کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد
کندوی عسل غیاثکلا

کندوی عسل غیاثکلا

اگر فکر تو با ما یار باشد *** در این کندو عسل بسیار باشد

ملی شدن صنعت نفت

29اسفند، همواره خاطره‌یی غرورآفرین را درحافظه فرزندان آزاده ایران وپویندگان آزادی وبهروزی ملت ، زنده می‌کند. ملی‌شدن صنعت نفت، درنتیجه تلاشهاومبارزات خستگی‌ناپذیر دکترمحمدمصدق پیشوای نهضت ملی و ضداستعماری مردم ایران وتصویب لایحه قانونی ملی‌شدن نفت ایران توسط مجلس در29اسفند 1329، یک پیروزی بزرگ را نصیب ملت ایران کرد. اقدامی که منجر به استیفای حقوق مردم ایران برمنابع و ثروتهای ملی خودشان گردید و قلبهای همه مشتاقان آزادی و استقلال میهن را شاد کرد، و همچنین به‌مثابه مشعلی راهگشای مبارزات ملی و ضداستعماری ملت ایران و الهام‌بخش جنبشهای استقلال‌طلبانه منطقه شد.

درسالگشت این پیروزی بزرگ ، با نگاهی گذرا بر وقایعی که منجر به حصول این پیروزی شد ، خاطره مبارزات دکترمصدق را گرامی می‌داریم.

مصدق، مبارزه خود برای ملی کردن نفت را از دوره چهاردهم مجلس شورای ملی آغازکرد. دراثر پیشنهاد و تلاش او، قانون منع مذاکره درباره امتیاز نفت به‌ صورت یک ماده واحده به‌ تصویب رسید. به‌ موجب این قانون، دولت از هرگونه مذاکره حولِ دادنِ امتیازنفت به قدرتهای بیگانه منع می‌شد. درهمین دوره ، مخالفتها واعتراضات شدید دکتر مصدق علیه دکترمیلیسپو و سیاست ضد ملی که او پیش می‌برد ، منجر به برکناری وی ازسمت خویش و اخراج از ایران گردید.

پس از پایان دوره مجلس چهاردهم ، استعمار و مزدورانش درهیأت حاکمه ، مجلس را برای 16ماه به‌ تعطیلی کشاندند و وقتی که پس ازاین تعطیلی، انتخابات دوره پانزدهم مجلس شروع شد، دشمنان مصدق باتوسل به تقلبات و تشبثات دیگر، مانع انتخاب‌ شدن دکترمصدق به‌ نمایندگی مجلس شدند.

اما مصدق درخارج ازمجلس به مبارزه آزادیخواهانه خود ادامه داد. در 15 بهمن1327 شاه ترور و زخمی شد. هیأت حاکمه ، این حادثه را دستاویز قرارداد تا بااعمال فشار و سرکوب ، دست به زدوبندهای تازه‌تر استعماری بزند.

از جمله این زدوبندها، قراردادی بود که بین گس، نماینده شرکت استعماری نفت، و گلشاییان وزیر دارایی وقت منعقد شد و هیأت حاکمه در آن قرارداد آشکارا منافع انگلیس را برمنافع ملت ایران ترجیح داد. آنها میخواستند این قرارداد را از تصویب مجلس بگذرانند و به آن شکل قانونی بپوشانند.

اما مصدق و یارانش درفاصله پایان مجلس پانزدهم و آغاز مجلس شانزدهم ، افشاگریهای خود را برعلیه قرارداد گس-گلشاییان ادامه دادند وماهیت این قرارداد زبونانه را برای مردم برملا ساختند. مردم نیز درحمایت از مصدق ونمایندگان واقعی خود تظاهرات متعددی علیه شرکت نفت ایران-انگلیس برپا کردند.

درانتخابات دوره شانزدهم ، مصدق و یارانش در اعتراض به تقلبات انتخاباتی که با هدف حذف مصدق و یارانش ازسوی هیأت حاکمه صورت می‌گرفت، به‌ یک تحصن واعتصاب‌غذا که چهارروز به‌طول انجامید دست‌زدند. این اقدام نیز با حمایت همه‌جانبه مردم مواجه گردید وباعث شد مصدق به‌عنوان نماینده اول تهران به‌مجلس راه پیدا کند.

دکترمصدق در این دوران ، ملی کردن صنعت نفت درسراسر کشور را هدف اصلی مبارزه خود قرارداده بود. ولی ازآن‌سو دربار و ایادی استعماری، به‌منظور مخالفت با اهداف مصدق و حفظ منافع غیرملی، رزم آرا را به نخست‌وزیری گماردند.

روز چهارم آذرماه سال 1329، پس از یک‌رشته مبارزات روشنگرانه مصدق، وجروبحثهای طولانی در مجلس، پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور، توسط دکتر محمد مصدق به کمیسیون نفت ارائه شد.

این پیشنهاد تحت فشارهای ارتجاعی - استعماری مورد قبول واقع نشد.اماشور و هیجان عظیمی در میان مردم به‌وجودآورد. مردم در سراسر کشور علیه شرکت نفت و به‌دفاع ازمصدق وطرح ملی‌شدن نفت دست به تظاهرات عمومی زدند.خشم و نفرت عمومی نسبت به منافع غارتگرانه درایران برانگیخته شد و اهمیت ملی‌شدن صنعت نفت برای مردم بیش‌ازپیش روشن گردید.

رزم آراکه تصمیم به دفاع ازشرکت نفت وپیشبرد سیاست غیرملی خود گرفته بود، فشار به مردم را افزایش داد. روزنامه‌های ملی توقیف شدند و دکترفاطمی و چند تن از روزنامه‌نگاران به زندان افتادند. دکتر مصدق درجلسه سی‌آذر مجلس در محکوم کردن اقدامات سرکوبگرانه رزم آرا، عزم ملت ایران را برای ملی کردن نفت بیان نمود و گفت:

ملت بیدار ایران خوب می‌داند که این مضیقه‌ها به‌دست خدمتگزاران شرکت غاصب نفت فراهم می‌شود و دولت ما نیز از آنان پشتیبانی نموده و در صدد شکستن قلم و بریدن زبان اقلیت و ملت ایران است. رسما اعلام می‌کنیم که ملت ایران هرقراری غیر از ملی‌کردن نفت را که حق مسلم اوست به رسمیت نخواهد شناخت. و این مبارزه مقدس تا نیل به‌هدف همچنان ادامه خواهد یافت .

رزم آرا در اسفند 1329 درجریان یک ترور کشته شد. پیکار به اوج خود رسیده ‌بود. شعار ملی شدن نفت، هرچه‌بیشتر منجر به وحدت وانسجام صفوف مردم گردید و مبارزات آنان را سمت‌وسو بخشید.

مصدق نیز با هوشیاری تمام، شور و استقبال مردم را به‌سیل خروشانی بدل ساخت. علیرغم دسیسه‌های بسیار و مکر فراوان دشمنان داخلی و خارجی مردم، سرانجام براثر فشار افکار عمومی و مبارزه شدید ملت ایران درتاریخ 29 اسفند سال 1329 لایحه قانونی کمیسیون نفت مبنی بر ملی شدن صنعت نفت ایران به‌تصویب مجلسین رسید.

چنین بود که پیشوای نهضت ضداستعماری ایران با یاری مردم، موانع استعماری و ارتجاعی را از پیش‌پا برداشت و یک گام بلند و افتخارآمیز درجهت احقاق حقوق خلق به‌پیش نهاد و مصدق به‌عنوان سمبل میهن‌پرستی و استقلال‌طلبی در قلوب تمامی مردم ایران جای گرفت. پس ازتصویب لایحه ملی شدن صنعت نفت، جنبش ضداستعماری مردم به‌رهبری مصدق وارد مرحله جدیدی شد. و دکتر مصدق در اردیبهشت سال 1330 با اکثریت آراء مجلس به نخست‌وزیری انتخاب شد.

واپسین روزهای اسفند

واپسین روزهای اسفند است

نرخ صوت‌قناریان چنداست؟!
در خیابان نشسته تکیه به کاج
پسرک چوب عود کرده حراج
بوی کبریت و عود می آید
از دلش بوی دود می آید!
دوره گرد نسیم چرخی زد
تلنگر به روح برخی زد

         ****

واپسین روزهای اسفند است

ماهی ازرقص‌خویش شرمنده است
چشم آبی دختری تنها
گره خورده به تنگ ماهی ها
دختری با نگاه دریایی
حسرتی قدِّ تُنگ یک ماهی
دستی از جنس عشق ، پنهانی
آمد  این  روزهای  پایانی
ماهی سرخ را به دختر داد
اشک دریا میان تُنگ افتاد
چشم ماهی که محوِ دریا شد
روزی هر دوشان مهیّا شد
           ****
واپسین روزهای اسفند است
موسم کشت و کار و پیوند است
باغبان ! باغ را هَرَس کردی؟
شاخه راصاف‌و پیش‌وپس کردی؟
شاخه ی زائدی تناور شد
باعث اُفت رشد باور شد
شکّ و تردید را قلم کردی؟
ساقه ی عشق را عَلَم کردی؟
تقویت کن نهال ایمان را
خاک اندیشه های گلدان را
ریشه ی استوار بینش را
بهترین باغ آفرینش را ...
         ****
واپسین روزهای اسفند است
موعد توبه ی خردمند است
سطح آیینه غرق زنگار است
غفلت و تیرگی پدیدار است
رنگ دلهای ما چرا تار است؟
لَکّه بر پرده های پندار است
شیشه ی چشم ها غبارآلود
از پس پرده های خاک اندود
غصه پیغام دلخوری آورد
دوده ی کینه سینه را پر کرد
ما که از عاشقی خبر داریم
کینه ها را ز سینه برداریم
دل خود را که شستشو کردیم
سوی معشوق خویش برگردیم
            ****
واپسین روزهای اسفند است
این سلامی زمهرو پیوند است
لحظه های شکوه لبخند است
اهرمن زین شکوه در بند است
چه کسی  در گذار آخر  سال
از عملکرد خویش خرسند است؟!

