کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد
کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد

سوگ مادران

نظر به اینکه امروز اهالی روستای غیاثکلا در ماتم درگذشت دو مادر زحمتکش و عطوف (مرحومتان حاجیه صغری رمضانی و حاجیه زبیده تبخال) به سوگ نشسته بودند، لذا به همین مناسبت ضمن دعوت شما به مراجعه و مشاهده وبلاگ دلنوشته‌های اهالی روستای غیاثکلا ، نظر شما را به اشعار متعددی در خصوص مادر جلب میکنم . فرصت را مغتنم شمرده و برای این دو مرحومه غفران و رحمت مسئلت و به تمامی بازماندگان و بستگان این دو مرحومه تسلیت عرض مینمایم .

وهمچنین از آنجا که تاریخ فوت مرحومه معصومه حسین زاده و مرحومه بتول جالی و مرحومه سیده آسیه هاشمی و مرحومه مادرم حاجیه سیده صدیقه سخایی نیز دراسفند ماه بوده است این اشعار را به روح پر مهرشان تقدیم نموده و چون از همه نامبردگان فوق عکس ندارم ناگزیر به گذاشتن تصاویر موجود از مادرم و مرحوم سیده آسیه هاشمی بسنده مینمایم .

اشعار را در ادامه مطلب بخوانید .


مرحومه حاجیه سیده صدیقه سخایی

***

مرحومه حاجیه سیده آسیه هاشمی در سمت چپ عکس

در کنار مرحومه شوکت فرجپور ( وسط )

و خواهرش مرحومه سیده بیگم هاشمی(سمت راست)

 

 

در بیابانی دور

که نروید جز خار

که نتوفد جز باد

که نخیزد جز مرگ

که نجنبد نفسی از نفسی

خفته در خاک کسی

 

زیر یک سنگ کبود

در دل خاک سیاه

میدرخشد دو نگاه

که بناکامی ازین محنت گاه

کرده افسانه هستی کوتاه

 

باز می خندد مهر

باز می تابد ماه

باز هم قافله سالار وجود

سوی صحرای عدم پوید راه

با دلی خسته و غمگین -همه سال-

دور ازین جوش و خروش

میروم جانب آن دشت خموش

تا دهم بوسه بر آن سنگ کبود

تا کشم چهره بر آن خاک سیاه

 

وندر این راه دراز

میچکد بر رخ من اشک نیاز

میدود در رگ من زهر ملال

 

منم امروز و همان و راه دراز

منم اکنون و همان دشت خموش

من و آن زهر ملال

من و آن اشک نیاز

 

بینم از دور،در آن خلوت سرد

-در دیاری که نجنبد نفسی از نفسی-

ایستادست کسی!

 

"روح آواره کیست؟

پای آن سنگ کبود

که در آن تنگ غروب

پر زنان آمده از ابر فرود؟"

 

می تپد سینه ام از وحشت مرگ

می رمد روحم از آن سایه دور

می شکافد دلم از زهر سکوت!

 

مانده ام خیره براه

نه مرا پای گریز

نه مرا تاب نگاه!

 

 

شرمگین میشوم از وحشت بیهوده خویش

سرو نازی است که شادابتر از صبح بهار

قد برافراشته از سینه دشت

سر خوش از باده تنهائی خویش!

 

"شاید این شاهد غمگین غروب

چشم در راه من است؟

شاید این بندی صحرای عدم

با منش یک سخن است؟"

 

من،در اندیشه که :این سرو بلند

وینهمه تازگی و شادابی

در بیابانی دور

که نروید جز خار

که نتوفد جز باد

که نخیزد جز مرگ

که نجنبد نفسی از نفسی...

 

غرق در ظلمت این راز شگفتم ناگاه:

خنده ای میرسد از سنگ بگوش!

سایه ای میشور از سرو جدا!

در گذرگاه غروب

در غم آویز افق

لحظه ای چند بهم می نگریم

سایه میخندد و میبینم : وای...

مادرم میخندد!...

