دابو منطقهی بسیار بزرگ تاریخی و ویژه از شهرستان آمل است که هم اکنون بیشترین سطح از جغرافیا و بیشترین نفوس ازجمعیت این شهرستان اختصاص به این منطقه دارد . منطقهی دابو از دو بخش دهستان دابوی جنوبی و دهستان دابوی شمالی تشکیل شده ، که اولی شامل 90 روستا و دومی دارای 28 روستا میباشد .
این منطقه در سال چهلم هجری قمری (سال 695 میلادی) چون مقر پادشاهی اسپهبد دابویه ( پسر گیلگاوباره ) شد ، به این نام موسوم گردید . در متون قدیم زبان فارسی(پهلوی طبرستانی) دابو بمعنی بماناد بود که مفهوم امروزی آن ماندگار و جاودانه میباشد .
اسپهبد دابویه ابتدا ولیعهد پدر در آمل بود و چون پدرش گیل گاوباره در مقر پادشاهی خود(پسایگیلان) درگذشت ، ابتدا وی جانشین پدر شد ولی در پی نزاع با برادر خویش (پادوسپان) ناگزیر گیلان و رویان را به پادوسپان سپرد و مازندران را برای خود برگزید و در منطقه ای نزدیک آمل استقرار یافت که از آن پس نام آن منطقه به دابو مشهور شد .
گیل گاوباره (پدر دابویه) خود فرزند گیلانشاه و گیلانشاه فرزند فیروز و فیروز فرزند نرسی و نرسی فرزند جاماسب و جاماسب فرزند پیروز و پیروز فرزند یزگرد دوم و یزگرد دوم فرزند بهرام گور بود .
نرسی جدّ گیل گاوباره عمویی داشت بنام قباد اول که چون فرزند ارشد فیروز محسوب میشد ، نخست به پادشاهی رسید . ولی وفتی به مزدک و مزدکیان پیوست توسط مردم ایران خلع گردید و حکومت به برادرش جاماسب سپرده شد . اما دیری نگذشت (دوسال بعد) که قباد مجدداً بر تخت شاهی نشست وپس از او پسرش خسرو انوشیروان دادگر پادشاه شد . منظور از ذکر این مطلب اینست که بدانیم قباد غیر از خسرو فرزند دیگری بنام کیوس داشت که کیوس نیز نوهای بنام باو داشت . و همین باو سرسلسله دودمان باوندی بود که باوندیان سالهای دراز اسپهبدان کوهستانهای لپور (مرکزهزارجریب) طبرستان بودند . و ضمناً دودمان قارنوندیان اسپهبدان کوهستانهای سوادکوه ، نیز از نسل سوخرا بودند و سوخرا در اصل سمت وزیری قباد را بر عهده داشت .
بعد از فتح ایران بدست اعراب و انقراض حکومت ساسانی ، مازندران و گیلان باحضور سه دودمان از نسل پادشاهان ساسانی ( آل دابویه و پادوسپانیان ، باوندیان ، قارنوندیان ) چندین سده در مقابل مهاجمین حکومتهای مختلف اسلامی ( خلفای راشدین ، امویان ، عباسیان و ....) مقاومت نموده و از سیطره و سلطه آنها در بعضی از قسمتهای مازندران جلوگیری نمودند تا آنجا که حاکمیت پادوسپانیان تا زمان صفویه بر منطقه رویان جنوبی و طالقان استمرار داشت .
هرچند از خاندانهای فوق ، اسپهبدان آل دابویه کمتر از بقیه دودمانها (فقط 119 سال) در مقر خویش منطقه دابوی آمل امارت داشتند ولیکن طی این سالها بعنوان دولت مرکزی نقش ایفاء نموده و باوندیان و قارنوندیان تا هنگام زوال آلدابویه (سال 108 هجری فمری - سال 761 میلادی ) تحت سیادت اسپهبدان دابویه حکومت مینمودند .
در دوران حکومت دابویه کسی متعرض طبرستان نشد ، زیرا سالهای حکومت او همزمان با درگیری خلیفه چهارم علی ابن ابیطالب و معاویه بود و حکومت مرکزی اسلام از طرفی مشغول اختلافات و حوادث عراق و شام و عربستان شده بود و فرصتی برای ادامه فتوحات در مناطق تسخیرنشدهی ایران را نداشت و از طرفی لشکر مهاجم عرب درگیر حفظ و حراست از متصرفات خویش در مرزهای شرقی ایران بودند و توان درگیریهای دیگر را نیز نداشتند . علاوه براینها عبور از کوهستانهای رسوخ ناپذیر البرز و حضور چهار حاکمیت مقتدر از نسل شاهان ساسانی که برخوردار از پشتیبانی غیور مردان طبرستانی ودیلمی نیز بودند ، امکان هرگونه یورش و تعرض را از مهاجمین عرب میگرفت .
شایان ذکر است توفیق اسپهبدی دابویه در طول 16 سال حکومتش ، فقط منحصر به حفظ قلمرو پادشاهی از هجوم اعراب نمیشد بلکه طی این مدت او موفق شده بود محدودهی پادشاهی حویش را تا نیشابور گسترش دهد .
پس از فوت دابویه (در سال 56 فمری - 711 میلادی) پسرش فرخان اول ، اسپهبدی مازندران را برعهده گرفت . حکومت فرخاندابویه معاصر با حکومت بلا منازع معاویه بود و چون معاویه از مسائل و منازعات داخلی فراعت یافته و حکومتش ثبات گرفته بود ، لذا دنباله فتوحات عربی اسلامی را در خاک ایران از سرگرفت .
در راستای این سیاست ، یکی از سرداران معاویه بنام مصقله بن الهبیز به معاویه قول داد تا با 4000 رزمنده ، طبرستان را فتح نماید . یورش مصقله در سال 58 فمری به طبرستان شکستی تلخ را برای او و همراهانش به بار آورد . او و سپاهش برای حمله ، مسیر مستقیم ری تا آمل و گردنههای پر پیچ و خم آن را برگزیدند و در همان گردنهها بدون حتی مختصر جنگی با فرخان که اکنون به جای دابو پادشاه طبرستان بود ، کشته شدند . البته در زمان فرخان ، اعراب چندین بار به طبرستان حمله کردند اما پیوسته شکست میخوردند زیرا شجاعت و کیاست و مردممداری فرخان مانع از پیروزی آنان بود . بهمین جهت اعراب فرخان را ملقّب به ذوالمناقب نمودند.
اسپهد فرخان اول تا سال 73 فمری به خوبی در برابر اعراب مقاومت نمود ، و قلمرو خویش را بخوبی از نفوذ سلطه ای اعراب حفظ کرد ، او یکی از بزرگترین و مقتدرترین پادشاهان طبرستان بود که از 711 تا 728 میلادی بر طبرستان فرمانروایی میکرد .
با قیام ابومسلم خراسانی در سال 102 هجری فمری و به سبب تزلزل پایههای خلافت امویان و آمادگی انتقال خلافت به عباسیان ، خوشبختانه تا زمان خلافت منصور دوانیقی دومین خلیفه عباسی کسی به فکر طبرستان نیفتاده و مزاحمتی فراهم نیاورد . از این رو مردم طبرستان در دوران آل دابویه که از 695 میلادی تا 748 میلادی توسط اسپهبدان به شرح ذیل اداره میشد ، در آرامش و آسایش بودند .
1- دابویه ( از 695 تا 711 میلادی مقارن با 40 تا 56 هجری فمری)
2- فرخان اول یا فرخان بزرگ (از 711 تا 728 میلادی مقارن با 56 تا 73 هجری فمری)
3- دادمهر ( از 728 تا 740 میلادی مقارن با 73 تا 86 هجری فمری)
4- فرخان دوم ( از 740 تا 748 میلادی مقارن با 86 تا 94 هجری فمری)
پنجمین فرمانروای آل دابویه اسپهبد خورشید در سن چهارده سالگی در سال 748 میلادی (94 قمری) به پادشاهی رسید و اوائل سلطنت او همزمان با سقوط امویان بدست عباسیان به فرماندهی ابو مسلم خراسانی بود . با کشته شدن ابومسلم بدست منصور دوانیقی از سوی پیروان ابومسلم قیامهایی بر ضد عباسیان صورت گرفت که اسپهبدان نیز تحرکاتی در این قیامها ازخود بروز میدادند . همین موجب شد تا منصور دوانیقی نسبت به فتح طبرستان عزم خویش جزم نماید .