سیدةنساءالعالمین

سری کجاست که در وی هوای کوی تو نیست؟
دلی کجاست، که سرمست آرزوی تو نیست؟
روز سوم جمادی الثانی مصادف است با وفات حضرت صدیقه‌کبری فاطمه‌زهرا(ع)، بزرگ‌بانویی که در فرهنگ اسلام، سیدةنساءالعالمین (سرور بانوان جهان)، نامیده شده است.
فاطمه‌زهرا الگوی برجسته‌ی یک مبارز و پیکارگر در میدانهای نبرد عقیدتی و سیاسی و اجتماعی با ارتجاع جاهلی دین‌فروش و قدرت‌طلب بود و به‌دلیل همین شجاعت و شهامت ایستادگی دربرابر آنها و شفافیت مطلق در دفاع از ارزشهای توحیدی و انسانی بود که پیامبر اسلام به ‌او لقب برترین زنان جهان را داد.
فاطمه(ع) چهارمین دختر پیامبر اسلام حضرت‌محمد(ص) و خدیجه(ع) است. حضرت‌محمد از همسر بزرگوارش خدیجه(ع) ۶فرزند داشت که ۴دختر و دو پسر بودند. پسران، قاسم و طاهر نام‌داشتند و دختران به‌ترتیب زینب، رقیه، ام‌کلثوم و فاطمه نامیده شدند.
دختران پیامبرکه به‌تمامی از اولین‌زنان پیش‌قدم در اسلام به‌شمار می‌روند، در‌آغاز اسلام دست به ‌فداکاریهای درخشانی زدند. از‌جمله، رقیه و ام‌کلثوم با‌اینکه به‌تازگی عروس شده بودند، به‌خاطر حفظ دین خویش،جدایی از شوهران خود(پسران ابولهب) را ترجیح دادند .
فاطمه(ع) در طول زندگی کوتاهش‌(حئاکثر تا 28 سالگی) ، در سه‌مرحله نقش بسیار مهمی در معرفی حقیقت اسلام و رساندن پیام محمد(ص) ایفا نمود.
اولین‌دوره، زمانی بود که پیامبر در مکه آماج کین‌توزی جاهلی قریش قرار داشت. در این‌دوران، فاطمه در دفاع از پیامبر دل به‌خطرها می‌زد و سر از پا نمی‌شناخت.
دوران بعدی در مرحله هجرت پیامبر به‌مدینه است. در این‌دوران مسئولیت فاطمه، شناساندن و احیای شخصیت زنان و تربیت نسل جدیدی از زنان موحد بود. یکی از القاب حضرت فاطمه «محدّثه» است یعنی کسی که پیامها و سخنان پیامبر را برای دیگران بیان می‌کرد. زنان مدینه از سخنان گرم و شیوای فاطمه به‌وجد می‌آمدند و به‌عنوان یک انسان مستقل و یک موحد و مسلمان قد می‌کشیدند.
سومین مرحله در رسالت فاطمه(ع) ‌ ، پس‌از وفات پیامبر بود. زمانی که دین و جامعه جوان به‌جامانده از پیامبر با انحرافها و کجرویها در معرض تهدید قرار گرفته بود. دراین‌دوران‌ فاطمه به ‌سابقه بی‌همتای علی در اسلام و برتری او در جهاد و دانش و تقوا استناد می‌کرد و باکی نداشت ازاین‌که دفاع او از کسی که همسرش نیز بود‌ ، ازسوی افراد سطحی‌نگر و یا مغرض چگونه ممکن است‌ تعبیر شود. او سفارش پیامبر اکرم در روز غدیر را خاطرنشان می‌کرد و بر جایگاه علی به‌عنوان یگانه برادر عقیدتی پیامبر تأکید می‌کرد و تصریحات فراوان پیامبر در فضیلت و ارجحیتهای دینی و مبارزاتی علی را نقل می‌کرد.
مضمون مبارزه‌یی که فاطمه(ع) پس‌از پیامبر به‌پیش برد، معرفی پیشوای شایسته موحدان پس‌از محمد(ص) بود. این‌همان‌آزمونی بود که فاطمه تا پایان عمر به‌آن‌پرداخت. و پس‌ازاو نیز مضمون مبارزه‌یی تاریخی شد که پرچمش همواره بر دوش اهل‌بیت پیامبر دراهتزاز ماند. این‌مبارزه، دفاع از علی(ع) و شناساندن چهره واقعی اسلام بود.
فاطمه حتی در آخرین لحظات حیاتش چنین خواست که پیکرش نیز پرچم اعتراضی علیه برداشتهای انحرافی و ارتجاعی جاهلی از اسلام در تاریخ باشد. پس به‌هنگام وفات و آن‌گاه که سفر خود به‌جاودانگی را نزدیک احساس کرد، به‌علی(ع) وصیت و سفارش کرد که او را شبانه و در اختفا و بدون حضور هیچ‌کس غیر از خانواده کوچک خودش به‌خاک بسپارد، و مزار او را نیز از همگان پنهان دارد، اینچنین بود که محبوب‌ترین کس پیامبر که به‌فاصله بسیار کوتاهی پس از او درگذشته بود، در غربتی جانگداز، در تاریکی و خلوت شب توسط شویش و کودکان خردسالش و زن برده آزاد‌شده‌یی که فاطمه را عاشقانه دوست می‌داشت، در جایی ناشناس به‌خاک سپرده شد و مزارش نه‌تنها برای مردم آن‌زمان، بلکه برای همیشه ناشناخته ماند‌.
اگر‌چه پیکر فاطمه، آن‌روز، غریبانه و ناشناس در خاک خفت، اما خودش چشمه جوشان و کوثر فزایندگی، دنباله‌داری، پویایی و ماندگاری گردید که در تاریخ روان شد. و از دامن این‌چشمه‌ی سرشار از خیر و بالندگی بود که نسل پاک پیشوایان اسلام انقلابی و مردمی برخاستند.
این‌چشمه همچنان درحال جوشش است، و نوشندگان از این‌چشمه اکنون هزاران هزار شیعه ی مجاهدی هستند که در عرصه مبارزه با مرتجعین دین‌فروش حضور دائمی دارند و دامن آیین توحید را از لوث شرک و کفر و ارتجاع  پاک می‌سازند و خلقی را از جهالت و مکر ملحدین و دین‌فروشان می‌رهانند.

میلاد سرچشمه عشق ومعرفت

در روز میلاد آخرین پیامبر بزرگ خدا، در این بحبوحه و عصری که بنام او در جهان کشتار می‌کنند ، لازم است تا به آیه 17 از سوره رعد نگاهی بیندازیم. در میانه آیه ، حقیقت نویدآفرینی ، وعده داده شده است: «فأمّا الزّبد فیذهب جفاء» یعنی کف به کناری می‌رود.
کف چیست؟ همین جریان افسارگسیخته‌ای که سالهاست با خشونت بنام اسلام ، قدرت گرفت و همه خیانتها و جنایتها و غارتها و زشتیها و ...  را به اسم اسلام انجام داد. اما و اما... براثر مقاومت و فدا دادن مردم رسوا خواهد شد و عاقبت شکست خورده و منفور تاریخ خواهد گشت. بله این کف چرکین که اکنون بخش عظیمی از بستر زمین را آلوده است و جنگ و قتل‌عام و شکنجه و دار و شلاق و احکام گوناگون ضدبشری و انفجار برای مردم جهان را به ستوه آورده است ، به کناری خواهد رفت.
آری این استبداد و خشونت زیرپرده دین ، رو به نشیب زوال است تا برای همیشه محو گردد.
اما چه می‌ماند؟
باز هم قرآن جواب می‌دهد: آنچه برای مردم نیکی دارد. «ماینفع الناس فیمکث فی‌الارض».
و این ، همان پیام رحمت و رهایی تمام پیامبرانی است که آخرینش محمد(ص) بود.
البته غیر از آرمان اسلام و پیامهایش ، سراسر زندگی پیامبراسلام نیز پر از نمونه‌های رفتار محبت و انسانیت بود. و شرح آن یک کتاب بزرگ می‌خواهد: اما چند نمونه را بمناسبت این میلاد خجسته مرور می‌کنیم:
ـ روز فتح مکه، هراس در دشمنان افتاده بود که محمد با آنها چه خواهد کرد، او به آنانی که سالها بر کشتن او همدست بودند گفت: بروید! شما آزاد هستید.
ـ پس از فتح مکه، غارت بین قبایل را ممنوع کرد و همه عربستان، یعنی همه قلمرو اسلام آن وقت را، با معنی تازه یگانگی آشنا ساخت و برای همکاری و دوستی، افقی وسیعتر از آنچه قبلاً می شناختند در برابر آنها گشود“ ،
ـ مسیحیان اغلب در مسجد النّبی در مدینه ، و در حضور حضرت محمد ، نماز و آیینهای ویژه خود را اجرا می‌کردند!.
ـ محمد هر وقت لشکری برای نبرد روانه می‌کرد، سفارش می‌کرد: مبادا به زنان آسیب برسانید! مبادا کودکان یا نابینایان را بکشید! مبادا معابد و صومعه ها رو ویران کنید! مبادا درختان را قطع کنید! یا مزارع را آتش بزنید! مبادا به حیوانات آزار برسانید!
حضرت علی نقل کرد که از پیغمبر شنیدم: حتی سگ هار را، شکنجه و مثله نکنید.
محمد بود که می‌گفت:
ـ عربی بر عجمی برتری ندارد.
ـ هر که سیر باشد و همسایه‌اش گرسنه، مؤمن نیست. !
ـ هیچ‌کدام از شما مؤمن نیست مگر این‌که هر چیزی برای خودش می‌خواهد برای دیگران هم بخواهد.
ـ خداوند، مرا نفرستاده تا ایراد‌گیر باشم! بلکه تا آموزگار و آسانگیر باشم.
ـ حکومت با کفر باقی می‌ماند اما با ظلم هرگز!
- من برانگیخته شدم تا مرکز بردباری باشم
-اگر رفق و مدارا به‌صورت یک آفریده درمی‌آمد مردم پدیده‌ای زیباتر از آن نمی‌دیدند، و اگر نابردباری به‌صورت یک آفریده در می‌آمد مردم چیزی زشت تراز آن نمی‌یافتند.
امام صادق نقل کردبیش از همه‌ی مردم تبسم برلب داشت .
 
محمد حبیب، کلمه و پیام مجسم عشق بود. حبیب خدا در ساده‌ترین و روشن‌ترین ترجمه، یعنی:‌عشق خدا!. زیر بال و پر او بود که علی و فاطمه تربیت شدند. امام‌حسین به‌وجود آمد. کسی بود که خدا هم هر پرده و حجابی را در رابطه با خودش برای او به‌کنار زد. برای همین است که می‌گوییم سرچشمه خروشان عشق و معرفت؛ یعنی که دارای یگانگی، وحدت و محرمیت مطلق است با بنی‌بشر. بزرگترین فریب و خیانتی که طی این سالها بر این سرچشمه خروشان عشق و معرفت روا داشته شده ، این است که چهره حبیب خدا را مسخ می‌کنند و نمی‌گذارند که پیروانش به‌او وصل شوند. او هر چه بود یکرنگی وصمیمیت و صفا و پاکیزگی بود و الا که یک‌چنین جاذبه‌یی نداشت. این «امی» و درس‌نخوانده، جهان را مبهوت و پیامش را پایدار کرد و «ترکنا علیه فی‌الاخرین» راهش را آینده‌دار نمود، و چون کلمه ختم‌کننده بود. سرآمد عشق در متعالی‌ترین مفهومش بود.با چنان عشقی است که می‌توان امروز هم بنیاد خشونت را از بن برکند. هر کس که او را شناخت ، و یا پرتوی از او یافت و یا ذره‌یی از پیام او را گرفت، طبعاً که مدهوش شد. و چرا‌که نشود؟ و وای بر سنگین‌دلان خشونت‌گرا که نام او را می‌آورند اما کام خود را می‌جویند. کلمه خاتم، کلمه عشق و رحمت است.

میلاد مولود عشق و رهایی

هر سال یک ‌شب، نور شمعها، صدای دل‌انگیز ناقوسها و طنین زیبای ترانه‌های مذهبی، درهم می‌آمیزند، تا تولد خجسته عیسی مسیح را گرامی بدارند. تولد نوری که در دل تیرگی قرنهای دور، درخشید. ناقوسی که برای عشق و عدالت به‌صدا درآمد و ترانه‌یی که نغمه تکامل و کرامت انسان را در گوش جان بشریتِ سرگشته، طنین‌انداز کرد.
در عید میلاد، دستها به‌یکدیگر فشرده می‌شوند. قلبها به‌هم نزدیکتر می‌شوند، دیدارها تازه می‌گردند و هدیه‌ها به‌نشانه محبت، رد و بدل می‌گردند. چرا که محبت و برادری و رحمت، ارمغان عیسی (ع) برای بشریت بود.
در عید میلاد مسیح، کاجهای سبز را به‌خانه می‌آورند و چراغانی می‌کنند. نشانه‌یی ازپیروزی حیات و سرسبزی در دل زمستان افسرده مرگزای.
مگر عیسی مسیح نبود که با نفسش، زندگی را بر مرگ چیره نمود و با کلامش، زمستان روح انسانها را به‌بهار سرسبزی و شکفتگی گوهر انسانی مبدل کرد؟
پیامبر بزرگی که با تولدش در چنین روزی تاریخ بشریت را ورق زد، پیام مجسم رهایی و یگانگی بود.
اولین کلماتی که او در حیاتش به‌زبان آورد، توحید بود و خیر و برکت و تبری جستن از شقاوت و ستمگری. و هنگامی که مادرش مریم عذرا که وجودش یکی از فرازهای تابناک تاریخ انسان است، به‌خاطر به‌دنیاآوردن مسیح، آنچنان در معرض تیرهای تهمت و افترا و فرافکنی مرتجعان و دین‌فروشان قرار گرفته بود که جز روزه سکوت، چاره‌یی نیافت، عیسی‌مسیح به‌گونه‌یی معجزه‌آسا به‌سخن آمد و با اعلام هویت و پیامبری و رسالت رهاییبخش خود بر ‌پاکی و مقام و مرتبت مادر مقدسش نیز گواهی داد:
والسّــلام عـلّی یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث حیا.
درود بر‌من، روزی که‌زاده شدم، روزی که بمیرم و روزی که دیگر‌بار زنده و برانگیخته شوم.
حضرت عیسی (ع)، پیام آسمانیش را ‌ـ‌‌که پیام آزادی وبرادری و پیام امید و روشنایی است‌ـ‌ با پذیرش انواع شداید و سختیها به‌مردم رساند. او، یاران و پیروانش را به‌فداکاری و ازخودگذشتگی برای تحقق آزادی و صلح و عدالت فرامی‌خواند و می‌گفت: هرکس به‌خاطر اسم من، خانه‌ها یا برادران یا خواهران یا پدر یا مادر یا زن یا فرزندان یا زمینها را ترک کرد، صدچندان خواهد یافت و وارث حیات جاودانی خواهد ‌شد.
اما، نخستین کسی که در مسیر فداکاری و گذشتن از همه‌چیز برای تحقق این آرمانهای مقدس، قدم نهاد، مادر عیسی، حضرت مریم عذرا علیها‌السلام بود. بانویی مطهر، که ‌بار این رسالت را حتی قبل از تولد حضرت عیسی (ع) به‌دوش کشید و رسالت رهاییبخش خود را با شجاعت و مقاومتی مافوق تصور به‌انجام رساند. زنی که قرآن مجید از او در شمار بزرگترین منادیان یگانگی و راهگشایان رهایی انسان یاد می‌کند و برایش منزلتی مانند پیامبران بزرگ توحید قائل می‌شود. زنی که نه فقط در میلاد مسیح و ظهور مسیحیت بلکه در گسترش و ادامه تاریخی پیام رحمت و رهایی دیگر پیامبران توحید، نقش ویژه‌یی داشته است.
مسیح، مبشر رهایی فرزند انسان اگر نسبت به‌محرومان و کوبیده‌شدگان، همه مهر و عطوفت بود، اما به‌همان اندازه با ستمگران و درندگان انسانها و با دجالان و دین‌فروشان سر ستیز داشت و با آنان جز با خشم و کین سخن نمی‌گفت. در بیت‌المقدس وقتی که سران کاتبان و فریسیان ریاکار از جمعیتی که دل به‌پیام عیسی (ع) داده بودند، به‌وحشت افتاده او را مورد غضب و اعتراض قرار دادند؛ عیسی با بانگی که طنینش علیه دین‌فروشی و تزویر تا جاودان به‌گوش خواهد رسید، بر ‌آنها فریاد زد: ‌ای ماران و افعی‌زادگان چگونه از عذاب جهنم خواهید گریخت.
 
فرازهایی از سخنان عیسی مسیح‌ (ع)
«… چه دشوار است که ثروتمندان به‌ملکوت خدا وارد شوند. زیرا گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از دخول ثروتمندی در ملکوت خدا…» انجیل لوقا ـ 18
«اسلحه تام خدا را بردارید، تا بتوانید در روز شریر مقاومت کنید و همه کار را به‌جا آورده بایستید. پس کمر خود را به راستی بسته و جوشن عدالت را در برکرده بایستید… و بر روی این همه، سپر ایمان بکشید که با‌ آن بتوانید تمامی تیرهای آتشین شریر را خاموش کنید و خودِ نجات، و شمشیر روح را که کلام خداست بردارید…» (از رساله پولس رسول به افسسیان‌ـ باب 6)
«از کسانی که جسم را می‌کشند ولی قادر به کشتن جان نیستند، نترسید». انجیل لوقا ـ 11
«روح خدا در من است، زیرا که مرا مسح کرد تا فقیران را بشارت دهم و مرا فرستاد تا شکسته‌دلان را شفا بخشم و اسیران را به رستگاری و کوران را به بینایی موعظه کنم و تا کوبیدگان را آزاد سازم». انجیل لوقاـ 4
«خوشا به‌حال زحمتکشان برای عدالت، زیرا که ملکوت آسمان از آن ایشان است». انجیل متی‌ـ 5
«بپرهیزید از کاتبانی که خرامیدن در لباسهای دراز را می‌پسندند و سلام در بازارها و صدر کنائس و بالا نشستن در ضیافتها را دوست می‌دارند و خانه‌های بیوه زنان را می‌بلعند و نماز را به ریاکاری طول می‌دهند. اینها عذاب شدیدتر خواهند یافت». انجیل لوقا. 20 و 47
«وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار، زیرا که بارهای گران بر مردم می‌نهید و خود بر آنها یک انگشت هم نمی‌گذارید… حکمت خدا نیز فرموده است که به سوی ایشان انبیا و رسولان می‌فرستم؛ و بعضی از ایشان را خواهند کشت و بر بعضی جفا خواهند کرد. تا انتقام خون جمیع انبیا که از بنای عالم ریخته شد، از این طبقه گرفته شود. از خون هابیل تا خون ذکریا که در میان مذبح و هیکل کشته شد. بلی به شما می‌گویم که از این فرقه بازخواست خواهد شد». انجیل لوقا‌ـ 12
«اینک بنده من، که برگزیدم و حبیب من، که خاطرم از وی خرسند است. روح خود را بر وی خواهم نهاد. تا انصاف را بر امتها اشتهار نماید… تا آن که انصاف را به نصرت در آورد و به نام او امتها امید خواهند داشت» انجیل متی ـ 12
«این قوم به لبهای خود مرا حرمت می‌دارند، لیکن دلشان از من دور است… پس بدیشان گفت که حکم خدا را نیکو باطل ساخته‌اید تا تقلید خود را محکم بدارید» انجیل مرقس ـ 7
«چون روزه‌دارید مانند ریاکاران، ترشرو مباشید. زیرا که صورت خود را تغییر می‌دهند تا در نظر مردم روزه‌دار نمایند… لیکن تو چون روزه‌داری، سرت را روغن بزن و صورتت را بشوی تا در نظر مردم روزه‌دار ننمایی…» انجیل متی ـ 6
«هرکه از شما بزرگتر باشد، خادم شماست و هرکه خود را بلند کند، پست گردد و هرکه فروتن شود، سرفراز گردد…
وای بر‌شما ‌ای کاتبان و فریسیان ریاکار که درهای ملکوت آسمان را به‌روی مردم می‌بندید. خودتان وارد نمی‌شوید و طالبان ورود را مانع می‌شوید. وای بر‌شما راهنمایان کور که پشه را صافی می‌کنید و شتر را فرو می‌بلعید. وای بر‌شما‌ ای کاتبان، از آن‌رو که بیرون پیاله و بشقاب را پاک می‌کنید و درون آن‌را سرشار از جبر و ظلم می‌دارید. ‌ای کاتبان ریاکار که چون قبرهای سفیده شده می‌باشید که از بیرون نیکو می‌نماید لکن درون آنها از استخوان مردگان و پلیدیها پر است». انجیل متی ـ 23

خطبه البیان (قسمت سوم)

در اینجا گروهی از موجهین اصحاب حضرتش گفتند: ای امیر مومنان ، شما برای ما خصوصیات سفیانی شامی را باز گفتى ، حال میخواهیم که بیان کنی برای ما امر او را .

حضرت فرمود : خروج او در آخرین سالی است که قائم ما قیام کند.

آنان گفتند: آن را برای ما تشریح کن.

حضرت فرمودند: نشانه خروج او اختلاف سه پرچم است: یکی پرچم عرب است که بلند شود. پس وای بر مصر و آنچه که وارد شود بر آن از ایشان، و پرچمی از بحرین از جزیره اوال بلند شود از سرزمین فارس، و پرچمی از شام بلند شود. آن گاه فتنه تا یک سال در میان ایشان ادامه یابد. آن گاه مردی از اولاد عباس خروج کند. اهل عراق گویند که: به نزد شما گروهی پای برهنه و بوالهوس روان گردید. اهل شام و فلسطین از خبر آمدن آنها مضطرب شوند و به روسای شام و مصر رجوع کرده بگویند که شاهزاده را بطلبند. آن گاه در جستجوی او بر آمده او را در غوطه دمشق بیابند، در مکانی که حرشتا [و آن موضعی است در راه حمص که تا دمشق بیش از یک فرسخ فاصله دارد] نامند. او چون به نزد آنان آید با آنها خلوت کند، اما از آن مجلس دائیهای خود را که از قبیله بنی کلاب و بنی دهانه هستند بیرون می کند. از برای او در وادی یابس عده معدودی است. واردین او را می گویند: ای آن شخصی که سزاوار و شایستگی این کار را دارى! روا نیست بر تو که اسلام را ضایع کنی (یعنی ساکت بنشینی و قیام نکنی تا اسلام از بین رود). آیا نمی بینی که چه اهوال و فتنه هایی در مردم ظاهر شده است؟ پس از خدا بپرهیز و برای یاری کردن دینت خروج کن. او می گوید: من رفیق و صاحب اختیار شما نیستم. به او گویند: آیا از قریش نیستی و از اهل بیت پادشاه قیام کننده نمی باشى؟ آیا غیرت و تعصب در مورد اهل بیت پیغمبرت به خرج نمی دهى؟ تو می بینی آنچه را از ذلت و خواری که در این مدت دراز به آنان وارد شده است، زیرا که هر گاه قیام کنی برای رغبت در جمع آوری مال و خوشگذرانی نیست، بلکه در این حال حامی دین خود می باشى. پس پیوسته یکی بعد از دیگری در نزد او رفت و آمد می کنند و او در آن هنگام در پاسخ ایشان می گوید: بروید نزد آن خلفایی که در این مدت با ایشان بودید. پس از آن ایشان را اجابت می کند و در روز جمعه ای به اتفاق آنان بیرون آید. آن گاه برفراز منبری در دمشق قرار گیرد و این نخستین باری است که بر منبر می رود. او در آن روز دو خطبه می خواند و آنها را به جهاد ترغیب می کند و از ایشان بر عدم سرپیچی از دستوراتش - خواه بدان خشنود باشند و خواه از آن روی گردان - بیعت می گیرد. سپس شهر را به جانب غوطه ترک کند. در خارج غوطه توقف کند تا اینکه مردانی ملعون و سخن چین و کافر بالغ بر پنجاه هزار نفر به او ملحق شوند. آن گاه او دائیهایش را برای فراخوان جنگجو به سوی قبیله بنی کلاب می فرستد. پس از آن قبیله بسان سیل مردانی به جانب او روان گردند. آن گاه با پادشاهی از فرزندان عباس به نبرد برخیزد. در این هنگام است که سفیانی با گروهی از شامیان خروج کند. اهل سه پرچم با یک دیگر اختلاف کنند: پرچم ترک و عجم که رنگش سیاه است و پرچم عرب بیابانگرد که از پیروان ابن عباسند و رنگ پرچمشان زرد است و پرچم سفیانى. آن گاه در بطن الازرق نبردی سخت درگیرد که از آنان شصت هزار نفر کشته شود. پس از آن سفیانی بر ایشان غالب آید و گروه انبوهی از آنان را بکشد و بر مراکز حساس دست اندازد و بنای خود را در میان ایشان به عدل و داد گذارد تا اندازه ای که در حق او گفته شود: به خدا سوگند، سخنانی که درباره او می گفتند - که ظالم و ستمکار است - دروغ است. هر آینه ایشان از دروغگویانند و نمی دانند که او با امت پیامبر چه خواهد کرد؟ و اگر می دانستند این سخن را نمی گفتند. او پیوسته به عدالت در میان ایشان رفتار می کند تا اینکه به حرکت در آید. نخستین مرحله سیرش به جانب حمص است. به درستی که اهل حمص در بدترین حالند. پس از فرات از باب بیعه مصر عبور می کند. خدا رحم و شفقت را از دل او بر می کند. آن گاه به موضعی که آن را قریه سبا گویند رهسپار می گردد. در آنجا نبردی بزرگ واقع می شود. پس شهری باقی نمی ماند مگر آن که خبر او به ساکنینش برسد و ترس و جزع از این خبر آنها را فرو گیرد. پس پیوسته به شهری بعد از شهر دیگری داخل می شود و با آنها به نبرد بر می خیزد. نخستین نبرد او در حمص است و بعد از آن در رقه و پس از آن در قریه سبا که این نبرد از نبرد در حمص بس بزرگتر است. آن گاه به دمشق بر می گردد و مردمان به او نزدیک شوند. لشکری تجهیز می کند و به مدینه می فرستد و لشکری به سمت مشرق (یعنی عراق) می فرستد. در بغداد هفتاد هزار نفر را می کشد و سیصد زن حامل را شکم پاره می کند. لشکر او در کوفه شما قیام کند. چه بسیار مرد و زن که به گریه در آیند. پس در آنجا خلق بسیاری را می کشد. و اما لشکری که به مدینه فرستاده چون به زمین بیدار رسند جبریل فریاد بلند بر کشد که احدی از آنان در صحنه گیتی باقی نماند، مگر آن که به زمین فرو رود. دو مرد در عقب لشکر باقی مانند که یکی از آنها بشارت دهنده باشد و دیگری بیم دهنده. این دو نفر می بینند آنچه را که بر آنها وارد می شود. پس نمی بینند از آنها مگر سرهای ایشان را که از زمین بدر آمده است. آنان آنچه را که می بینند می گویند. پس جبرئیل بر آن دو نفر صیحه ای زند که صورتهای آنها به عقب برگردد. خدا رویهای آنها را به عقب برگرداند. پس یک نفر از آنها به مدینه می رود و آن بشارت دهنده است. او بشارت می دهد که خدا آنان را از شر آن لشکر به سلامت می دارد و دیگری آنان را از آن لشکر بیم دهد. پس آن گاه او به سوی سفیانی باز می گردد و خبر می دهد او را به آنچه که به لشکر او وارد شده است. آن گاه حضرتش فرمود: خبر صحیح نزد جهینه است که قبیله ای هستند از عرب، زیرا که این دو نفر که بشیر و نذیر هستند از جهینه اند. پس گروهی از اولاد پیغمبر صلی الله علیه و آله که از شریفها هستند به شهر روم فرار می کنند. سفیانی به پادشاه روم گوید: بندگان مرا به من بازگردان. پادشاه روم آنان را بر می گرداند. بالای پله های شرقی مسجد جامع دمشق آنها را گردن می زند و کسی او را از این کار نهی نمی کند. آگاه باشید که نشانه آن (یعنی خروج سفیانی) تجدید بنا شدن پایگاههای است در شهرها. گروهی گفتند: ای امیر مومنان برای ما آن پایگاهها را ذکر کن. حضرتش فرمود: تجدید بنا می شود پایگاهی در شام، و پایگاهی در عجوز و حران، و پایگاهی در واسط [که شهری است در میان کوفه و بصره] و بنا می شود پایگاهی در بیضاء، و پایگاهی در کوفه، و پایگاهی در شوشتر، و پایگاهی در ارمنیه، و پایگاهی در موصل، و پایگاهی در همدان، و پایگاهی در دقه [که شهری است در کنار فرات] و پایگاهی در دیار یونس، و پایگاهی در حمص، و پایگاهی در مطریه [که از قریه های مصر است] و پایگاهی در رقطاء [که از نواحی خط یا بحرین است] و پایگاهی در رحبه [که بیابانی است نزدیک صنعای یمن، یا ناحیه ای است میان مدینه و شام یا قریه ای است در عراق]، و پایگاهی در دیر هند، و پایگاهی در قلعه. ای مردم! آگاه باشید که چون سفیانی ظاهر شود برای او وقایع و جنگهای بزرگی خواهد بود: اول وقعه و جنگ او به شهر حمص واقع خواهد شد، پس از آن به حلب، پس از آن به رقه، پس از آن به قریه سبا، پس از آن به راس العین، پس از آن به نصیبش، پس از آن به موصل - که وقعه موصل وقعه بزرگی خواهد بود. پس از آن در موصل مردانی از بغداد و از دیار یونس تا لجمه گرد هم آیند و نبرد سختی واقع شود که هفتاد هزار نفر در آن گشته شوند. جنگ تا موصل جریان پیدا می کند و در آنجا قتال سختی رو خواهد داد. آنگاه سفیانی در آنجا فرود می آید و شصت هزار نفر از ایشان را می کشد. به درستی که در آنجا است گنجهای قارونی و از برای آنجا است ترسهای بزرگی بعد از فرورفتن به زمین و سنگباریدن و مسخ شدن که زودتر از جاهای دیگر رخ می دهد بسان فرورفتن میخ آهن به زمینی سست. حضرت در ادامه سخنان خود فرمودند: سفیانی هر کسی را که نامش محمد و علی و حسن و حسین و فاطمه و جعفر و موسی و زینب و خدیجه و رقیه است از روی بغض و کینه ای که به آل محمد دارد به قتل می رساند. آنگاه به تمامی شهرها رسولانی می فرستد تا جمع کنند برای او بچه ها را. آنگاه روغن زیتون را برای سر به نیست کردن می جوشاند. بچه ها به او می گویند: اگر پدران ما نافرمانی تو را کردند، ما چه گناهی کرده ایم؟! اما او به این سخنان وقعی ننهاده هر که را که هم نام کسانی است که ذکر کرده ام در دیگ روغن زیتون انداخته و می جوشاند. آنگاه به جانب کوفه رهسپار می گردد. شهر را دور زده در کوچهایش بسان فرفره چرخیده و با مردان همان معامله را می کند که با اطفال کرده بود. او بر دروازه کوفه هر که را نامش حسن و حسین بر دار می کشد. در این هنگام خونهای ریخته شده مردم کوفه به جوشش می آید، همچنان که خون یحیی بن زکریا به جوشش آمد. او چون این امر را می بیند یقین به هلاکت خود پیدا می کند. از این رو، از ترس به کوفه پشت کرده آن را به جانب شام ترک می کند. او در راه تا آن هنگام که داخل شام شود کسی را که با او مخالفت کند نمی بیند.

چون داخل شهر خود شود به شرب خمر و انواع معصیتها دل مشغول می گردد و یاران خود را به ارتکاب چنین گناهانی وادار می کند. پس از چندى، دیگر بار سفیانی در حالتی که حربه ای در دست دارد خروج می کند و زنی را به بعضی از یاران خود می دهد تا در راه با او فجور کنند. او به یکی از یارانش می گوید: در وسط راه (یا کوچه) با او فجور کن. آن شخص مرتکب چنین عمل قبیحی می شود و زن را باردار می کند. آنگاه او شکم آن زن را پاره می کند و بچه ای را که زن در شکم دارد سقط می کند و کسی قدرت بر نهی او از چنین کرده ناپسندی ندارد. آنگاه حضرت چنین ادامه دادند: از چنین عملی فرشتگان در آسمانها پریشان احوال می گردند. از این رو، خداوند فرمان خروج قائم از ذریه من که صاحب زمان است را صادر می کند. خبر خروج او در همه جا شایع می شود. در این هنگام جبرئیل در بالای صخره بیت المقدس فرود می آید و اهل جهان را ندا می کند که حق بدر آمد و باطل رفت، که باطل از بین رونده است. پس از آن، حضرت آه سردی از دل کشیده و ناله ای حزن آوری سرداده و این اشعار را انشا فرمودند:
1 - پسرکم! زمانی که طائفه ترک لشکر آرایی کرد منتظر ولایت مهدی باش که قیام می کند و به عدالت داوری می نماید.
2 - پادشاهان روی زمین که از آل هاشمند ذلیل می شوند و بیعت گرفته می شود از ایشان کسانی که لذت طلب و اهل هزل و بیهوده گویی هستند.
3 - کودکی است از جمله کودکها که هیچ رایی از خود ندارد و هیچ جدیتی نکند و صاحب عقل و تدبیر نباشد.
4- پس از آن قائم به حق و راستی که از شمایان است قیام می کند و بر نهج حق و حقیقت می آید و به حق عمل می کند.
5 - او - که جانم به فدایش - همنام رسول خدا است. ای پسرانم! او را خوار مسازید و بشتابید به سویش. پس جبرئیل در صیحه خود می گوید: ای بندگان خدا! بشنوید آنچه را که می گویم. به درستی که اینست مهدی آل محمد صلی الله علیه و آله که از سرزمین مکه خروج کند، پس او را اجابت کنید. راوی گوید: در این هنگام افرادی با فضیلت و دانشمند به پاخواسته و گفتند: ای امیر مومنان! مهدی را برای ما توصیف کن، زیرا که دلهای ما مشتاق ذکر او است. پس آن حضرت فرمود: او رویی چون قرص قمر دارد. نور پیشانیش درخشندگی خاصی دارد و خالی بر گونه دارد. دانایی است که او را تعلیم نداده اند و به آنچه که اتفاق خواهد افتاد خبر می دهد پیش از آنکه تعلیم داده شود. ای مردم! آگاه باشید که حدود دین با نظر ما به پاداشته می شود و از ما بر انجام آن عهد و پیمان گرفته شده است. آگاه باشید که مهدی کسی که حق ما را نشناسد قصاص کند. اوست که به حق شهادت می دهد و خلیفه خداوند بر مخلوقاتش است. همنام جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله است. پسر حسن بن علی از اولاد فاطمه، و از ذریه فرزندم حسین است. ماییم ریشه دانایی و عمل. دوست داران ما از نیکانند و ولایت ما فصل الخطاب است. ماییم بهترین دربانان خدا. آگاه باشید که مهدی نیکوترین مردم است از حیث آفرینش و خلق و خوی. چون قیام کند به گردش یارانش که به شماره اصحاب بدر و اصحاب طالوتند جمع شوند که سیصد و سیزده نفر باشند.
آنها جملگی شیرانی هستند که از کمینگاههای خود بیرون آیند ماندن پاره های آهن. اگر ایشان اراده کنند که کوههای سخت را از جا بکنند هر آینه بر انجامش قادرند. آنان کسانی هستند که خدا را به یگانگی پرستش می کنند. در دل شب از ترس و خشیت خدا صدایی بسان زنان جوان مرده دارند. آنان شبها را به نماز گذاردن و روزها را به روزه داشتن سپری می کنند. در تربیت آن چنان همسان یکدیگرند گو اینکه از یک پدر و مادرند. دلهایشان در دوستی و پنددادن یکدیگر نزدیک به هم باشد. آگاه باشید که من نامهایشان را می دانم و شهرهایی که در آن زندگی می کنند می دانم. جماعتی از یاران حضرت به پاخواسته گفتند: ای امیر مومنان! تو را به خدا و پسر عمت رسول خدا صلی الله علیه و آله سوگند می دهیم که نام آنها را برای ما ذکر نمایی و شهرهایشان را نام ببری که دلهای ما از سخنان تو آب گردید. حضرت در پاسخ آنان فرمودند: بشنوید تا بیان کنم برای شما نامهای یاران قائم علیه السلام را. به درستی که اول ایشان از اهل بصره است و آخر ایشان از ابدال است. آنهایی که از اهل بصره اند دو نفرند: یکی از آنها نامش علی است و دیگری محارب. دو نفر از کاشانند به نامهای عبدالله و عبیدالله. سه نفر از مهجم اند [که در حدود یمن است] به نامهای محمد و عمر و مالک. یک نفر از سند است به نام عبدالرحمن. دواز هجرند به نامهای موسی و عباس. یک نفر از کور [که از توابع بصره است] به نام ابراهیم. یک نفر از شیزر است به نام عبدالوهاب. سه نفر از سعداوه اند [که نام قریه ای است در سرزمین حجاز] به نامهای احمد و یحیی و فلاح. سه نفر از زید هستند به نامهای محمد، حسن و فهد. دو نفر از قبیله حمیرند به نامهای مالک و ناصر. چهار نفر از شیرازند به نامهای عبدالله، صالح، جعفر و ابراهیم. یک نفر از عقر [که نزدیک کربلا است] به نام احمد. دو نفر از منصوریه اند به نامهای عبدالرحمن و ملاعب. چهار نفر از سیرافند به نامهای خالد، مالک، حوقل و ابراهیم. دو نفر از خونج اند [که قریه ای است میان مراغه و زنجان] به نامهای محروز و نوح. یک نفر از ثقب است به نام هارون. دو نفر از سن اند به نامهای مقداد و هود. سه نفر از هونین هستند به نامهای عبدالسلام، فارس و کلیب. مردی از رهاط است به نام جعفر. شش نفر از عمان اند به نامهای محمد، صالح، داود، هواشب، کوش و یونس. یک نفر از عماره است به نام مالک. دو نفر از جعاره اند به نامهای یحیی و احمد. یک نفر از کرمان است به نام عبدالله. چهار نفر از صنعای یمن هستن به نامهای جبرئیل، حمزه، یحیی و سمیع. دو نفر از عدن به نامهاى: عون و موسى. یک نفر از لنجویه به نام کوثر. دو نفر از همدان به نامهای علی و صالح. سه نفر از طائف به نامهای على، سبا و زکریا،. یک نفر از هجر به نام عبدالقدوس. دو نفر از خط به نامهای علی و مبارک. پنج نفر از جزیره اوال به نامهای عامر، جعفر، نصیر، بکیر و لیث. یک نفر از کبش (جانب غربی بغداد) به نام محمد (یا فهد). یک نفر از جده به نام ابراهیم. چهار نفر از مکه به نامهای عمرو، ابراهیم، محمد و عبدالله. ده نفر از مدینه به نامهای اهل بیت به نامهای على، حمزه، جعفر، عباس، طاهر، حسن، حسین، قاسم، ابراهیم و محمد. چهار نفر از کوفه به نامهای محمد، غیاث، هود و عتاب. یک نفر از مرو به نام حذیفه. دو نفر از نیشابور به نامهای علی و مهاجر. دو نفر از سمرقند به نامهای علی و مجاهد. سه نفر از کازرون به نامهای عمر، معمر و یونس. دو نفر از شوش به نامهای شیبان و عبدالوهاب. دو نفر از شوشتر به نامهای احمد و هلال. دو نفر از ضیق (از دهات یمامه است) به نامهای عالم و سهیل. یک نفر از طائف یمن به نام هلال. دو نفر از مرقیه [قلعه ای است در ساحل حمص] به نامهای بشر و شعیب. سه نفر از برعه [در نزدیکیهای طائف] به نامهای یوسف، داود و عبدالله. دو نفر از عسکر مکرم [شهری است از نواحی خوزستان] به نامهای طیب و میمون. یک نفر از واسط به نام عقیل. سه نفر از بغداد به نامهای عبدالمطلب، احمد و عبدالله. دو نفر از سامرا به نامهای مرائی و عامر. یک نفر از سهم [از قرای اندلس] به نام جعفر. سه نفر از سیلان به نامهای نوح، حسین و جعفر. یک نفر از کرخ بغداد به نام قاسم. دو نفر از نوبه به نامهای واصل و فاضل. هشت مرد از قزوین به نامهای هارون، عبدالله، جعفر، صالح، عمرو، لیث، علی و محمد. یک نفر از بلخ به نام حسن. یک نفر از مراغه به نام صدقه. یک نفر از قم به نام یعقوب. و بیست و چهار نفر از طالقان. ایشان کسانی هستند که رسول خدا صلی الله علیه و آله از آنان یاد کرده و فرموده است: من در طالقان گنجی می بینم که نه از طلا است و نه از نقره، و آن این جماعتند که خدا آنان را ذخیره کرده است. نامهایشان عبارت است از: صالح، جعفر، یحیى، هود، فالح، داود، جمیل، فضیل، عیسى، جابر، خالد، علوان، عبدالله، ایوب، ملاعب، عمر، عبدالعزیز، لقمان، سعد، قبضه، مهاجر، عبدون، عبدالرحمن و على. دو نفر از سجار [و آن دهی است از دهات نور، بیست فرسخی بخارا] به نامهای ابان و على. دو نفر از سرخس به نامهای ناجیه و حفص. یک نفر از انبار به نام علوان. یک نفر از قادسیه به نام حصین. یک نفر از دورق [از شهرهای خوزستان نزدیک را مهرمز] به نام عبدالغفور. شش نفر از حبشه به نامهای ابراهیم، عیسى، محمد، حمدان، احمد و سالم. دو نفر از موصل به نامهای هارون و فهد. یک نفر از بلقاء [جلگه ای است از جلگه های دمشق، میان شام و وادی القرى] به نام صادق. دو نفر از نصیبین به نامهای احمد و على. یک نفر از سنجار [شهری است مشهور از نواحی جزیره که تا موصل سه روز فاصله دارد] به نام محمد. دو نفر از خرشان [موضعی است در بیضاء] به نامهای تکیه و مسنون. دو نفر از ارمنستان به نامهای احمد و حسین. یک نفر از اصفهان به نام یونس. یک نفر از ذهاب به نام حسین. یک نفر از ری به نام مجمع. یک نفر از دیار شعیب. یک نفر از هرات به نام نهروش. یک نفر از سلمان به نام هارون. یک نفر از تفلیس به نام محمد. یک نفر از کردستان به نام عون. یک نفر از جیش به نام کثیر. دو نفر از خلاط به نامهای محمد و جعفر. یک نفر از شوبک [قلعه ای است نزدیک کرک از بلاد شام] به نام عمیر. دو نفر از بیضا به نامهای سعد و سعید. سه نفر از صیغه به نامهای زید، على و موسى. یک نفر از قبیله اوس به نام محمد. یک نفر از انطاکیه به نام عبدالرحمن. دو نفر از حلب به نامهای صبیح و محمد. یک نفر از حمص به نام جعفر. دو نفر از دمشق به نامهای داود و عبدالرحمن. دو نفر از رمله به نامهای طلیق و موسى. سه نفر از بیت المقدس به نامهای بشر، داود و عمران. پنج نفر از عسقلان به نامهای محمد، یوسف، عمر، فهد و هارون - یک نفر از عرب عیره به نام عمیر. دو نفر از عکا به نامهای مروان و سعد. یک نفر از عرفه به نام فرخ. یک نفر از طبریه به نام فلیح. یک نفر از بلست [از دهات اسکندریه] به نام عبدالوارث. چهار نفر از فسطاط [شهری نزدیک مصر است و در زمان خلافت عمر فتح شد] و آن از شهرهای فرعون - لعنه الله - است به نامهای احمد، عبدالله، یونس و طاهر. یک نفر از بالس [آن شهری است در شام، میانه حلب و رقه] به نام نصیر. چهار نفر از اسکندریه به نامهای حسن، محسن، شبیل و شیبان. پنج نفر از جبل اللکام [محلی است مشرف بر انطاکیه در لبنان] به نامهای عبدالله، عبیدالله، بحر، قادم [لوط خ ل] و طالوت. سه نفر از ساده [محلی است در یمامه] به نامهای صلیب، سعدان و شبیب. دو نفر از بلاد فرنگ به نامهای علی و احمد. دو نفر از یمامه به نامهای ظافر و جمیل. چهارده نفر از معاذه [محلی است نزدیک کوههای ادقیه از بنی قشیر] به نامهای سوید، احمد، محمد، حسن، یعقوب، حسین، عبدالله، عبدالقدیم، نعیم، على، حیان، ظاهر، تغلب و کثیر. یک نفر از الومه [بر وزن اکوله شهریست از دیار هذیل] به نام معشر. ده نفر از آبادان به نامهای حمزه، شیبان، قاسم، جعفر، عمرو، عامر، عبدالمهیمن، عبدالوارث، محمد و احمد. چهارده نفر از یمن به نامهای جبیر، حویش، مالک، کعب، احمد، شیبان، عامر، عمار، فهد، عاصم، حجرش، کلثوم، جابر و محمد. دو نفر از بادیه نشینهای مصر به نامهای عجلان و دراج. سه مرد از بادیه نشینهای اعقیل به نامهای منبطه، ضابط و غربان. یک نفر از بادیه نشینهای اغیر به نام عمرو. یک نفر از بادیه نشینهای شیبان به نام نهراش. یک نفر از قبیله تمیم به نام ریان. یک نفر از بادیه نشینهای قسین [ناحیه ایست از نواحی کوفه] به نام جابر. یک نفر از بادیه نشینهای قبیله کلاب به نام مطر. سه نفر از موالیان اهل بیت به نامهای عبدالله، مخنف و براک. چهار نفر از موالیان انبیا به نامهای صباح، صیاح، میمون و هود. دو نفر غلام به نامهای عبدالله و ناصح. دو نفر از حله به نامهای محمد و على. سه نفر از کربلا به نامهای حسین و حسین و حسن. دو نفر از نجف به نامهای جعفر و محمد. شش نفر از ابدال که نام همه آنها عبدالله هستند. پس آن گاه حضرت على علىه السلام فرمود: به درستی که ایشان گروهی هستند که در محل سر زدن خورشید (یعنی از جانب مشرق) و مغرب آن، و در زمینهای هموار و کوهها گرد هم می آیند. خدای تعالی ایشان را در کمتر از نصف شبی به دور هم گرد می آورد. آن گاه آنان به سوی مکه روان می شوند در حالی که کسی از اهل مکه آنان را نمی شناسند. آنان چنین می گویند: لشکریان سفیانی به ناگاه متوجه ما شده ما را به کام خود بردند. اما چون صبح روشن بدمد اهل مکه آنان را در حالی که طواف کنندگان و بر پای دارندگان و نماز گذارانند می بینند. از این رو، اهالی مکه منکر آنان می شوند. آن گاه آنان به نزد مهدی علىه السلام می روند، در حالی که حضرتش در زیر مناره ای پنهان شده است. آنان به حضرت عرضه می دارند: تویی مهدى؟! حضرت می فرماید: آرى، ای یاوران من! آن گاه مهدی علىه السلام خویش را از آنان پنهان می کند تا بیازمایندشان که در فرمانبرداری چگونه اند. لذا حضرت به جانب مدینه در راه می شود. آنان را خبردار می سازند که مهدی علىه السلام به قبر جدش ملحق شد (یعنی به مدینه نزد قبر جدش رسول خدا صلی الله علىه و آله رفت). پس آنان در مدینه به حضرتش ملحق می شوند. چون آن حضرت احساس می کند که ایشان به مدینه آمده اند به مکه باز می گردد و این عمل سه بار انجام می دهد. پس از سه مرتبه حضرت خود را در میان صفا و مروه به ایشان می نمایاند و به ایشان می فرماید: تا زمانی که با من بر سی خصلت - که دائم باید با این خصائل باشید و چیزی از آن را تغییر ندهید - بیعت نکنید بر کاری که بر انجامش پای می فشرم مطمئن نیستم. و در عوض، بر ذمه من است که هشت نکته را رعایت کنم. آنان می گویند: برای ما ذکر نما که می شنویم و فرمان برداریم. پس حضرتش می گوید: بیعت می کنم با شما بر اینکه به من پشت نکنید. دزدی ننمایید. مرتکب زنا نگردید. کار حرامی از شما صادر نگردد. فحشا و منافی عفتی به جا نیاورید. احدی را مورد ضرب و شتم قرار مدهید مگر به حق. طلا و نقره و گندم و جو را ذخیره و انبار نکنید. مسجدی را ویران مسازید. به دروغ شهادت ندهید. به فرد مومن زشت نگویید. ربا مخورید. در سختیها صبر پیشه سازید. فرد یکتاپرست را لعن و نفرین نکنید. مسکر میاشامید. طلا زیور خود نسازید و ابریشم و دیبا نپوشید. آن که از معرکه می گریزد را دنبال نکنید. از سر حرمت خونی نریزید. با مسلمان غدر نکنید. به کافر و منافق تمایل نشان مدهید. جامه های خز بر تن ننمایید. سجده بر خاک کنید و تکیه بدان نمایید. بی عفتی و کار زشت را ناروا بشمارید. فرمان به کارهای پسندیده کرده و منکرات را نهی کنید. چون این کارها را به انجام رسانید بر من است که رفیقی جز شما برنگزینم، و نپوشم مگر آن چه را که شما می پوشید، و نخورم مگر آنچه را که شما می خورید، و سوار نشوم مگر بر آنچه که شما سوار می شوید، و نباشم مگر آنجایی که شما می باشید، و نروم مگر آنجایی که شما می روید. به اندک مالی از دنیا خشنود شوم و زمین را از عدل و داد پر کنم، هر چند که از جور و ستم پر شده باشد. همچنین تنها و تنها بندگی خدا کنم و به شما وفادار بمانم آن چنان که که شما به من وفادار مانید. آنان گویند: ما بر این امور خشنودیم و با تو بیعت می کنیم. آن گاه حضرت با تک تک آنان دست می دهد. در چنین زمانی است که حضرت در میان مردم ظاهر گردد. مردمان با ایمان برای او سر خضوع فرود آورند و شهرها به زیر فرمانش قرار گیرند. خضر پرورده عهد و پیمان دولت او شود و اهل همدان در سمت وزیری او قرار گیرند و خولانیان لشکریان او شوند و حمیریان یاران او گردند و مضریان طلایه داران لشکرش. خداوند جمعیت او را بسیار گرداند و پشت او را محکم کند. او با لشکریانش وارد عراق می شود و مردمان در عقب و پیش روی او روانه شوند. طلایه دار لشکر او مردی است عقیل نام و دنباله دار لشکرش مردی است حارث نام. آن گاه مردی از اولاد حسن با دوازده هزار سوار به او ملحق شده و گوید: ای پسر عم! من سزاوارترم از تو به این امر (یعنی امامت)، زیرا که من از فرزندان حسن می باشم و او بزرگتر از حسین است. حضرت مهدی می گوید: منم مهدى، او می گوید: آیا برای تو نشانه یا معجزه یا علامتی هست؟ حضرت مهدی با نظر و اشاره به مرغی که در هوا پرواز می کند کرده مرغ خود را در کف حضرت می افکند. آن گاه به قدرت خداوند متعال به سخن در می آید و به امامت حضرت گواهی می دهد. سپس حضرت چوب خشکی را در نقطه ای از زمین که در آن آبی نیست می کارد و آن چوب خشک سبز می گردد و برگ می دهد. آن گاه قطعه سنگ سختی را از زمین برداشته در دستان خود مانند موم نرم و خمیر می کند. حسنی با دیدن این معجزات می گوید: امر با تو است و ما فرمان از تو می بریم. آن گاه خود تسلیم فرمان آن حضرت می گردد و لشکریانش هم به پیروزی از او تسلیم می شوند. طلایه دار لشکرش مردی است که همنام با او است. آن گاه او به سیر پرداخته و خراسان را فتح می نماید. سپس از آن جا به جانب مدینه الرسول باز می گردد. مردم جملگی خبر او را می شنوند. اهل یمن و حجاز فرمان او می برند، اما قبیله ثقیف از سر نافرمانی سر به شورش بر می دارد. آن گاه او به جانب شام به قصد نبرد با سفیانی در راه می شود. صدایی در شام بلند می شود که: آگاه باشید این عربها عربهای حجازی هستند که به جانب شما در راهند. آن گاه سفیانی به اصحاب خود می گوید: در حق این جماعت چه می گویید؟ لشکریان و یارانش پاسخ دهند: ما یاران جنگ و تیرانداز و عده و آلات جنگی تو هستیم. سفیانی آنان را به جنگ تشجیع می کند. گروهی از اهل کوفه به پا خواستند و گفتند: ای امیر مومنان نام سفیانی چیست؟ حضرت فرمود: نام او حرب است پسر عنبسه، پسر مره، پسر کلیب، پسر ساهمه، پسر زید، پسر عثمان، بسر خالد. او از نسل یزید، پسر معاویه، پسر ابی سفیان است که در آسمان و زمین لعنت شده است. او بدترین خلق خدای تعالی و ملعونترینشان از حیث نسب و ستمگرترینشان است. او بیرون آید با لشکریان و سواران خود که بالغ بر دویست هزار جنگجو است. او در راه می شود تا به حیره [که یکی از شهرهای عراق است] می رسد. در این هنگام مهدی علىه السلام با سواران و مردان و لشکریان خود بر او پیشی می گیرد در حالتی که جبرئیل در طرف راستش و میکائیل در جانب چپش و فرشته نصر روبرویش قرار دارند. مردم گروه گروه از اقصی نقاط عالم بدو ملحق شوند. سرانجام حضرت و لشکریانش در حیره با لشکر سفیانی برخورد می کنند. او به سبب خشم خداوند خشمگین می گردد. سایر مخلوقات خدا به این خشم و غضب خشمگین می شوند آن سان که مرغان از بالای سر بر لشکر سفیانی سنگ می افکنند و کوهها تخته سنگهای خود را بر آنان فرو می ریزند. میان سفیانی و مهدی علىه السلام نبرد سهمگینی در می گیرد تا اینکه جمله لشکریان سفیانی هلاک می شوند. در این هنگام شخص سفیانی با گروه اندکی از یارانش فرار می کند، اما مردی از یاران قائم که صیاح نام دارد خود را به اتفاق مردانی چند که پای در رکاب او دارند به سفیانی و یارانش رسانده او را به بند کشیده خدمت مهدی علىه السلام در حالی که حضرت نماز مغرب را خوانده و به نماز عشا مشغول است، می آورند. آن حضرت نماز خود را سبک کرده (اعمال مستحبی را فرو گذارده) به پایان می رساند. سفیانی می گوید: ای پسر عمو! مرا باقی گذار تا اینکه برای تو یار و همراه باشم. حضرت رو به اصحاب خود کرده می فرماید: رای شما در این مورد بر چه می باشد؟ زیرا که من بر خود عهد کرده ام که کاری نکنم مگر به رضایت شما. آنان می گویند: به خدا سوگند، ما خشنود نمی شویم مگر اینکه او را بکشى، زیرا که او خونهایی را به زمین ریخته است که خداوند ریختن آن را حرام کرده است. مهدی علىه السلام گوید: درباره او آنچه می خواهید بکنید. آن گاه او را گرفته در کنار رود هجیر [که میانه بصره و کوفه است] زیر درختی در حالی که بر شاخهای آن درخت آویزش کرده اند بسان بریدن سر قوچ سر از تنش بر می گیرند. که خداوند به افکندن روح پلید او در نار نیران شتاب کند. راوی گوید: خبر به بنی کلاب می رسد که حرب بن عنبسه کشته شد و قاتل او مردی از فرزندان على بن ابی طالب است. بنی کلاب با مردی از اولاد پادشاه روم بر نبرد با مهدی و گرفتن