 

"مادر ،ای مادر خوب

این چه روحی است عظیم؟

وین چه عشقی است بزرگ؟

که پس از مرگ نگیری آرام؟

 

تن بیجان تو،در سینه خاک

به نهالی که در این غمکده تنها ماندست

باز جان میبخشد!

قطره خونی که بجا مانده در آن پیکر سرد

سرو را تاب و توان می بخشد!

 

شب،هم آغوش سکوت

میرسد نرم ز راه

من از آن دشت خموش

باز رو کرده باین شهر پر از جوش و خروش

میروم خوش به سبکبالی باد

همه ذرات وجودم آزاد

همه ذرات وجودم فریاد

 

فریدون مشیری

*******************

ی

شد صفحه روزگار تیره

تا دفتر من گشود مادر

از هستی من، نشانه ای نیست

خود بودن من چه بود، مادر

ناموخت مرا زمانه درسی

رندانه ام آزمود، مادر

من در یتیم و گردش چرخ

از دست توام ربود مادر

در دامن روزگارم افکند

از دامن خود چه زود مادر

حالیست مرا که گفتی نیست

گریم همه رود رود مادر

هر روز سپهر سفله داغی

بر داغ دلم فزود مادر

از اختر من شدست گویی

دریای فلک کبود مادر

این ابر منم کز آتش دل

بر چرخ شدم چو دود، مادر

با من همه بخت در ستیزاست

من خاستم، او غنود، مادر

ابریشم بخت من تهی گشت

یکباره ز تار و پود، مادر

این کودک درد آشنا را

ایکاش نزاده بود، مادر

شعریست که در غم تو، فرزند

با خون جگر سرود مادر

محمد معلم

******************

یاد دارم کودکی بودم خرد

با صدای گرم مادر

هر صبحدم

در میان بستری نرم و تمیز

می گشودم چشم بر نور سفید

می گشودم دل بر نور امید

یاد دارم سفره خانه ما

بوی سنت می داد

داخل خانه ما

جلوه ای زیبا داشت

از زن ایرانی

جلوه ای از یک شمع

ذره ذره می سوخت

و نداشت پروایی

که به آخر برسد

کودکم هوش بدار

قبر مادر اینجاست

جای مادر خالیست

دل من تنگ شده

مادرم دیگر نیست

شاهین ز. رضایی

***************

مادر ای مهر آسمان افروز

گرمی کلبه‌ی دل سردم

بی تو در انعقاد تنهایی

ماتمم حسرتم غمم دردم

در طراوت سرای باغ امید

شاخه‌های شکسته‌ی زردم

بی تو تا زنده‌ام شکسته ترم

دل پر عقده را کجا ببرم

تا در اقلیم کاج ها رفتی

پایمال خزان غم شده ام

از نم اشک صبح و گریه‌ی شام

همچو دیوار کهنه خم شده‌ام

هارون راعون
*******************************

  نرفت از سرم هـــــر گز هوای تو مادر

هنوز می تپد این دل برای تو مـــــادر

چســـــــان زبان بگشایم که خجلت آهنگم نکرده‌ام دل و جـــــــــان را فدای تو مادر

چه چـــــاره گر نبرم داغ هجر تو به عدم امید قلب حزینم لــــــــــقای تو مـــــــادر

چو شبنم است سرو برگ رنگ این گلشن مدام میشنوم من صـــــــــــــــدای تو مادر

درین چمن که حضور جفاست مضمونش چه نعمت است به عــــالم وفای تو مادر

مـــــقیم منزل عزت کسی توان گشتن که بود حـــــــاصل کارش رضای تو مادر

نشد ز کیف و کــــــم عمر چشم ما روشن حقیقت است به هــــــــر جا صفای تو مادر

رموز جـــــوهر تُست ( بایزید) و ( بایقرا) به این مـــــــــقام رسیدن عطای تو مادر

نبود لایق این گنج و این کمـــــــا ل (رفیع) اگر نبود نصیبش دعــــــــــــــــــای تو مادر

سمیع (رفیع)

***********************  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد