ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
اما چه کم هستند آنان که این لحظات را «قدر» شناسند و چه کمتر آنانی که توانایی باروری چنین لحظاتی را داشته باشند ، که قدر لحظه تقدیر و برنامهریزی است .
زیانکار آن انسانی است که این لحظات را نشناسد و یا نتواند و نداند چگونه از آن استفاده کند . آنکه چنین لحظهای را از دست میدهد در حقیقت زندگی دوبارهی خویش را از دست میدهد . در میان خیلعظیم زیانکاران ، قلیل انسانهایی هم یافت میشوند که با تسبیح در جریان همیشه جاری هستی ، با معرفت به پدیدهها و روابطشان ، این آیهها و سنن الهی در لحظات را قدر میشناسند . آنان خدا را و امر خدا را سخت «باور» دارند و در جریان عمل بر این «باور» جهتگیری میکنند .
در مقابل این رستگاران بسیارند آنانی که وسعت بینششان بس محدود و شعاع خواستههایشان بس حقیر است ، از اینرو عظمت لحظات قدر را درک نمیکنند . و یا از آنجا که تلقیشان از دین برداشتی سطحی و تنگ و خودمدارانه و منفعتطلبانه است از تقدیر امر عاجز میمانند و باز هستند کسانی که به بزرگی لحظات قدر پی میبرند اما استعدادها و امکانات این لحظات تقدیرساز را در استخدام نیازهای شخصی و مرکب رسیدن خود به جاه و جلال و مال و منال و نام و نان میسازند
لحظه قدر لحظه باروری زمان است از کار انسان . پتانسیل عظیمی است که برای بروز ، راه میخواهد و وسیله . و آنکه عطش نداشته باشد و یا برای استفاده از این لحظه زندگیساز ، برنامهریزی نداشته باشد نه تنها چیزی بدست نمیآورد که شاید همه چیز را از دست میدهد و سوگوارانه هستند کسانی که نعمت خدا را نشناختهاند ، یا شناخته اما قانون هستی را نشناختهاند ، لاجرم نعمت را به بند پوسیده «خود» اسیر میکنند . لحظات قدر را بجای حق از باطل آکنده میکنند ، با فقدان برنامهریزی و عدم شناخت صحیح دین ، قادر به تقدیر امر نمیشوند ، و افسوس که لحظات مقدر بدون عنایت میگذرند . و اینست که بی هیچ فکری از دستش میدهند .
شدم تا مست دانستم که هستم ای خدا با تو
در این خلوت تو من یا من تو انصاف از تو میخواهم
تو با من مست یا من مست هستم ای خدا با تو
مخواه از من که هرگز راه عقل و عافیت پویم
که من دیوانه از روز الستم ای خدا با تو
دویدم سالها اما به دور افتادم از کویت
چو افتادم ز پا در خود نشستم ای خدا با تو
سر از خاک زمین تا برگرفتم عشق ورزیدم
ولی آزاد از هر بند و بستم ای خدا با تو
تو هر جا جلوه کردی من تو را دیدم پرستیدم
به هر صورت جمالی میپرستم ای خدا با تو
محمد خلیل مذنب (جمالی)