بر این اساس منصور ولیعهد خود مهدی را به ری فرستاد تا هم از سرایت شورش خراسان به سایر نقاط جلوگیری کند و هم برای فتح طبرستان زمینهسازی کند . متاسفانه اتکاء به شیوه های مکارانه توسط مهدی و از طرفی بیتجربگی اسپهبد خورشید باعث شد تا نفوذ عباسیان در قسمتهای جلگهای طبرستان زمینه را برای شبیخون داخلی فراهم نماید بطوریکه همین امر به سقوط آل دابویه در سال 107 قمری برابر با 761 میلادی و تصرف و فتح طبرستان (بجز کوهستانهای تحت اختیار باوندیان و قارنوندیان ) منجر گردید .
دشتهایی چه فراخ ، کوههایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی میآمد
پشت تبریزیها ، غفلت پاکی بود که صدایم میزد
پای نیزاری ماندم ، باد میآمد ، گوش دادم :
چه کسی با من ، حرف میزند؟
راه افتادم .
یونجهزاری سر راه ، بعد جالیزخیار و تاک
بوتههای گل رنگ و فراموشی خاک.
من چه سبزم امروز ، میچرخد گاوی در کرد
سایههایی بیلک ، گوشهیی روشن و پاک،
زندگی خالی نیست :
مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست .
آری
تا شقایق هست ، زندگی باید کرد .
در دل من چیزی است ، مثل یک بیشه نور ،
و چنان مشتاقم ، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت ، بروم تا سر کوه .
در طول پنج سال سکونتی که در مهاجران دارم ، اینجانب به اتفاق خانواده بارها و بارها ، سراب (چشمه) عباسآباد شازند را به تفریح رفته و حتی بی استثناء میهمانان خویش را نیز برای تفرج و گشت و گذار بدانجا همراهی مینمودیم . و البته بطور پراکنده به چشمههای دیگری که در اطراف این منطقه جوشان هستند نیز سری میزدیم .
از نوروز امسال خود را آماده کرده بودم تا بهمراه اولین گروه از میهمانان خود به چشمه بُلاغی که در مجاورت روستای هک علیا از توابع شهرستان شازند واقع میباشد ، برویم . خوشبختانه در آخرین جمعه اردیبهشت برادرم سعید و دو خواهر و دامادها و همشیرزادگانم به مهاجران آمدند ولیکن چون زمان حضورشان بسیار کوتاه بود لذا امکان اجرای قصد قبلیام جهت رفتن دسته جمعی به چشمه بلاغی میسر نشد . بر این اساس جمعهی دو روز قبل قسمت شد تا خانواده کوچک 3 نفری ما (بدون حضور 3 تن دیگر از پسران بزرگترم) از صبح زود برای گردش به سرسبزترین منقطه شازند واقع در ده کیلومتری مهاجران (بفاصله 3 کیلومتری پل دوآب) اعزام شود .
بامداد جمعه پس از نماز صبح ، ازخانه بصوب چشمه بلاغی براه افتادیم . راه کوتاهی پیش رو داشتیم ، کافی بود از مهاجران خارج شده و 7 کیلومتر جاده بروجرد را بسمت شهر توره طی کرده و نرسیده به توره ، از سمت چپ پل دوآب وارد جاده روستای "تحتمحل" شده و 2 کیلومتر بعد با پشت سر گذاشتن تحتمحل ، یک کیلومتر دیگر نیز بسمت روستای هک پیموده تا به کنار کوه بلندی که میزبان دائمی چشمه بلاغی بود ، برسیم .
تابلوهای نصب شده در اول جاده فرعی روستای تحت محل و چشمانداز زیبا و سرسبزی که پیش روی ما بود ، بسیار وجدآور و روحنواز بود و اشتیاق ما در رسیدن هر چه سریعتر به چشمه را تحریک مینمود .
روستای تحت محل از توابع شهرستان شازند و راه دستیابی به چشمه بلاغی
مدخل ورودی روستای تحت محل و هک که سرانجام منتهی به شهرشازند میشود
حاشیه پل دوآب و مدخل ورودی جاده روستای تحت محل از جاده اصلی اراک بروجرد
به هر تقدیر طی طریق در این مسیر 2 کیلومتری بسمت چشمه با سمند مشکی رنگ ادامه یافت . با اینکه دل از بیتابی برای رسیدن به چشمه در آن هوای مصفا و پاکیزه صبحگاهی ، تپش تندتری داشت اما وقتی در مسیر جاده از کنار مزرعهای که در آن گلهای شقایق و بنفشه روئیده بود رد میشدیم بکلی از چشمه غافل شدیم و در کنار مزرعه متوقف شده و همچون غزالان مست ، به سمت سبزهزاران دویدیم تا از نزدیک با شقایقان همیشه عاشق ، عشق را به نجوا بنشینیم .
علفزار و گل شقایق مابین روستای تحت محل و هک علیا
وقتی خوب و کامل وجب به وجب سبزهزار پر شقایق را با ولع سیر کرده و عطش اشتیاق بدان سیراب نمودیم . بیاد چشمه و مقصد اصلی افتادیم و روانه شدیم . ولی هنوز سوار اتومبیل نشده بودیم که در آن سمت مزرعه ساختمانی که بی شباهت به گاوداری نبود توجه مارا جلب نمود . ناگهان بطور همزمان فکری در ذهن من و حاجخانم (همسرم) تلهپاتی شد . و با برق یک نگاه ، خیالات و اندیشه ذهنمان را از معبر نینی چشمان به لایه های خاکستری مغز انتقال داده و بی اینکه حتی کلمهای حرف رد و بدل نمائیم رل اتومبیل را بدست دلِ بیاختیار سپرده و با اختیار و ادراک عقلانی راهی ساختمان گاوداری شدیم . چون هر دو میدانستیم که گاوان شیرده هر صبحگاه و شامگاه لااقل طی دو مرحله جهت دوشیدن شیر مورد بهره برداری قرار میگیرند و ما که ماهها از حضور در غیاثکلا و خوردن لااقل یک وعده شیر تازه دوشیده شده از گاو متعلق به حاج محمدآقا و یا حاجعلی غیاثی محروم بودیم ، در این لحظات جز دستیابی به شیر تازه و طبیعی آرزو و خواست دیگری نداشتیم ، با شتاب به گاوداری رسیدیم و با عوعوی سگ نگهبان مورد استقبال قرار گرفتیم . با صدای سگ صاحب گاوداری به نزد ما آمد و وقتی از خواست ما جهت تهیه 3 کیلو شیر مطلع شد ، نیم ساعت زودتر به دوشیدن گاوها اقدام نمود.
آقای اکبری مالک گاوداری واقع در روستای تحت محل
وقتی شمیم شیرخالص و نابی که از لوله خروجی دستگاه شیردوش به داخل ظرف شیر سرازیر بود ، حس بویایی من و همسرم را نوازش داد ، تصمیم گرفتیم که به اندازه گنجایش تمام ظرفهایی که در صندوق عقب اتومبیل وجود داشت از این شیر خریداری نمائیم . و اینگونه شد که بسراغ ظروف 20 لیتری آب که همیشه برای آوردن آب تصفیه شده همراه ما بود رفتیم .
تا ظرفها را بیاوریم آقای اکبری (صاحب گاوداری) اولین سطل مدرج پر از شیر را آماده و بما تحویل داد و برای دوشیدن گاو بعدی به داخل مکان مخصوص شیردوشی رفت .
محتوی سطل شیر را در اولین ظرف 20 لیتری خالی کردم و درب آنرا محکم بسته و تا شیر برای ظرف بعدی دوشیده شود ، به اتفاق حاج خانم گشتی در محوطه گاوداری که محیطی سرسبز و دارای نهر آبی بود زدیم و عکسهایی از آن محیط و غازهای در حال چرا گرفتیم .
تخلیه شیرتازه در ظرف 20 لیتری توسط خودم
عکس محوطه گاوداری
بالاخره ظرف 20 لیتری دوم را نیز از شیر پر کردیم و بهای 40 لیتر را بمبلغ سی هزار تومان پرداخته و از آقای اکبری خداحافظی نموده و بطرف چشمه رفتیم و ضمن تفرج یکساعته در اطراف چشمه ، شنونده همنوازی و جمعخوانی بسیار گوشنواز قورباغههای داخل برکه و نیزار حاصله از انباشت آب چشمه بودیم .
من و همسرم و فرزندم علی کنار چشمه بلاغی شازند
پایان
جمعه ها دلم سخت میگیرد و بیتابم میکند ، 6 روز هفته را با زندگان اینطرفی دمخورم و روز آخر هفته که فارغ از کار دنیائیام ناگهان یاد و خاطره ی آنطرفیها دلمشغولی من میشود و همین باعث میشود که گاهی شعری در ذهن و دلم خلجان کند . و این جمعه نیز از آن جمعهها بود .
سرودهای از سر دلتنگی ، تقدیم به هم محلیهای دوست داشتنیام
دردی کش میخانه من خانه بدوشم // سرمست می و بی خبر از باده فروشم
پایم همه جا ، دردسر شاه و گدایان // پای که خورَد نوبت من ، برسر و دوشم
دم زنم از ما و منی ، کمتر ز غبارم// هر جا که برَد باد ، چو موجی بخروشم
از طفلی شباب آمد و پیری ، ز پی آن// با مرگ چه آید بسرم ، خرقه چه پوشم
من بی خبر از گردش ایّام ، ز تقدیر // دائم چو خُم باده ، ندانسته بهجوشم
نقشی بهرخ خاک ، ولی نقش بر آبم // سرگشته در این وادی پُر جوشوخروشم
خاکی به کف کوزهگر و کوزهگرانم// میسوزم و لببسته و مبهوت و خموشم
بازار قیامت همهشب گرم قیام است //من بیخبر از گرمی و از نقش و نقوشم
ایننوبتِ چندم،ز منوگردشچرخست //اینمسئله سرّیاست ، بگفتار سروشم
از خاک بر آری سر و در خاک نهی سر
ساقی چو داد باده ، چنین خواند بگوشم
چون شاعر نیستم ، شعرم سرشار از اشکالات ادبی است .
فقط خواستم از قافله جدا نباشم و حتی عقب قافله هم که شده ، هدیهای پیشکش نمایم .
هدیه به هر آنکه نامش مادر است .
( آنان که هستند و آنان که نیستند و نامشان پر افتخار و جاودانه است)
آفریــــن بر همّت آنکس که نامش مادر است
میکنم جان را فدای آنکه اسمش مادر است
آنکــــــه آمد ا ین حدیث جاودان ا ز بهـر او
هست جنّت را مکان در زیر پایـش مادر است
آنکه مینوشـد لبن بر طفل ، تا سیرابش کنــد
نیبهشیرش، بلکه باشیرازهیجان مادر است
هم طبیب و هم پرستار است بهرطفلخویش
میگشایـد پلک خود بیدار ، بامدادان مادر است
آنکــه آید پا به پای کــــــــــودک خود تا بلــوغ
با عصـای پیری و موی سپیــــدش مادر است
مرحــم آرام بخش کودک ، در زمان گریـــهها
ازصــدای مهــــربان و لای لای مادر است
آنکه از قوتاش بکاهـــد ، وانهـد بر کام طفل
همچوشمسیکه بسوزد تا دهد گرما ز خود
آنکه سوزد تا کند گرم از وجودش مادر است
آنچه میسوزد بسان شمع سوزان در جهان
اشک چشم و سوز قلب مهـربان مادر است
کن تفکّـــر لحظهای بر مسنـد و بر شأن خود
ایننهاز خود باشدت ، زنهــار دعایمادر است
گر بپرسی از مقــام مادران ، گوینــــد جواب
شافــــــع روز جـزا و آخـرت هـــم مادر است
گر " رضـــا " گوید ، نمـاید جان نثــار مادران
اندک حقّـی از حقـــوق بیشمـــار مادر است
روز مادر بر تمام مادران عزیز ، مبارک باد
هرکس به ساز خویش نوازد ترنمی // آن همنوازی خوش الحانم آرزوست
در روشنایی شهر نجستم هنوز هم // دستی گشاده مهر به دستانم آرزوست
درد من از قلت بی همزبانی است // هم صحبت شفیق سخن دانم آرزوست
چوب حراج تهمت و پندار میزنند // در پشت پرده حقیقت عریانم آرزوست
هر پینه پیشانی از نماز نیست // خلوتگه بی تظاهر ایمانم آرزوست
آنکس که بود مدعی حق نماند // ماندن هنوز بر سر پیمانم آرزوست
از ما گذشت وقت میانسالگی دریغ // آن شور و حال جوانانم آرزوست
با تصرف و تلخیص - سرودهای از منصورتهرانی (فیلمساز و ترانه سرا) سازنده ترانه یاردبستانی
آقای هدایت
به ما گفتند شما خودکشی کردید؛ ۱۹ فروردین ۱۳۳۰؛ ۹ آوریل ۱۹۵۱. به ما گفتند کتاب
های شما را نخوانیم. بوف کور را نخوانیم. سه قطره خون را نخوانیم. زنده
به گور را نخوانیم. گفتند کتاب های شما بدآموز است. گفتند کسی که کتاب های شما را
بخواند خودش را می کُشد.
از سیزده چهارده سالگی اسم شما، کتاب های شما، عکس شما، خود شما، آن جمله ی معروف شما که "در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا میخورَد و میتراشد..."، آن سنگ قبر عجیب غریب شما، با من است. بعدها هم تصاویری که مصطفی فرزانه در کتاب اش از شما خلق کرد با من است بخصوص روزهای آخر شما با آن عینکی که دسته اش شکسته بود.
آقای هدایت
هر کسی از ظن خود یار شما شده است، می دانم. من هم مثل
بقیه. نمی خواهم آه و ناله سر بدهم که می دانم اگر زنده بودید آه و ناله کننده را
با کلام تان تار و مار می کردید. اما نمی توانم از ته دل آه نکشم و ناله سر ندهم.
آری، در زندگی زخم هایی هست که وقتی روح را می خورَد فریاد آدم به آسمان می رسد. به
آسمان که نه، به سقف مغز آدم می رسد و شاید بیرون هم نیاید، ولی واقعا صدایش بلند
است. این صدا اکنون در من است و چند دسیبل از آن همین مطلبی ست که خطاب به شما می
نویسم.
آقای هدایت
نمی دانم چرا شما را دوست دارم. وقتی مریم خانم فیروز از
شما در کتاب "چهره های درخشان" اش یاد می کرد که چطور تحت تاثیر آزار
حیوانات قرار می گرفتید، می گویم: بفرمایید! اینک انسان! آن هم انسان ایرانی، که
این روزها با چراغ هم یافت می نشود. اما نمی خواهم از خوبی های شما بگویم. می
خواهم از زنده بودن شما بگویم. خیلی عجیب است. چطور بعد از این همه مدت، یعنی بعد از
شصت و یکی دو سال نمرده اید و هر روز زنده تر می شوید؟ مگر می شود؟ وزارت فرهنگ تمام سیستمها بخواهند شما را بکشند و نتوانند .
ماشاءالله بزنم به تخته هر روز بهتر از دیروز و جوان تر و سر حال تر از روزهای قبل جلوی چشم ما ظاهر می شوید. این گاز چه بود که شما استنشاق کردید؟ چطور شما را جاودانه کرد؟
آقای هدایت
حرف بعضیها را نمیتوان بلافاصله فهمید.
زمان باید بگذرد تا حرفشان فهمیده شود. حرف شما را هم امروزیها خیلی خوب می فهمند. چقدر شما از همه
چیز بیزار بودید که کم ترین اش سیاستِ سیاستبازان بود. چقدر شما از ضعف های
اخلاقی ما ایرانیان در رنج بودید و چقدر با زبان طنز و با زبان تلخ این ضعف ها را
نمایان می کردید.
آدم وقتی دست اش از هر تغییری کوتاه باشد، طناب طنز و تلخ گویی مانع افتادن اش در
درّه مهیب بیاعتنایی می شود.
آقای هدایت
من تازه می فهمم که چرا علامه دهخدا از شما در زمانی که
زنده بودید در کتاب گرانقدرش نام برد و شما را نابغه خواند. او فهمید و خیلی ها
نفهمیدند. هنوز هم نمی فهمند . شما همیشه خودتان بودید، دیگران گو
بخواهند و بپسندند، گو نخواهند و نپسندند. این خودْ بودن کم چیزی نیست که شما به
ما یاد دادید. هم زندگی، هم مرگ، هم منش، هم رفتار، هم فکر، هم ایدئولوژی، هم جهان
بینی، همه اش متعلق به خودِ آدم باشد و آدم تحت تاثیر دیگران نباشد. چقدر
خوب است و البته چقدر مشکل است. این که آن همه فامیل اشرافی و وابسته به دربار
داشته باشی، و همفکر آن ها نشوی. آن همه رفیق توده ای و چپ داشته باشی و همگروه آن
ها نشوی. ولی راست اش این ها هم شدنی باشد، این که مرگ آدم دستِ خودِ آدم باشد و
آدم هر وقت که اراده کرد سوئیچ را بزند و برود کار آسانی نیست. بیخود ما را از
خودکشی می ترساندند، چون این کاری نیست که از دست هر کسی بر بیاید. به قول خودِ شما
خودکشی باید با بعضی ها باشد، والّا نمی شود. جلوی پنجره ی باز بنشینی و خودت را
در معرض سرمای شدید قرار بدهی نمی شود، غذا نخوری نمی شود، سم بخوری نمی شود،
توی رودخانه بیندازی نمی شود.
آقای هدایت
امروز که به شما فکر می کنم، متوجه می شوم چرا سوئیچ را زدید
و رفتید. خواستید با این کار به ما بگویید که کار تغییر در این مملکت چقدر دشوار
است. چقدر نشدنی ست. آن قدر که می توان ناامید شد و رفت. مسئله ی ما سیاست و سیاست
مداران ما نیستند. مسئله ی ما خودِ ما هستیم. این حالت تهوعی که داریم و این دل
آشوب و دل به هم خوردگی که پیدا کرده ایم همه اش از دیدن چهره ی خودمان در آینه ی
دیگران است. بعد، رفتید که بمانید و ماندید. خودتان را جاودانه کردید.
اگر می ماندید و به مرگ طبیعی می مُردید، احتمالاً در سال ۱۳۹۱ کسی به شما نمی گفت که
چقدر زنده اید و چقدر هستید و وجود دارید و چقدر حرف های تان امروز برای ما تازگی
دارد. شما با مرگ خودتان داستان تان را به پایان رساندید و برای همیشه ماندگار
شدید.
خب. ما هم رفتیم ولی نرفتیم که دل کسی بشکند. رفتیم دنبال روزمرگی ها و "زکی سه" گفتن هایمان. تا کِی نوبت پایان داستان ما برسد...
اولین بار در سال 1250 شمسی ناصرالدین شاه
امتیاز بهرهبرداری از معادن نفت(پترول) را به "بارون جولیوس دو رویتر" به مدت 70 سال واگذار کرد. درسال 1281 شمسی
مظفرالدین شاه ، امتیاز اکتشاف ، استخراج ، بهرهبرداری و فروش نفت در سراسر کشور به جز پنج ایالت شمالی ایران (آذربایجان، گیلان، مازندران، گرگان و خراسان) را به مدت 60 سال به
ویلیام ناکس دارسی انگلیسی
واگذار کرد. و در مقابل
دارسی میبایست حدود 16 درصد
از منافع خالص نفت را به عنوان حق
امتیاز به دولت ایران پرداخت میکرد،
پس از اشغال ایران توسط
انگلیس و شوروی و پس از آن آمریکا در جنگ جهانی دوم، رقابت آنها بر سر منافع بهویژه نفت تشدید شد، ولی دولت انگلستان به منظور حفظ سلطهاش بر نفت جنوب ، با
مقامات وقت ایران وارد مذاکره شد تا قراردادی را به تصویب برساند که طی آن قرارداد 1933 ، مورد تایید و تاکید قرار گیرد این قرارداد که به . "گس- گلشاییان" مشهور بود ، در روندی تدریجی ولی مداوم از
سوی اقشار مختلف مردم کشور مورد مخالفت و اعتراضهای شدید قرار گرفت و چند سال بعد با تشکیل فراکسیون اقلیت «ملیون » در مجلس شانزدهم به رهبری دکتر محمد
مصدق ، طرح مطالبه دیرین خلع ید
استعمار پیر انگلیس از ثروتملینفت و اوجگیری مبارزات
استقلالخواهانه و ضداستعماری ملت ایران پیگیری شد .
دکتر محمد مصدق در راس مبارزات مردم ایران قرار داشت . با رشد جنبش ، کارگران با اعتصاب خویش ، موقعیت دکتر مصدق را مستحکم تر کردند . تا آنجا که در فضای سیاسی – اجتماعی بسیار حساس آن روزگار ، نهایتاً در روز ۲۴ اسفند ۱۳۲۹ ماده واحدهای راجع به ملی شدن صنعت نفت ایران از تصویب نمایندگان مجلس شورای ملی گذشت و چند روز بعد در آخرین روز سال ۱۳۲۹ یعنی ۲۹ اسفند ، مجلس سنا نیز مصوبه مجلس شورای ملی را تأیید کرد. و بدین ترتیب روز ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به عنوان روز تاریخی ملی شدن صنعت نفت ایران در حافظه ملت ایران باقی ماند.
متن پیشنهاد تصویب شده :
بهنام سعادت ملت ایران و بهمنظور کمک به تأمین صلح جهانی، امضاکنندگان ذیل پیشنهاد مینمائیم که صنعت نفت ایراند ر تمام مناطق کشور بدون استثناء ، ملی اعلام شود یعنی تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهرهبرداری در دست دولت قرارگیرد .
چـه شــود اگر گـذارم سـر خـود بـه دوش بـاران
و بنــوشـم از لبانــش دو سـه جرعـه از بهــاران
تن تشنــه را سپـارم، به طـراوت جســـــــورش
و چـــو بیــد گیسـوان را کنـم از شعـف پریشـان
نفسـش مسیـــح گونه بدمـد شفـای مستـــــی
بـه عروق سرد هستـی و رهـانــَدم ز حـرمــــان
بشوم چو لاله دربست ، ز شراب ژالـه سرمست
برســـد نـدا ، "بنـــوش و به بهاریان بنوشــــان"
و بنفشهها به شبنم ، سر و روی خویش شویند
کـه پرندهای کـُنــدشان، به ترانه بوســـــه باران
چو شکوفههای بیتـاب و جـوانـههای بیخـواب
غـزلـم به رقـــص آیـــد ، بـه تـرّنــــم هـَـــــزاران
چـه شـــود اگـر نسیمـی بــوزد ز سمـت البــــرز
کــه بـه بـیقـرار ِ غـربـت خبـــری دهــــد ز یــاران
خبـــری به ســرخی ِ گل و بــه لحـــن سبـز بلبل
همــه مـژدهی رهـایی ، ز حصـار هر چـه زنــدان
خبـراز طلـوع امیــد به مـرام گـــرم خـورشیــــــد
که ز روزگار جمشیـــد شـده چیـــره بر زمستــان
بــرســد صـدای عـاشــق، به شفـاعــت شقایـق
بـــه هــر آن کجا که شایـــد ، برسد صدای انسان
بــه چَکاد بیقـــراری ، بـه خلــوص ، استــــواری
بـه نهایــت شکفتـــن و صعـــــود ســرخ عصیـــان
دگـرم مگـــو چـه شایـــد ؟ بگــذر ز هـر چـه" باید"
بگـــــذار تا گـــذارم ، ســـــر خــود به دوش بـاران
همه ما پنهان و آشکار ، دل گفتههایی با خدا داریم .
همان خدای فراموش شدهای که به گاه بی کسی و درماندگی سراغش را می گیریم .
همان که هیچگاه ما را از یاد نمیبرد و نجوایش در هر هنگامهای ، آرامبخش جان ماست .