انتقام خون حرب بن عنبسه بیعت می کنند. آن گاه قبیله بنی ثقیف به جمع آنان افزوده می شود. پادشاه روم با هزار سرهنگ که در زیر فرمان هر سرهنگی هزار مرد جنگجو باشد بیرون آید و در شهری از شهرهای تحت سیطره قائم که آن را طرسوس [شهری است در سرحدات شام میان انطاکیه و حلب و شهرهای روم] نامند فرود آیند و اموال و چهارپایان و زنانشان را به یغما برند. مردانشان را از دم تیغ گذرانند و شهر را ویران می کنند. - ای مردم! - می بینم زنها را که در ردیف مردان بر پشت اسبان سوارند و مرکوبشان در شعاع آفتاب و ماه نمایان است. بارى، خبر آنان به قائم علىه السلام می رسد. حضرت به جانب پادشاه روم با لشکریان خود در راه می شود. چون به ده فرسنگی رقه می رسند میان لشکریان حضرت و سپاه دشمن نبردی در می گیرد. از شب تا به صبح نبرد ادامه پیدا می کند تا آنجا که آب رودخانه از خون کشتگان تغییر کند و اطراف آن از بدنهای مردگان عفونت شدیدی فراگیرد. در آخر، پادشاه روم در پی این شکست به جانب انطاکیه فرار می کند. مهدی علىه السلام او را تا قبه عباس [که نزدیک مصر است] زیر قطوار [که نام محلی است] دنبال می کند. به ناچار پادشاه روم به نزد مهدی علىه السلام پیکی می فرستد که در قبال دریافت خراج دست به ترکیب او نزند. حضرت به شرطی که او از روم خارج نگردد و اسیری را در نزد خود باقی نگذارد می پذیرند. پادشاه روم قبول می کند و گردن به فرمان حضرتش می نهد. سپس مهدی علىه السلام به سوی طایفه بنی کلاب از طرف دریاچه روان می شود تا اینکه به دمشق می رسد. لشکری را به سوی طایفه بنی کلاب اعزام می دارد. آن لشکر پس از نبرد با بنی کلاب و کشتن بسیاری از مردانشان زنان قبیله را کت بسته خدمت حضرت می آورند. آنان در حضور حضرت ایمان آورده بیعت می کنند. آن گاه مهدی علىه السلام بعد از کشتن سفیانی با کسانش از گروه مومنین در شهری از شهرهای روم فرود می آیندو ندای لا اله الا الله، محمد رسول الله سر می دهند و دیوارهای شهر از این ندا فرو می ریزند (یعنی شهر تسلیم حضرت می شود). پس از آن به قسطنطنیه - محل استقرار پادشاه روم - روان می شوند. در آنجا سه گنج را از دل خاک بیرون می کشند: گنجی از جواهر و گنجی از طلا و گنجی از نقره. مهدی علىه السلام گنجها را در میان لشکریانش پیمانه پیمانه تقسیم می کند. آن گاه حضرت در راه می شود تا اینکه به شهرهای ارمنیه کبری می رسند. چون اهالی ارمنیه آن حضرت را مشاهده می کنند راهبی از راهبان خود را که دارای دانشی بسیار است به سوی حضرت گسیل می دارند تا ببیند که این جماعت چه می خواهند. راهب به نزد مهدی علىه السام می رود و می گوید: آیا تو مهدی هستى؟ حضرت می فرماید: بلى، منم آن کسی که در انجیل شما از آن یاد شده که در آخر الزمان خروج می کند. راهب مسائل بسیاری را می پرسد که تمامی آنها را حضرت پاسخ می گوید. راهب با مشاهده پاسخهای حضرت به اسلام می گرود. اما اهالی ارمنیه از ورود حضرت به همراه لشکریانش ممانعت می کنند. اما لشکریان حضرت به جبر وارد شهر می شوند و پانصد نفر جنگجو از جنگجویان آن دیار را به قتل می رسانند. حضرت با مدد از نیروی رحمانی خود آن شهر را میان آسمان و زمین معلق می گرداند. پادشاه ارمنیه و کسانی که با او هستند در راه نبرد با مهدی علىه السلام و لشکریانش با شگفتی می بینند که شهرشان بالای سرشان معلق
است. لذا فرار را برقرار ترجیح داده جملگی می گریزند. آن گاه شیری بزرگ بر سر راه آنها قرار گرفته، بر ایشان صیحه ای می زند آن گونه که هر چه از آلات و ادوات جنگ دارند به زمین انداخته فرار می کنند. لشکریان مهدی علىه السلام به دنبال آنان رفته اموالشان را ضبط کرده بین خود تقسیم کنند که به هر یک از آنان که بالغ بر هزاران نفر هستند صد هزار دینار طلا و صد کنیز و صد غلام برسد. آن گاه مهدی علىه السلام به جانب بیت المقدس در راه شود. در آنجا تابوت سکینه را با مهر سلیمان بن داود و الواحی که بر موسی نازل شده است را بیرون کشد. آن گاه روی به جانب زنگیان کند و دیارشان را فتح کند. شهر بزرگ آنها مشتمل بر هزار بازار است و در هر بازاری هزار دکان وجود دارد. پس از فراغت از فتح این شهر به شهری در آید که آن را قاطع گویند و آن کنار دریای سبز است که محیط بر دنیا است و درازای آن به مقدار هزار میل راه است. با سه بانگ تکبیر حصار شهر فرو ریزد و دیوارها شکاف بردارد. در آن روز یکصد هزار نفر از جنگجویان این شهر به دست لشکریان مهدی علىه السلام کشته شوند. مهدی علىه السلام به مدت هفت سال در این شهر اقامت می گزیند. غنیمتی که از مردم این شهر به چنگ لشکریان مهدی علىه السلام می افتد ده برابر آن چیزی است که در روم به چنگشان افتاد. مهدی علىه السلام در حالی که صد هزار موکب به زیر فرمان دارد و هر موکبی زیاده بر پنجاه هزار جنگجو در خود جای داده از آن شهر بیرون آمده کنار ساحل فلسطین میان عکا و حصار غزه و عسقلان جای می گیرد. در این هنگام خبر خروج دجال و خرابکاریهایش به او می رسد که آن ملعون یک چشم زراعتها و نسلها را نابود کرده است. دجال فردی یک چشم است که از شهری که آن را یهودا [و آن قریه ای است از قریه های اصفهان و آن شهری است از شهرهای اکاسره] گویند خروج کند. از برای دجال یک چشم است که در پیشانی او بسان ستاره ای درخشنده است. او سوار بر درازگوشی است که هر گامش به اندازه مسافتی است که یک چشم عادی توان دیدن آن را دارد. درازی آن درازگوش هفتاد ذراع است. آن درازگوش بر روی آب آن چنان راه رود که بر زمین قدم بردارد. بارى، دجال ندا کند که آن ندا تا جایی که خدا بخواهد به گوش رسد. او در این ندا می گوید: ای دوستانم! به سوی من بیایید که منم پروردگار بلند مرتبه شما. منم آن که شما را آفرید و اندازه گیری نمود. منم آن که راه بنماید و گیاهان را برویاند. در آن روز زنازادگان و بدترین مردمان که از فرزندان یهود و نصارا باشند او را پیروی کنند که تعدادشان قابل شمارش نباشد و کس را توان احصا نباشد، مگر خدای تعالى. او در حالی سیر می کند که کوهی از گوشت و کوهی از نان ترید شده - که هر چه از آن خورند کمبودی در آن پدیدار نگردد - را به همراه دارد. - بدانید! - خروج او در زمان قحطی شدید به وقوع پیوندد. لذا از آن به گرسنگانی که اقرار به پروردگاریش نمایند بخوراند. پس آن گاه امام علىه السلام فرمود: آگاه باشید که او بسیار دروغگو و ملعون است. آگاه باشید و بدانید که پروردگارتان یک چشم نیست و طعامی نمی خورد و نوشیدنی ای نمی آشامد. از زنده ای است که نمی میرد. هر خیر و نیکی به دست او است و او بر هر چیزی توانا است. راوی گوید: در این هنگام اشراف اهل کوفه به پا خواستند و گفتند: ای مولای ما! بعد از آن چه وقایعی رخ می دهد؟ حضرت فرمود: پس مهدی علىه السلام به بیت المقدس باز می گردد و چند روزی با مردم نماز به جماعت می گذارد. چون روز جمعه شود و هنگام بر پای داشتن فریضه نماز در رسد عیسى بن مریم علىه السلام از آسمان فرود آید که در جامه ای سرخ فام خود را پیچیده و گویا می بینم که روغن از سر او می چکد. او مردی است خوشرو و زیبا که شبیه ترین خلق است به پدر شما حضرت ابراهیم. بارى، او به نزد مهدی می آید و با حضرتش مصافحه می کند و مژده یاری او را به سمع و نظرش می رساند. در آن هنگام مهدی به او گوید: ای روح خدا! پیش بایست و با مردم نمازگذار. عیسى گوید: ای پسر رسول خدا! امامت جماعت مخصوص تو است. آن گاه عیسى به اذان گفتن مشغول گردد و در پشت سر مهدی نماز به جماعت برگزار کند. آن گاه مهدی علىه السلام عیسى را بر نبرد با دجال یک چشم جانشین خود قرار دهد. عیسى در حالی که امارت لشکر مهدی را بر عهده دارد بر دجال خروج کند. دجال که زراعت و نسلهای انسانی را به نابودی کشانده بر بیشتر از اهل زمین صیحه زند و آنها را به خود دعوت کند. پس کسی که فرمانبردار او شود متنعم به نعم او گردد و کسی که از فرمان او سرپیچی کند نیست و نابودش بگرداند. دجال در تمامی رقعات کره خاک قدم نهد، مگر در مکه و مدینه و بیت المقدس. همچنین تمامی زنازادگان در مشرق و مغرب کره زمین او را پیروی کنند. آن گاه او به سرزمین حجاز رود. عیسى در گردنه هرشاو با او مقابل گردد. عیسى بر او نعره ای زند و بر پیکرش ضربتی وارد آورد. دجال از اثر آن ضربت بسان قلع و مس گداخته آب شود. لشکریان مهدی علىه السلام لشکریان دجال را به مدت چهل روز از طلوع آفتاب تا به غروب قتل عام کنند و زمین را از لوث وجودشان پاک گردانند. پس از مهدی علىه السلام مالک الرقاب غرب و شرق عالم گردد و با دستان خویش از جابرقا تا جابرسا را فتح کند. و بدینسان امر او به فرجام خود رسد. مهدی علىه السلام در میان مردم به عدالت رفتار کند تا آنجا که گوسفند در کنار گرگ در یک مکان به چرا پردازند. کودکان با مار و عقرب به بازی پردازند و از این راه ضرری متوجهشان نباشد. بدی از میان رود و نیکی باقی ماند و مردم به کشت گندم و جو بپردازند، آن گونه که از دسترنج آنان از هر یک منی که می کارند صد من برداشت کنند، چنانچه خدای تعالی فرموده: در هر خوشه ای صد دانه باشد و خدا برای هر که بخواهد دو چندان می کند. زنا و ربا و آشامیدن مسکرات و غنا برداشته شود واحدی مرتکب این اعمال ناشایست نگردد مگر آن که مهدی علىه السلام او را بکشد. همچنین است حال تارک نماز. مردم بر عبادت و طاعت و خشوع و دینداری معتکف شوند. عمرها طولانی و دراز گردد و درختان در سال دوبار بارور شوند. احدی از دشمنان آل محمد صلی الله علىه و آله نماند، مگر اینکه هلاک و نابود گردد. در اینجا حضرت امیر مومنان علىه السلام این آیه از قرآن را تلاوت فرمودند که خداوند می فرماید: خدا شرع و آئینی که برای شما مسلمانان قرار داد حقایق و احکامی است که نوح را هم به آن سفارش کرد و بر تو نیز همان را وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسى هم آن را سفارش نمودیم که دین خدا را بر پای دارید و هرگز تفرقه و اختلاف در دین می افکنید. بدان که مشرکان را که به خدای یگانه و ترک بتان دعوت می کنی قبولش بسیار در نظرشان بزرگ می آید. بارى، از انکار آنها در اندیشه مشو که خدا هر که را بخواهد به سوی خود بر می گزیند و هر که را به درگاه خدا به تضرع و دعا باز آید هدایت می فرماید. آن گاه حضرت فرمود: مهدی علىه السلام یاران خود را می پراکند. ایشان کسانی هستند که از آنها در ابتدای خروج آن حضرت عهد و پیمان گرفته شده است. او آنان را به تمامی شهرها می فرستد و آنان را فرمان به داد خواهی و عدالت و نیکویی کردن می کند. هر مردی از ایشان بر اقلیمی از زمین حکومت کند و آبادانی را در اقصا نقاط عالم بگسترانند و عدالت و نیکی را فراگیر کنند. مهدی تا چهل سال در حکومت خود باقی می ماند تا اینکه زمین را از لوث چرکیها و کثافات پاک کند. راوی گوید: برخی از بزرگان به پا خواستند عرضه داشتند که: ای امیر مومنان! بعد از آن چه می شود؟ حضرت فرمود: بعد از آن مهدی دار فانی را وداع می گوید و وزیران او یکی پس از دیگری از دنیا رخت بر می بندند. دنیا رفته رفته به حالتی که از پیش بود بر می گردد و نادانیها و گمراهیها روز افزون شده و مردم به کفر باز می گردند. در آن هنگام خداوند شهرها را به ویرانی می کشاند. آب فرات بصره در بر خود فرو برد و بغداد بر اثر نبردها و فتنه ها به کلی ویران شود. واسط را آب فراگیرد و آذربایجان و اهل آن به طاعون هلاک شوند. اهالی موصل از گرسنگی و گرانی و ترس هلاک شوند و هرات را مصری به ویرانه ای بدل سازد. قریه از شدت وزش بادها به ویرانه ای بدل گردد. حلب را صاعقه خراب کند و انطاکیه از گرسنگی و گرانی و ترس متروک شود. بلاد صقالبه از حادثه ها خراب شود و بلاد خط از کشتن و غارتگری از آبادانی بیافتد. دمشق از شدت کشتار مخروبه گردد و حمص از گرسنگی و گرانی ویران شود. اما در این میان تا زمان خروج یاجوج و ماجوج بیت المقدس مصون و محفوظ می ماند، زیرا شهری است که آثار انبیا در آن موجود است. مدینه الرسول از شدت جنگ ویران می شود و هجر از شدت بادهای شنی از بین رود. جزیره اوال از بحرین مخروبه گردد. بر اثر شمشیر عدو کس در جزیره قیس باقی نماند و مردم کبش بر اثر قحطی از بین روند. در این زمان یاجوج و ماجوج بیرون آیند. این دو قبیله به این اوصاف از یک دیگر متمایزند: صنف اول طول قامتشان صد ذراع است و عرض اندامشان هفتاد ذراع و صنف دوم طول قامت هر یک از ایشان یک ذراع است و عرض اندامشان هفتاد ذراع. فرش می کنند یکی از دو گوش خود را و لحاف می نمایند گوش دیگر را. شماره ایشان از ستاره ها بیشتر است. آنان به سیر در روی زمین می پردازند. بر نهری نمی گذرند مگر اینکه تمام آب آن را می آشامند. بر کوهی عبور نمی کنند مگر اینکه آن را می لیسند (یعنی گیاهی و درختی بر آن باقی نمی گذارند). همچنین از رودخانه ای گذر نمی کنند مگر اینکه آب آن را خشک می کنند. پس از آن بیرون می آید جنبنده زمین که سری دارد بسان سر فیل. اندامش را کرک و پشم و مو و پرهای رنگارنگ پوشانده است. با او است عصای موسی و انگشتری سلیمان. بر روی مومن با عصای خود خطی می کشد، پس رویش سفید می گردد و با انگشتری بر چهره کافر خطی ترسیم می کند، پس رویش سیاه می شود. مومن به ایمان خود و کافر به کفر خود همچنان باقی ماند. پس آن گاه توبه برداشته شود (یعنی دیگر توبه قبول نمی شود). ایمان به نفوسی که تا آن زمان ایمان نیاورده اند نفعی نرساند و خیری از آن حاصل نیاید.
راوی گوید: اشراف عراق به پا خواسته عرضه داشتند: ای امیر مومنان! پدران و مادرانمان به فدایت، برای ما بیان فرما که چگونه قیامت کبری بر پا می شود و خبر ده ما را به نشانها و علائم آن. حضرت در پاسخ درخواستشان فرمود: فریاد کننده ای در آسمان رخ می نمایاند. ستاره ای دنباله دار در جانب مغرب و دو ستاره در مشرق بسان ریسمان سپیدی که از آن عمود نوری متصاعد است ظاهر می گردند. پس از آن خسوف می شود و آفتاب از جانب مغرب سر می زند که حرارتش درختان بیابانها و کوه ها را می سوزاند. آن گاه آتشی از آسمان فرو ریزد که دشمنان آل محمد را بسوزاند آن گونه که چهره ها و بدنهایشان را بریان کند. کف دستی بدون مچ در فضا پدید آید که قلمی بدست دارد. در آسمان چیزی می نویسد که مردم صدای نوشتنش را به گوش جان می شنوند که: زمان وعده حق فرا رسید (یعنی قیامت). چشمان آنان که کافر شدند از فرط تعجب به یک نقطه ثابت می ماند. در آن روز آفتاب و ماه چون روزهای قبل بیرون آیند، اما فروغ از آنها گرفته شده باشد. آن گاه صیحه ای مردم را فرو گیرد در حالی که تاجر مشغول خرید و فروش و مسافر در میان متاع خود باشد. جامه در جایگاه خود باشد و زن به ریسیدن یا نساجی خود سرگرم. زمانی که مرد لقمه به دست مبهوت ماند و توانایی خوردنش را نداشته باشد. آفتاب و ماه در آیند در حالی که سیاه رنگ باشند. در آن حالت زوال واقع شود (یا متزلزل و لرزان باشند). از ترس خدای تعالی مردم در آن حال گویند: ای خدای ما و ای آفریننده و آقای ما! ما را به گناه بندگان مشرکت عذاب مکن. تو می دانی فرمانبرداری ما را و کوشش و شتابی که برای امتثال اوامر تو در ما موجود است. تو چه بسیار که بر امور نهانی احاطه و آگاهی دارى. خدای تعالی در این هنگام به آنان گوید: راست می گویید، لیکن من در نزد خود حکم کرده ام که شما را برگردانده خلقتی جدید کنم. به درستی که من شما را از نور عزت خود آفریده ام. پس آفتاب و ماه به سوی او بر می گردند. از هر یک از آنها برقی که با نور عرش در آمیخته جستن کند آن گونه که چشمها خیره کند. آن گاه در صور دمیده شود و هر که در آسمانها و زمین است از آن بی هوش گردد، مگر آنانی را که خداوند بخواهد. دیگر بار در صور نفخه دیگری دمیده شود و مردگان بر پا خیزند. انا لله و انا الیه راجعون. راوی گوید: در این هنگام مولا على علىه السلام به گریه افتاد، گریه ای سخت که محاسن شریفش را تر نمود. آن گاه از منبر به زیر آمد در حالی که مستمعین از هول شنیده ها مشرف بر هلاکت بودند. راوی گوید: آن گاه مردم متفرق شدند و به منزلها و شهرهای خود بازگشتند در حالی که از وفور درک و فراوانی علم حضرتش در شگفت بودند و نظراتشان در معانی کلمات حضرتش با یک دیگر بسی متفاوت بود.

