلاقى و…) دعوت کرده ، و آنان را به آنچه که  شناخته و پذیرفته شده(معروف) است ، آگاهى دهند و از آنچه که خلاف خواسته‌هاى مورد توافق مردم است ، باز دارند.

کلمه “امت” در فرهنگ قرآن ، مفهوم گروه دارد که در جوامع امروزى به احزابو سازمانها اطلاق میشود. این سازمان‌ها باید پاسدار ارزش‌هاى مورد قبول جامعه و مانع موارد انکار شده ومردود جامعه باشند. دستور به تشکیل یک امت (ولتکن منکم امه…) در آیه فوق ، صریحاً قشر آگاه را موظف مى‌سازد تا جهت سازماندهى نهادهاى مردمی اقدام نمایند. پر واضح است که تشکیل نهادهاى مستقل و مردمی تحقق نمى‌یابد ، مگر آنکه “آزادى” وجود داشته باشد. پس وجود آزادى براى احیاء اصل “امر به معروف و نهى از منکر”، امری بسیار ضروری و حیاتی است.

بدون آزادى نمى‌توان امر به معروف کرد ، به همین دلیل در جوامع استبداد زده‌اى که مردم حق انتقاد و اعتراض به حاکمان (براى پایمال شدن حقوقشان) ندارند ، اخلاق و دین بیش از همه آسیب مى‌بیند، نمونه‌اش حکومتِ معاویه و یزید ، که بیش از زمان پیامبر و اهلبیت او ظواهر مذهبى را پاس مى‌داشتند و سنگ دین را براى توده‌هاى ساده دل بیشتر به سینه مى‌زدند. ولیکن مذهب ملعبه ای بیش نبود.  آرى متظاهرترین حکومت‌هاى دینى مى‌توانند ستمگرترین آنان نیز باشند و درغیبت آزادى و تعطیلِ انتقاد واعتراض ، هیچ فضیلتى باقى نمى‌ماند.

سخن حکیمانه امام على(ع) درحکمت۳۷۴ یا ۳۶۶ مبین همین امر است که میفرماید : وَمَا أَعْمَالُ الْبِرِّ کُلُّهَا وَالْجِهَادُ فِى سَبِیلِ اللهِ، عِنْدَ الْأَمْرِ بالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْى عَنِ الْمُنکَرِ، إِلاَّ کَنَفْثَةٍ فِى بَحْرٍ لُجِّى وَإِنَّ الْأَمْرَ بالْمَعْروُفِ وَالنَّهْى عَنِ الْمُنکَرِ لاَ یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَلاَ یَنْقصَانِ مِنْ رِزْقٍ، وَأَفضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ کَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ. ”همه اعمال نیکو و (حتى) جهاد در راه خدا در مقایسه با امر به معروف و نهى ازمنکر، همانند دمیدنى است بر دریاى مواج! انجام این فریضه نه مرگ کسى را نزدیک مى‌کند و نه از روزى کسى مى‌کاهد (یعنی از گفتن حق نترسید) و از همه اینها برتر ، سخن عدلى است که رو در روى یک رهبر ستمگر گفته شود.

شگفت آنکه قرآن تنها شرط برترى و امتیاز یک جامعه بر سایر جوامع را (نه قدرت نظامى، اقتصادى، علمى، هنرى و حتى اخلاقى)بلکه ، همین حضور قشر آگاه جامعه در صحنه مراقبت ازاجراى قوانین و ارزش‌هائى مى‌داند که مورد توافق عُرف، یعنى همان عقل سلیم جمعى و توافق مشترک آنان واقع شده است آل عمران ۱۱۰ کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ۗ …. . شما بهترین گروهى هستید که به خاطرانسان ها خارج شده‌اید (اگر) امر به معروف و نهى از منکر کنید…

این فریضه که مهارکننده “فردگرائى” افراطى و فرورفتن در لاک منافع شخصى و معضلات محسوب مى‌شود، نباید با فضولى‌کردن و دخالت در اعتقادات و امور خصوصى اشخاص خلط شود. متأسفانه به دلیل بدآموزى و بدفهمى‌هاى رایج، این فریضه که ناظر به “حقوق مردم” و مناسبات شهروندان در هر مجتمع انسانى با یکدیگر است ، تبدیل به دخالت در “روابط بنده با خالق” مانندمسائل عبادى نماز و روزه و امثالهم شده است که به تصریح مکرر قرآن : پیامبرۖ هم چنین مأموریت و حقى جز ابلاغ و انذار نداشته است. بدتر از آن وقتى است که زمامداران خود را موظف به پاسدارى و مراقبت بر دیندارى مردم بدانند و بخواهند با قوه قهریه و با اکراه و اجبار مردم را به امورى که با قلب سر و کار دارد وادار سازند.

 

نگاه کنید به تجلیل قرآن در آیه 41 سوره حج ، از کسانى که وقتى به قدرت و امکاناتى مى‌رسند ، نه رویکرد به خدا را فراموش مى‌کنند ، نه زکات و تزکیه نفس را و نه وظیفه‌شان را براى پاسدارى از ارزش‌هاى مورد توافق جامعه (عُرف) با قانونگریزی از یاد مى‌برند: الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ ۗ …