همان او که همواره امیدواری به رحمتش ، التیام بخش روح بیقرار و نهاد ناآرام ماست .
“لاتقنطوا من رحمة الله” از رحمت خدا ناامید نشید (زمر/۵۳)
“فاذکرونی اذکرکم” منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/۱۵۲)
“بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا” به فضل و رحمت خدا شاد باشند (یونس/۵۸)
“و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال” هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵)
در شعر معروف موسیوشبان ، دلگفتههای شبان باخداوندبسیار تأثیرگذار و ژرف به تصویر کشیده شده است .
و در ادامه دلگفتههای بسیار دلنواز بایزید با خداوندگارش که آشگار کننده گستردگی رحمت بیکران ربوبی است را پی میگیریم .
در کنـار دجلـه سلطان بایـزیــد ****** بـود تنهـا فـارغ از خیـل مـزیــد
نـاگــه آوازی زعـرش کبـریـــا ****** خورد برگوشش که ای شیخ ریا
میل آن داری که بنمایم به خلق ****** آنچـه داری درمیـان کهنـه دلــق
تـا خـلایـق قصـد آزارت کننــد ****** سنگ بـاران بر سر دارت کننـد
درجوابشگفت میخواهی توهم ****** شمّـهای از رحمتـت سازم رقـم
تا خلایق حق پرستی کم کننـد ****** از نماز و روزه و حج رم کنند
بازش آمد کردگار اندر سخن ****** نی زما و نی زتو، رو دم مزن
«و نرید ان نمن علی الذّین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم
الوارثین و نمکنّ لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ما
کانوا یحذرون.» (سوره قصص، آیه 5 و )
و اراده کردیم منت پذیریم , کسانیکه که ضعف و ناتوانیشان مورد درخواست
بوده است را امامان و پیشوایان و میراثداران قراردهیم . و امکان دهیم آنها
را در زمین و ایشان را به فرعون و هامان و لشکریانشان از آنچه که نسبت به
آن خودداری میکردند ، بنمایانیم .
این ارادهی خداوند نیز همانند ارادههای دیگرش بخوبی تحقق یافتهاست .
بدانگونه که بعد از رحلت پیامبر ، بموازات خواست طاغوتها ، آنهنگام که
شایستگان را از حقوق حقهی خویش محروم و خلع قدرت نموده و آنها را ضعیف و
ناتوان خواستند ، خداوند اراده
خویش را عملی ساخت و این خلع شدگان از قدرت یعنی امامان راستین را یکی پس
از دیگری ، برای مردم قرارداد تا از منبع میراث جدّشان پیامبر ، راهنمایان
و ارشادکنندگان مردم باشند . و چنان امکانی برای این هادیان ، از طرف
خداوند فراهم شد که با اینکه قدرت و ثروت و مکنتی نداشتند ، محل مراجعه
مردم و حاکمان بر قلوب مردم بودند . و همین عزّت و اقتدار ، همیشه همچون
کابوس در چشم و ذهن طواغیت فرعون صفت ، خودنمایی میکرد .
وجود مولا علی و
فرزندش امام حسن (علیهماالسلام) برای قدرتمداران ثلاثه و معاویه و نیز
وجود سیدالشهداء برای یزید و هکذا وجود سایر ائمه و امام رضا (علیهم
السلام) برای حاکمان اموی و مروانی و عباسی و مامون ، همه و همه و در ادامه
تا کنون وجود هادیان و مرشدان و .... تا ظهور موعود ، در حقیقت تحقق
مستمر و بیوقفهی وعدهی باریتعالی است . تا بدانیم همواره مرشدان و
راهنمایان محبوب مردم خار چشم حاکمان و طالبان قدرت بوده و هستند زیرا
والیان قدرت بخوبی میدانند که سلطه و سیطرهشان پوشالی و بر ظواهر زندگی
مردم است ، و باز بخوبی میبینندکه تسلط و سیطره ی واقعی ، از آن پیشوایان و
شایستگان است که بر دل و روح مردم حکومت مینمایند .
"یا أیها النبی إنا أرسلناک شاهداً ومبشراً ونذیراً و داعیاً إلی الله بإذنه وسراجاً منیرا؛
ای رسول ، ما تورا به رسالت فرستادیم تا الگو و شاهد باشی و رحمت الهی را مژدهدهنده و عقوبت خدا را هشداردهنده و به اذن حق ، خلق را به سوی خدا دعوتکننده و برای آنان چراغی فروزان و روشنایی بخش . )سوره ی احزاب آیه ی 45 – 46)
قرآن پیامبر را با 5 شاخص به تصویر کشیده است :
1- شاهداً :
شاهد بودن پیامبر جنبه کمال خدا را به خلق نمایاندن است . خلق برای نیل به کمال (خداگونه شدن) ، نیاز به نمونه و الگویی از یک انسان کامل دارند که پیامبر بهترین و کاملترین شاهدی است که صفات کمالیه خداوند در وی به تصویر کشیده شده است و خدا را میتوان در وی مشاهده نمود .
2 و 3 - بشیراً و نذیراً :
بشیر بودن پیامبر جنبه رحمانی خداوند و نذیر بودن او جنبه جلالی خدا را به خلق نشان میدهد. جلال مطلق هیچوقت بتنهایی ظاهر نمیشود ، همیشه همراهش جمال خداوندی خودنمایی میکند . پیامبر بهترین شاخص صفات جمالیه و جلالیه خداوند است و خلق را با این صفات به سمت خداوند میخواند و اینجاست که چهارمین مشخصه پیامبر ظاهر میشود .
4 - داعیاً :
وقتی تمامی وجود پیامبر آینه تمام نمای وجود و صفات خداوند اعم از ( کمالیه و جمالیه وجلالیه ) باشد . پر واضح است که این آینه با اذن و اجازه ربوبی ، خویشتن را در معرض نگاه و دیدگان خلائق قرار میدهد تا آنها را به دیدن خالق در این آینه دعوت نماید .
5- سراجاً و منیراً :
خلائق ، تحت دعوت پیامبر و با دیدن خدا در آینه وجود پیامبر و الگوپذیری از آن ، به تدریج به مرحله ای میرسند که خود نیز بازتابی از انوار خداوند شده و امکان رویت وجود و صفات ثلاثهی ربوبی در آینه وجود خویش را مییابند .
البته دیده شدن هرکس ( یعنی کس خدایی شدهی هرکس ) توسط خودش در آینه خودش ، مستلزم نوری است که در فرآیند بازتاب آن نور وجودش مرئی و قابل مشاهده گردد . بی تردید آن نور چیزی جز نور وجود پیامبر و نور وجود انسانهای کامل که حجت خدا بر روی زمین هستند ، نخواهد بود .
و لذا همواره ، حضور انسانهای کامل (حجتخدا) در عالم بعنوان یک ضرورت ، وجود داشته است تا نور حق را به عالمیان برسانند . و عالم هیچگاه بدون انسان کامل و تداوم سراج منیر نبوده است .
وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه. واسه همین یه دختر بیست ساله ، انتخاب کردم . جهیزیه نداشت. باباش یک کارمند ساده بود. چهره چندان جذابی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم. حرمت زن زندگی بود . بهش میگفتم امشب بریم رستوران؟ میگفت نه چرا پول خرج کنیم؟ میگفتم: حرمت جان لباس بخرم؟ میگفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟
تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم. دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشید. یهروز گفتم عزیزم چرا جوراب تازهات رو نمیپوشی؟ با خجالت جواب داد: آخه این جورابا با کفشای کهنهام جور در نمیاد!به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم. فرداش که می خواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتونمیپوشی؟ جواب داد: آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد! همونروز یک دست لباس براش گرفتم. اما همسرم باز نپوشید. دلیلش هم این بود: این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان!
رفتم دوتا بلوز خوب هم خریدم.. ایندفعه روسری خواست. روسری رو که خریدم . دیگه چیزی کم و کسر نداشت اما این تازه اول کار بود! چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدن کم و کسریهای خانوم! تا اینکه یهروز دیدم اخماش رفته تو هم. پرسیدم چته؟ گفت این موها با لباسام جور نیست. قرار شد هفتهای یه بار بره آرایشگاه. بعد از مدتی دیدم حرمت به فکر رفته. بهم گفت: اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد. عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم. مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد . حرمت توی خونه باباش رادیو هم ندیده بود اما توی خونه من ، از همه لوازم صوتی و تصویری برخوردار بود !