خطبه البیان (قسمت دوم)

من سیزده واقعه‌ای را که در آنجا به وقوع می‌پیوندد را به خوبی می‌شناسم. نخستین واقعه در میان دو قلعه اتفاق می‌افتد. واقعه دوم در صلیب [که کوهی‌است در نزدیکی کاظمه که در بین بحرین و بصره واقع است و مسافت آن تا بصره دو منزل است]. واقعه سوم در جنینه [که محلی‌است نزدیک وادی القری و تبوک]. سوم در ثوبا [که محلی‌است نزدیک نینوا و آن کوهی‌است که قوم یونس بر آن توبه کردند و عذاب از آنها برداشته شد و آن در حدود موصل واقع است]. واقعه چهارم در عرار [که موضعی است از دیار باهله نزدیک یمامه]. واقعه پنجم در اکوار. واقعه ششم در اوکر خارقان. واقعه هفتم در کلیا. واقعه هشتم در مثار [که از حصارهای یمن و نام یکی از مکانهای تهامه است]. واقعه نهم بین دو کوه. واقعه دهم نزدیک چاه حنین [که در سه منزلی مکه واقع است]. واقعه یازدهم در کثیب [که نام محلی است که تل ریگ در آنجا است]. واقعه دوازدهم در بالای کوه. واقعه سیزدهم در پای درختان سدر.