چند روز بعد ، از قدیمی بودن خونه و کثیفی محله حرف زد. یک آپارتمان شیک تو یکی از خیابونای بالاشهر گرفتم. اما این بار اثاثیه با آپارتمان جدید جور نبود! دوباره اثاثیه رو عوض کردم. بعد از دو سه ماه دیدم حرمت باز اخم کرده. پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟ طبق معمول روش نمیشد بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین میخواد! با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم. حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایدهال من بود نمیشد حرف هم زد! از همه خوشگلا خوشگلتر بود! کارش شدهبود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی! دختری که تو خونه باباش هیچی نداشت و الان همه چیزش جور بود ، مدام زیر لب میگفت: آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه!
اوایل نمیدونستم منظورش چیه چون کم و کسری نداشت. خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت. اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی حرمت خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم! مجبور شدم طلاقش بدم. خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد. تنها چیزی که برام موند همین "خود ناجورم" بود!
نزدیک به دو دهه است که از واقعه دلخراش و جانگداز عاشورا میگذرد و تا اینجا با حسین بن علی (ع) در صحنه صحنهی این حادثه ضمن تعزیت و سوگواری ، به تجلیل و اسطورهسازی از این فاجعه پرداختیم . اکنون همراه با زینب (ع) مسیر تداوم این حماسهی جاودانه را تا رسوایی ظالمان و ویرانی کاخشان ، پی میگیریم و با اودر صحنه میمانیم .
گاهی آدمی به خاطر شدت یک فاجعه چنان مسحورو مسخّر جنبههای غمانگیز آن میشود که ابعاد دیگرش را کمتر مورد توجه قرار میدهد . در نگاه عادی حادثه کربلا سراسر غم و درد و اشک و آه و مظلومیت و معصومیت از یکطرف و شقاوت و رذالت و پستی و ستم و خیانت و جنایت از سوی دیگر بود ، ولیکن در نگاه واقعی و عمیق حماسهای سرشار از زیبایی و حُسن و عظمت میباشد .
اغلب عظمت در چیزی است که بدان مینگریم ولی گاهی هم عظمت و زیبایی در نگاه و دید انسان است ، نه در دیدنیها . آنچه زینب در مقابل طعنه و طنز دشمن بر زبان راند ( ما رأیت الا جمیلا ) بیشتر آرزوی حسین(ع) در طلیعه سفرش به کربلاء ( ارجو ان یکون خیراً ما اراد الله بنا ، قتلنا ام ظفرنا ) میباشد . یعنی آنچه حسین(ع) خیر میدید اکنون زینب(س) آنرا زیبا و جمیل میبیند .
آنان که معرفتشان تحت تعالیم ناب دین محمّد(ص) ، به گشودن چشم زیبابین در عالم هستی ، منتهی شده است ، آموختند که به زندگی و جهان و حوادث در آن ، نگاهی عاشقانه داشته باشند . اینان آموختهاند تا حتّی در زشتترین زشتیها ، وجه زیبای آنرا ببینند . و عاشقانه عشق را به کمک عقل بفرستند تا نقصانهای آن را تکمیل نماید . بظوریکه اگر عالم مملو از زشتی و پلیدی شود این پاکان فقط از آن پاکی نصیب میبرند .
با این نگاه در کربلا ، روح عاشق ایثارگر و پرگذشت امام حسین و زینب و یارانش را میبینیم که مالامال از محبّت و سرشار از بهجت و پاکی و عاشقی و پرواز ، همه چیزشان را در طبق اخلاص نهادند .
این گذشت و ایثارگری هرجه عظیمتر و وسیعتر و عمیقتر باشد ، زیباییاش نیز وسیعتر و عمیقتر است .
خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش ********* بنمـانــد هیچـش الّا هـوس قمـــار دیگــــر
راستی در روح آن بزرگمرد آزادی چه میگذشت که در یک لحظه تصمیم میگیرد قلم بطلان بر همه برخورداریهای خود بکشد .
ساده نیست ! سری میخواهد به رفعت سماوات ، دلی میخواهد به وسعت کائنات ، و سینهای میخواهد شرابخانهی عالم ، آدمی اینقدر پرمستی و پرهستی و پر وجود ، که بتواند از همهی تعلقات خود بگذرد .
آیا این گذشت و ایثارگری فوق انسانی ، نمونه بزرگ از یک عاشقی زلال و ناب نیست ؟ .
امام حسین فقط از جانش نگذشته بود ، او از تمامی برخورداریهایش گذشت .
او یکبار شهید نشد بلکه هزار بار نوش شهادت را بجان خرید . او با سلب هر حقّی ، با شهادت هر یاری ، و با خوردن هر تهمتی ، یکبار شهید میشد و به عوض هزار بار عروج مییافت .
دستگاه اموی (با ادّعای حکومت اسلام ) با استفاده از کجفهمی مردم ، توانست از امام حسین موجودی ضدولایت و ضدخلافت ، و سزاوار کشته شدن بسازد . و آنقدر بر حرمت و آبرو و شخصیت او بتازد و بدنامش کند ، تا آنجا که مردم کجاندیش و منفعتطلب بقصدقربت و برخورداری از ثواب جهاد ، وی را در اوج تنهایی و بیپناهی (در منطقهای دورافتاده که صدایی از کسی در نمیآمد و خبری از کسی نمیرسید) محاصره نمودند و رنجی عظیم بر او تحمیل کردند .
وقتی کسی محصور اینهمه مشکلات میشود ، ایثار و عشقورزی او معنایی دیگر پیدا میکند . اینجاست که در حقیقت حسین و یارانش بدنبال در زندان شکستن و در مخزن گشودن و به نوا رسیدن و به نوا رساندن و پریدن سبک روحانهی مرغان عاشق که خواستار رهایی از قفس هستند را تعقیب نموده و به آن دست مییابند .
از محرّم 61 هجری تاکنون که 1372 سال میگذرد ، در هیچ زمانی صحن زمین و قلب و ذهن مردم ، خالی از تاثیر و تأثر ناشی از شاهکار عظیمی که امام عاشقان و سالار شهیدان آفریده است ، نبوده و همواره با " تجلیل و تمجید" و یا " تحلیل و تعریف " ، به آن پرداخته و از آن یاد نمودهاند .
- " تجلیل و تمجید " ، ناشی از نگرش اسطورهای ، که همواره به شکل یک سنت رسمی و بعنوان یک ضرورت مسلم و یک فریضة موکد نزد دینداری عامیانه به آن اهتمام میگردیده و طی سالهای متمادی شاخ و برگهایی زیادی نیز به آن افزوده شده است و اکنون بعضی از حالات و حکایتهای آن بشکل بسیار سوالبرانگیز و اغراقگونهای مطرح میباشند ، در حقیقت تحلیلی نبوده و مبتنی بر منقولات و خارج از منظر دین به آن پرداخته میشود .
روحانیون همنشین باعوام ، مستشرقین و نویسندگانی چون زینالعابدین رهنما و جواد فاضل و ذبیح اله منصوری از مروّجین این نگرش هستند .
- نگرشهایی متّکی بر " تحلیل و فلسفهیابی " (و در بعضی مقاطع فلسفهبافی) از حماسه کریلا نیز وجود دارند که با پرورش طی 13 قرن ، امروزه بشکلهای گوناگون و تحت تفاسیر مختلف ، خودنمایی میکنند . تا آنجا که محققین واقعی ، جهت دستیابی به واقعیت حماسه کریلا ، از تنوع و تفاوت آن بسیار گیج و سردرگم شدهاند.
علت متنوع بودن تحلیلهای ارائه شده از حماسه کربلا را فیالواقع میبایست در نگرش و شناخت و نوع دینداری مفسرین آن جستجو نمود . در این مبحث سعی شده است تا بطور خلاصه بشرخ اینگونه نگرشها و تحلیلها بپردازیم .
1- آنها که دین را سیاسی میدانند و برای دین لزوماً و منحصراً حکومت قائل هستند ، با نگرش سیاسی و حکومتی ، حماسه کریلا را انقلاب و قیامی قلمداد مینمایند که طی آن امام حسین (ع) مکلف به تشکیل حکومت بوده ، و حسب همین تکلیف ، عازم کوفه شد و در یک مجادله نابرابر به شهادت رسید .
شیخ مفید و شاگردش سیدمرتضی در سنه 436 هجری قمری و امام خمینی و شاگردانش منتظری و مشکینی و صالحی نجف آبادی و سبحانی و حسینی خامنهای و هاشمی رفسنجانی و ..... در سده اخیر ، از قائلین به این نظریه بوده و هستند .
2- آنها که دین را مجموعهای از رهنمودها و دستورات برای تامین دنیا و آخرت انسانها میدانند و معتقدند در طول تاریخ (از خلقت آدم اتوالبشر تا انتهای آن) ، دو گروه انسانها بصورت خیر و شر وجود دارند که گروه شر در صدد تحریف دین برای منفعت خویش میباشند و گروه خیر نه تنها با آنها همراهی ننموده ، بلکه همواره عندالاقتضاء و حسب وسع و امکان برای حفظ و حراست از کیان دین به مقابله با آنان میپردازند. اینان با نگرش قومی و تاریخی حسین و یزید را نمونههای کامل از دو قوم خیر و شر تلقی نموده و میگویند چون در زمان یزید سنتهای دینی مرده بود و بجایش بدعتها زنده شده بود لذا امام حسین نهتنها با یزید بیعت نکرد بلکه برای دگرگونی منکرات و اصلاح بدعتها ، نهضتی را آغاز کرد که ناخواسته منتهی به حادثه کربلا و شهادتوی گردید عباس محمود عقاد مصری در سال 1306 هجری قمری و دکترشهیدی در سال 1400 هجری قمری از زعمای این نظریه هستند .
3- آنها که دین را ، راه رسیدن به مقاصد و اهداف مادی و معنوی " انسان " بعنوان محور خلقت میدانند و خلقت انسانها را خودسازی و تکامل تا حدّ خداگونه شدن میپندارند . و تعالیم دین و آموزههای علم را جهت نیل به این مقصود مفید و مناسب تلقی مینمایند ، با نگرش جامعهشناختی و ایدئولوژیکی معتقدند : امام حسین میدانست نمیتواند حکومت یزید را براندازد ولی با انتخاب شهادت میخواست مشروعیت حکومت یزید را به چالش بکشد و پایههای حکومتش را لغزان کند تا در سالهایآتی سرنگون شود .
استادجلالهمایی و دکترآیتی و دکتر شریعتی و تا حدّی شهیدمطهری و...... از قائلین به این نظریه محسوب میشوند .
4 - آنها که دین را ، راه رسیدن به تقرّبالیالله میدانند و هدف از خلقت آدمی را تعبّد بمنظور متّصف شدن به اوصاف ربوبی و لقاءاله میپندارند ، با نگرش عرفانی ، خروج امام حسین(ع) از مکه و حرکت به سمت مقصد نامعلوم (کربلا) را مبتنی بر (انّ الله شاءَ اَن یَراکَ قتیلاً ) میدانند که توسط پیامبر در خواب به امام القاء و الهام شد . و اینان معتقدند امام حسین(ع) با اتکاء به مشیّت و خواست خدا فقط بمنظور شهادت و وصال به حقتعالی بسمت سرزمین موعود یعنی کربلا حرکت کرد . تا خواست خداوند حاصل شود .
سناییغزنوی سنه 520 هجری قمری و سیّدبنطاووس در سنه 620 هجری قمری و اقباللاهوری در قرن اخیر ، با این نگاه حماسهی کربلا را تحلیل نمودهاند .
5 - عدّهای نیز واقعبینانه ، بدون آنکه تمامیّت نگرشهای فوق را مقبول یا مردود اعلام کنند با پذیرش بعضی از مراتب هریک از نگرشهای فوق ، به یک نگرش ترکیبی و ویژه رسیدهاند . بطوریکه به هنگام غلیان احساس همچون عوام بر سروسینه میکوبند و با زیان و مال و اشک و آه به تجلیل و تکریم و تعظیم شعائر و سنتهای حسینی مشغول میشوند و از حسین اسطوره میسازند . و به هنگام تحلیل ، جهت دستیابی به واقعیت و حقیقت ناب از حماسه کربلا ، به فرمایشات و خطابهها و خطبههایی که از زبان امام جاری شده است ، اتکاء مینمایند . و در نهایت ( همچون مفسرین نظریه قومی وتاریخی به اصلاح امت و زدودن بدعتها و منکرات و همچون مفسرین نظریه سیاسی و حکومتی به تکلیف برای تشکیل حکومت و همچون مفسرین نظریه ایدولوژیکی به شهادتطلبی جهت پیروزی خون بر شمشیر و همچون مفسرین نظریه عرفانی به تحصیل رضایت معبود و معشوق و نهایتاً وصال بهخداوند از طریق کشته شدن و شهادت در راه او ) معتقد میشوند زیرا فرمایشات امام در هر مرحله و هر مقطع از سیر و سلوک زمینیاش از مدینه به مکه و کوفه و کربلا ، موجد و موجب همان چهار نگرش فوق میباشد .
بدیهی است هر نگاه از نگرشهای چهارگانه فوق ، چون متمرکز و ممحض در یک جمله از فرمایشات امام حسین (ع) شدند ، به قسمتی از حقیقت حماسه کربلا دست یافتند . و لیکن کسی که به همه فرمایشات امام ( از زمان حرکت از مدینه تا بشهادت رسیدنش در کربلا) به یک اندازه توجه بنماید . تمامیّت حقیقت این حماسه را تحصیل مینماید و تبعاً و طبعاً کسی که به همه حقیقت شاهکاری که حسین نقاش آن بوده دست یابد ، چنان مجذوب و مغروق در دریای زیبایی و حُسن آن نادرهی دهر میشود که با اتخاذ عشق او ، در پرتو نور آن مصباح هدایت ، راکب سفینه نجاتش شده و بهمراه او رهپوی عشق خداوندگار جهان خواهد شد .
شاید انسانها در تحلیل و آنالیز حماسه کربلا به نگرشهای مختلف و متفاوتی دستیابند لیکن بدون تردید وقتی معرفتی هرچند ناقص از حماسه ساز کربلا حاصل میکنند چنان مسحور شگفتیها و کمالات و زیبائیهایش میشوند که سر از پای نشناخته و همچون عاشقان واله و شیدایان سرگشته بیاختیار دست به حرکات و اعمالی میزنند که هرچند در منظر منطق و عقل چندان برخوردار از وجاهت نباشند لیکن عشاق برای اثبات عشق خویش به آن بزرگشگفتیساز هستی ، نیازمند بروز حرکات شگفت میباشند .
براستی آیا عشقورزی عاشقان برای عرض ارادت و محبّت به معشوق را ، میتوان محدود و محصور در قالبها و کلیشه ها نمود ؟ با اینکه میبایست عاشقان را به خویش وانهاد تا برای محبوب خویش به هر شکل که میخواهند و میتوانند( حتّی با علم وکتل و قمه و ... ) عشقورزی نمایند .