آگاه باشید، ای واى بر کنیس و زکیه [که قریه ای است میان بصره و واسط] و آنچه به آن وارد شود از ذلت و خوارى، و از گرسنگی و گرانى.

ای وای بر اهل خراسان و آنچه به آن وارد شود از ذلتی که تاب تحمل آن نباشد.

ای وای بر ری و آنچه بر آن وارد شود از کشتن بزرگان و اسیر شدن زنها و سر بریدن بچه ها و نابود شدن مردان.

ای واى بر شهرهای دیار فرنگ و آنچه به آنها وارد شود از کشتن و سر بریدن و خراب شدن.

ای واى بر جزیره قیس [که جزیره‌کوچکی‌است در خلیج‌فارس] از مرد ترسناکی که با همراهانش در آنجا فرود می‌آید و تمامی ساکنان آن جزیره را قتل عام می کند. من پنج واقعه بزرگی را که در آنجا به وقوع می پیوندد می‌شناسم. واقعه اول کنار ساحل دریای آن است در نزدیکی بیابانى. واقعه دوم در مقابل کوشا. واقعه سوم در جانب غربی همان جزیره. واقعه چهارم در میان زولتین. واقعه پنجم در مقابل بیابان آن مکان.

ای واى بر اهل بحرین از جنگهای پی در پی که در آن واقع شود. پس او جان بزرگان آن دیار را گرفته و کهترانشان را به اسارت می برد. هفت جنگ در آنجا واقع شود: جنگ اول در جزیره ای است که از طرف شمال از بحرین جدا می گردد و آن را سماهیج گویند. جنگ دوم در قاطع واقع شود در میان نهر آبی که در قسمت شمال غربیش قرار دارد. جنگ سوم در حد فاصل ابله و مسجد واقع گردد. جنگ چهارم در حد فاصل بین کوهی بلند و میان دو تل معروف به کوه حنوه در می گیرد. جنگ پنجم در کرخ میسان که شهری است میان تل و جاده در میانه درختان سدر که آن را سدایرات [یابدیرات] گویند که در نزدیکی رودخانه ماجی است،  جنگ ششم در دو وادی از وادیهای قبیله در همان قبیله که آن را حورتین گویند جنگ هفتم بلای بزرگ است ، علامت این بلیه آن است که در آنجا مردی از بزرگان عرب در خانه خودش که در نزدیکی ساحل دریا است کشته می شود. آنگاه سر این شخص به فرمان حاکم آن دیار از تن جدا می گردد که این واقعه سبب شورش اعراب ساکن آن مکان می گردد. در نتیجه این شورش مردان انبوهی به قتل می رسند و اموال فراوانی به یغما می رود. پس از آن عجم بر عرب می شورد و آنها را تا سرزمینهای خط تعقیب می کند.

ای واى بر اهل خط از وقایع مختلفی که از پی یکدیگر در آن واقع می شود. نخستین واقعه در بطحا است. دومین واقعه در دبیره [که آن قریه ای است در بحرین از بنی عامر بن حارث بن عبد قیس] است. سومین واقعه در صفصف [که زمین نرمی است از شهر افکان] است. چهارمین واقعه بر ساحل دریا است. پنجمین واقعه در بازار شترکشها است. ششمین واقعه در کوچه ها و خیابانها است. هفمین واقعه در میان جمعیت است. هشتمین واقعه در جراره است. نهمین واقعه در تاروت است.

ای واى بر اهل هجر و آنچه بر آن وارد آید در جنب دیوار آن در ناحیه کرخ.

واقعه بزرگی در قطر [که در میان عمان و عقیر است] به وقوع پیوندد که به بحرین نزدیک است و در زیر تل کوچکی معروف به تلیل حسینی می باشد. پس از آن،

واقعه ای در فرج واقع شود [که آن شهری است از اعمال فارس]

واقعه ای در اراک و قزوین واقع شود

واقعه ای در ام خنور [که مراد بصره یا مصر باشد] واقع گردد.

ای واى بر نجد و آنچه که در آن واقع شود از قحطی و گرانی. من هر آینه می شناسم اتفاقات بزرگی را که در میان مسلمانان رخ می دهد.