از روز 27 ذیالحجه سال 60 هجریقمری ، هنگامیکه حربنیزبدریاحی در منطقه کوه " ذوحسم " راه را بر امامحسین(ع) سدّ کرد ، تا روز دوم محرم سال 61 هجریقمری ، که امام پای در خاک کربلا نهاد ، بر امام بسیار سخت گذشت . هرچند امام نسبت به سرنوشت محتوم خویش مطلع بود و از زمانیکه حضرترسول(ص) وی را در جریان خواست و مشیت خداوند قرار داد و از پی همین خبر ، بر مرکب مرگ نشست و از مکه خارج شد ، امام بارها و به اشکالمختلف ، شهید شدن خویش را مطرح نموده بود . ولیکن اکنون که حر ریاحی راه رفتنش به کوفه و نیز برگشتنش به مکه و یا مدینه را ، بسته بود و او بناچار از مسیری نامعلوم تحتتعقیب سایهوار حر و سپاهش ، طی طریق میکرد ، نمیدانست مشیت و اراده خدا چگونه و کجا تحقق خواهد یافت . اکنون در وضعیت و شرائط نگران کنندهای قرار گرفته بود و بیم آن داشت ، که نکند اشتیاقش جهت دیدار معبود بی پاسخ بماند و یا زمان وصالش به معشوق طولانی شود . و لذا طی پنج روز 28 ذیحجه تا دوم محرم را که بلاتکلیف یکی یکی از منازل البیضه و عذیبالهجانات و قادسیه و قصربنیمقاتل میگذشت بر التهاب و تشویش اش افزوده میشد . تا اینکه در روز دوم محرم به مکانی رسید که با ورود به آن آرامشی قلبش را فرا گرفت و تسکینی بر التهاب درونش فائق آمد . نام سرزمین را جویا شد ( ما اسم هذه الارض ) ؟ چون نام کربلا پرده گوشش را نوازش داد ، بی اختیار فرمود :
اللهم انّی اعوذ بک من الکرب و البلاء
پروردگارا از اندوه و بلا به تو پناه میبرم .
برای خواندن فرمایشات امام در این سه روز مطالب ذیل را قرائت مینمائیم .
*********
عذیب الهجانات(هنگامیکه حرّ بدستور ابنزیاد بر سختگیریاش نسبت به امام افزود ، امام طی خطبهای ):
انه قد نزل بنا من الامر ما قد ترون و ان الدنیا قد تنکّرت و تغیّرت ............. الا ترون الی الحقّ لایعمل به و الی الباطل لایتناهی عنه ، لیرغب المومن فی لقاء ربّه محقّاً فانّی لا اری الموت الّا السّعاده والحیاه مع الظالمین الّا برما
ای یاران من ، میبینید که چگونه بلا و شدت برما وارد گردید . همانا راه ورسم روزگار وارونه شد و صورت کریه آن پدیدار گشت ........................... آیا نمیبینید که کسی به حق عمل نمیکند و برای باطل انتهایی نیست ؟ در چنین وضعی یک مرد خدا باید طالب مرگ باشد و بدون تردید ، لقای پروردگار خود را آرزو کند ، و من در این شرائط مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز ذلت و ننگ نمیبینم .
کربلا ( وقتی به سرزمین کربلاء رسید و دانست آنجا کربلاست ) :
هذا موضع کرب و بلاء ، انزلوا ، هاهنا محطّ رحالنا و مسفک دمائنا و هنا محلّ قبورنا بهذا حدّثنی جدّی رسولالله
این مکان اندوه و سختی و بلا است ، رحل اقامت بیفکنید ، بخدا اینجا محل خوابیدن شتر ما و جای ریخته شدن خون ما و قتلگاه و مدفن ماست و همین را جدّم رسول خدا به من خبر داد .
طی چنین روزی در 1372 سال پیش ، یعنی بیست و هفتم ذیالحجّه سال 60 هجری قمری کاروان امام حسین(ع) با لشکر حرّ بن یزیدریاحی برخورد مینماید و این اولین رویارویی امام با سپاه دشمن است .
امام حسین (ع) از زمانیکه مدینه را در 28 رجب ترک نموده تا این روز ، 5 ماه تمام از خانه و دیار خویش دور بود و دراین مدت ابتدا مرحله تبعیداختیاری را بمدت 4 ماه و ده روز ، در مکّه اقامت داشت و در روز هشتم ذیالحجه همزمان با ورود سپاه عمر سعد ، از مکه به قصد کوفه خارج شد .
خروج اجباری امام از مکّه ، بمدّت بیست روز ، پس از طی 14 منزل ، اکنون ، به توقف در دو منزل به کوفه مانده ، منتهی شد و امام ناگزیر امشب را در دامنه کوه ذوحسم بیتوته مینماید .
در این 5 ماه امام ، از هنگام روبروشدن با پیشنهاد بیعت تحمیلی توسط والی مدینه ( ولید بن عتبه ) تا هنگام روبروشدن با فرمانده سپاه ابن زیاد ( حرّ ریاحی ) ، جملات و سخنان کلیدی و تعیینکنندهای ، بر زبان جاری نموده است که بیانگر ایده ها و آرمانها و اهداف و شرائط روحی و فکری امام میباشد .
بدیهی است معرفت و شناخت منویات امام حسین ، منوط به دقّت و توجّه در این سخنان است پس جهت خواندن فرمایشات امام باهم به مداقه در مطالب ذیل میپردازیم .
ضمناً نقشه مسیر کاروان عشق و شهادت ذیلاً تقدیم میگردد :
مسیر کاروان تا کربلا
*****
مدینه ( پاسخ امام به والی مدینه در مقابل امر به بیعت ) :
و یزید رجل فاسق ، شارب الخمر ، قاتل نفس المحترمة ، معلن بالفسق ، لیس له هذه المنزله ، مثلی لا یبایع مثله .
وصیت نامه ( بهنگام خروج از مدینه ) :
منزل ثعلبیه ( پس از بیداری از خواب بعدازظهر ) :
قد رأیت هاتفاً یقول : انتم تسیرون و المنایا تسیر بکم الی الجنة
بنام خداوند جان آفرین ***** حکیم سخن در زبان آفرین
نظر به اینکه بسیاری از اهالی روستای غیاثکلا اعم از ( محصلین ، دانشجویان ، تحصیلکردگان علوم حوزوی و دانشگاهی ، کارمندان ، کارگران ، صاحبان مشاغل آزاد ) ساکن غیاثکلا نبوده و خارج از آن در شهرهای آمل ، بابل ، قائمشهر ، ساری ، گرگان ، تنکابن ، تهران ، قم ، مشهد ، اراک و ......... مشفول کار و یا تحصیل میباشند . بنابراین کمتر در روستا حضور داشته و کمتر امکان با هم بودن ، برایشان میسر میشود .
لیکن خوشبختانه وابستگی روحی و تعلّقخاطری که به روستا دارند سبب میشود تا سالانه در برهههای خاص از مناسبتها و تعطیلات رسمی ، به روستا مراجعت و دور هم جمع شوند و در این اجتماعات و گردهماییها که اغلب در مسجد و یا اماکن مجاور آن تشکیل میشود ، نه تنها مشکلات و مسائل محل مورد تبادل نظر قرار میگیرد بلکه آرزوها و انتظارات ایدهآلی نیز مطرح و پیگیری میشود .
یکی از این آرزوها که بیش وکم بازگو میشد ، ایجاد فضا و عرصه برای افزایش سطح مذاکرات و مباحثات و ارتباطات از راه دور ( یعنی ایجاد اجتماع و گردهمآیی مجازی ) بوده است و چون بهترین راه برای نیل به این مقصود ، بهره برداری از اینترنت و " فضای سایبر " تشخیص داده شد لذا بدین منظور همزمان با شروع سال 1432 قمری در محرّم سال قبل وبلاگ دلنوشتههای یک روستا راهاندازی و چند ماه بعد با شروع سال 1390 شمسی در ایام نوروز وبلاگ دلنوشتههای اهالی غیاثکلا و همچنین در آستانه بزرگداشت عید غدیر (بیست وسوم آبان 1390) ، حسب درخواست جوانان و فرهیختگان روستا وبلاگ دلنوشتههای آزاد غیاثکلا با شعار ( " هیچ آداب و ترتیبی مجوی - هرچه میخواهد دل تنگت بجوی ") ، راهاندازی گردید .
بدینترتیب عدهای از اهالی غیاثکلا که برخوردار از امکانات اینترنت بودند ، به جمع نویسندگان وبلاگ دلنوشتههای آزاد پیوستند ، تا با استفاده بهینه از این فضاهای مجازی در مسیر اعتلای فرهنگ و ایمان ، فعالیت نمایند . از آنجا که اینجانب بعنوان یکی از نویسندگان آن وبلاگ ، در آن نگارش مینمودم ، این وبلاگ را با نام کندوی عسل غیاثکلا ایجاد ، و نوشتههای ارائه شده در آن وبلاگ را همزمان دراینجا نیز کپی نموده تا بعنوان سابقه وآرشیو مورداستفاده واقع شود .