ای واى بر بصره و آنچه که بر آن وارد شود از طاعون و فتنه های پی در پی. من وقایع بزرگی را که در واسط واقع شود می شناسم و بر اتقاقات مختلفی که میان رود فرات و مجنیبه [که در میان سواد عراق و زمین یمن واقع است] آگاهم و اتفاقاتی را که در میان عویند [که قریه ای است در یمامه از بنی خدیج] واقع شود با خبرم.

آگاه باشید، ای واى بر بغداد از ری از مردان و کشتار و ترسی که اهل عراق را فراگیرد زمانی که در میان ایشان شمشیر حکم کند. پس کشته شود آنچه را که خدا می خواهد. علامت آن واقعه آن است که پادشاه روم ضعیف می شود و عرب بر سرزمینهای آنها چیره می گردد و مردم برای ایجاد فتنه هایی بزرگ خود را بسان مورچگان مهیا می کنند. و در چنین زمانی است که عجم بر عرب یورش می برد.

ای واى بر فلسطین و آنچه بر آن وارد شود از فتنه هایی که طاقت تحمل آن نباشد.

ای واى بر اهل جهان و آنچه بر آنها وارد شود از فتنه‌ها که در هر زمان و در تمامی شهرها، از شرق و غرب و جنوب و شمال گسترده است. آگاه باشید که برخی از مردم بر برخی دیگر سوار شوند و نبردهایی طولانی را دامن زنند که منشا تمامی آنها کرده خود آنها است که پروردگارت بر بندگان ستمکار نیست.

آن حضرت ادامه داد : بر خلع فردی از فرزندان عباس مسرور نشوید، چرا که او نخستین نشانه تغییر در امور است. اگاه باشید که من می‌شناسم پادشاهانشان را از این زمان تا آن زمان.

راوی گوید: گروهی از بزرگان عرب ، حضرت را مخاطب ساخته گفتند: ای امیر مومنان! برای ما اوصاف ایشان را بیان فرما.

پس آن حضرت علیه السلام فرمود: نخستینشان مردی است متکبر [یا بلند بالا] و سالخورده [یا صاحب رای و دانشمند، و یا مالدار، و یا سر کرده قوم و قبیله، و یا دارای اولاد فراوان]، تیز خاطر چالاک و توانا و سرکش و در گذرنده، اشاره کننده و نودیده و فرومایه [و یا فریاد کننده]، بسیار لعن کننده و سخن چین و کافر، زناکار و گناه آلوده [یا به خود نازنده]. مردی که در میان حرمسرایان خود به قتل می‌رسد، و لشکری بزرگ را راهبری می‌کند، و در بیم دادن و عذاب کردن آزموده و در سختی مقاوم و در نیرو و قوت ضرب المثل و در میدان نبرد بس دلیر است. او مردی است که از شکم درندگان محشور شود (یعنی درندگان او را طعمه خود کنند). او مردی است که با اهل حرم خود به قتل رسد. او مردی است که به شهرهای روم متواری گردد. او مردی است که آتش فتنه ای تیره و تار شعله ور می سازد. او مردی است که در بازار از سر به رو در می افتد. او مردی است که دیگری را مورد اعتماد قرار داده در کارها بدو تکیه می کند. او مردی سال خورده که با دست و بازو بسته به سمت نینوا فرار می کند و چون باز می گردد مردی از بنی عباس را می کشد و سرزمین مصر را به تصرف خود در می آورد. او مردی است که محو کننده نام باشد. او مردی است که بسیار درنده خو و فتنه گر باشد. او مردی است که در کار استوار است. و سرانجام او مردی است که در چهره اش سیاهی و سفیدی و کبودی به هم آمیخته است.

دومین آنها مردی است سالخورده که در جلوی سر مویی ندارد و بس مضطرب و ناآرام است. بسی درنده خو، زبان آور، در سخن گفتن بسی فصیح، ناکس، فرومایه و بی اصل و نسب است. مردی دروغگو، شایعه پراکن است که به سبب دروغ بستن بر خدا و کفر و شرک خارج از دین است. مردی عیاش، خوشگذران، علاقمند به خوانندگی و بت پرس است. او به بیماری برص مبتلا است و دائم به فکر بناکردن قصور می باشد. او کارهایی را که دارد به خوبی مهار می کند و دائم به فکر آشوبگری و فتنه‌انگیزی است مردی است که دائم مقر حکومت خود را از شهری به شهر دیگر منتقل می کند. او کافری است که بر مسلمانان حکم می‌راند. او مردی است که دید چشمش ضعیف است و عمری کوتاه دارد. آگاه باشید که بعد از این وقایع مصیبتهایی جدید متوجه شما می گردد. می بینم که فتنه هایی بسان پاره های شب تار از هر سو بر شما روی می آورند.

پس آنگاه حضرت علیه السلام فرمود: ای مردم! در گفتار من شک و تردید مکنید، زیرا که من ادعایی نکرده‌ام و سخنی به دروغ نگفته ام. خبر نمی دهم شما را مگر به آنچه که رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا آموخته است، چرا که حضرتش به من هزار مساله که بر هر مساله هزار باب علم متفرع است و از هر بابی هزار باب دیگر گشوده می شود، آموخت. 

ای مردم ،چه شگفت آور است فتنه هایی که شما در آن گرفتار می‌آیید و پلیدی زمانتان و خیانت کردن سردمدارانتان و ستم کردن قضاتتان و سگ صفتی بازرگانانتان و بخل و حرص پادشاهانتان و آشکار شدن اسرارتان و نزاری اجسامتان و دور و دراز شدن آرزوهایتان و فزون شدن شکوائیه هایتان. در شگفتم از کمی شناختنان و خواری فقرایتان و تکبر و فخر فروشی ثروتمندانتان و قلب وفایتان.

انا لله و انا الیه راجعون از اهل آن زمان که بر آنان مصایب و اندوههای بزرگی وارد شود که بزرگیش را درک نکنند. شیطان با جسمشان آمیخته گردد و درروحشان لانه کند و با خونشان عجین گردد. آنان را برای دروغ گفتن وسوسه کند تا اینکه فتنه ها بر شهرها مستولی گردد، آن گونه که مومن بینوای دوست دارنده ما به جان آمده بگوید که: من از ناتوانان هستم. بهترین مردم در آن زمان کسی است که ملازم نفس خود باشد و در سرای خود پنهان شود و از آمیزش با مردم اجتناب کند. آن کسی که به نزدیکی بیت المقدس سکنا گزیند خواستار آثار پیغامبران باشد. ای مردم! ستمکار با ستمدیده برابر نیست. نادان و دانا در یک کفه ترازو نمی گنجد. حق و باطل هموزن نباشد. عادل و جائر همسان نباشند. آگاه باشید که برای خدا راهها و شریعتهایی است شناخته شده. پیامبری از جانب او نیامده مگر اینکه آنان را مخالفینی بوده که سعی در خاموش کردن نورشان می نمودند. - ای مردم! - ما اهل بیت پیغمبر شما هستیم. آگاه باشید که اگر شما را فراخوانده که ما را دشنام دهید، پس دشنام بدهید. و اگر خواندند شما را که به ما ناسزا گویید، پس ناسزا گویید. و اگر خواندند شما را که ما را لعنت کنید، پس بر ما لعن و نفرین فرستید. و اگر خواندند شما را به بیزاری از ما، پس از ما بیزاری نجویید. گردنهای خود را برای شمشیر بکشید (یعنی کشته شوید)، اما از ما بیزاری نجویید. یقین خود را همچنان نگاه دارید، زیرا هر که قلبا از ما بیزار شود خدا و پیغمبر از او بیزاری جویند. آگاه باشید که دشنام و ناسزا و لعن به ما نمی رسد. پس آنگاه فرمود: ای واى بر بینوایان این امت که شیعیان و پیروان و دوستان مایند. ایشان در نزد مردم در زمره کاران و در نزد خدا از نیکانند. آنان در نزد مردم از دروغگویانند و در نزد خدا از راستگویان. آنان در نزد مردم در جرگه ستمکارانند و در نزد خدا از ستمدیدگان. آنان در نزد مردم در گروه جور کنندگانند و در نزد خدا از عدل و داد پیشگان. آنان در نزد مردم از زیانکارانند و در نزد خدا از سود برندگان. به خدا سوگند، آنان رستگارانند و منافقان در زمره زیانکاران. ای مردم! جز این نیست که سزاوار تر به تصرف در کارهای شما خدا و رسول او و کسانی هستند که به خدا و رسول او ایمان آورده اند. آنها کسانی هستند که نماز را به پا می دارند زکات مال خود را در حال رکوع می پردازند. ای مردم! گویا می بینم طایفه ای از ایشان را که می گویند: علی بن ابی طالب غیب می داند و اوست ان پروردگاری که مردگان را زنده می کند و زندگان را می میراند. و اوست توانا بر انجام هر کارى. قسم به پروردگار کعبه، آنان دروغ می گویند. ای مردم! در شان ما هر چه می خواهید بگویید (یعنی از فضایل و مناقب و کمالات)، اما ما را آفریدگان و بندگان خدا بدانید.

آگاه باشید سالهایی خواهد رسید که بیماری برص به ارمغان آورده و در آن شخص ابرصی از جانب خراسان خروج کند، و سالی که در آن انواع سلاحهای جنگی بکار برده شود، و سالی که در آن پادشاه کوهستان بر پادشاه جزایر دریا خروج کند و بر آنان استیلا یابد، اما خدا اهل آن جزایر را تایید کند و آنان را بر سپاهان پادشاه کوهستان فایق آورد. در آن زمان اعراب خروج کنند و صاحب پرچم سیاه در بصره قیام کند، اما جوانانی سر به نافرمانی و شورش بردارند و او را تا شام تعقیب کنند و سرانجام او را به قتلش رسانند. و سالی که سوارانی عنان گسیخته بر شهر بصره بتازند، و سال نرم کننده ای که نرم کند روزیهای اهل خود را (یعنی در اثر نبودن خوار و بار به سختی افتند و نرم و کوبیده شوند)، و سالی فتنه خیز که ایجاد فتنه و بلوا در میان اهل عراق کند، و سال به احتیاج و آزمندی اندازنده ای که اهل آن از فرط احتیاط و آزمندی به جانب یمن روند، و سال ساکت و آرامی که در شام فتنه ها ساکت و آرام شود، و سال سرازیر شونده که فتنه ها در آن جانب جزیره ای که معروف به اوال - از جزایر بحرین - است سرازیر گردد، و سال سخت شونده‌ای که فتنه‌ها در سرزمین حراسان شدت یابد، و سال ستمگری که جور و ستم سرزمین فارس را فراگیرد، و سال وزیدن تند باد که باد شدید خانه های سرزمین خط [مراد خط عمان یا خط قطیف و عقیر و قطر که نزدیک بحرین است می باشد] را ویران کند، و سال نبرد دنباله‌دار که در شام جنگ و نبرد ادامه یابد، و سال فرو فرستنده ای که فرود آید فتنه‌ها در سرزمین عراق، و سال اتصال یابنده که فتنه ها در سرزمین روم به یکدیگر گره بخورد [بنابر نسخه ای سال پرواز کننده که فتنه ها در سرزمین روم به پرواز در آیند]، و سال به هیجان آورنده ای که کردها را از شهر زور [که جلگه ای است و کوهستانی در میان اربل و همدان] به هیجان آورد، و سال بیوه کننده زنها که در عراق زنها بیوه شوند، و سال شکننده ای که لشکریان اهل جزیره را در هم شکسته و خورد کنند، و سال نحر کننده ای که مردم در شام - بسان شتر - نحر شوند، و سال سخت شونده ای که فتنه در بصره شدت یابد، و سال کشنده ای که مردم بالای حبر در راس العین - که شهری است بزرگ از شهرهای جزیره، در پانزده فرسخی نصیبین و پانزده فرسخی حران و ده فرسخی دنیسر [که هر سه از شهرهای جزیره اند] کشته شوند. و سال رو آورنده ای که فتنه به سرزمین یمن و حجاز رو آورد، و سال فریاد کننده ای که اهل عراق فریاد کنند و ایمنی از آنان سلب گردد، و سال شنواننده ای که اهل ایمان را در حالی که خواب باشند صدایی بشنوند، و سال شناوری که کشتیهای جنگی برای از بین بردن مردان جزیره در دریا غوطه ور شوند.کردها در آن سال مردی از بنی عباس را در خوابگاهش به قتل می رسانند، و سال اندوه آوری که مومنان از سر اندوه جان دهند، و سال فروگیرنده ای که قحطی مردم را فرو گیرد، و سال جاری و روان شونده ای که نفاق در دلهایشان جاری و روان شود، و سال غرق شدن که در آن سال اهل خط غرق شوند، و سال رباینده که مالهای مردم در اثر قحطی ربوده شود در سرزمین خط و هجر و هر ناحیه ای که سائلی دور بگردد واحدی چیزی به او ندهد و کسی او را رحم نکند، و سال غلو کننده‌ای جمعی از شیعیان من غلو کنند و مرا به پروردگاری بگیرند. همانا من بیزارم از آنچه می گویند. و سالی درنگ کننده که مردم درنگ کنند و دو منادی دو ندا کنند. یکی که جبریل باشد و ندا کند که: آگاه باشید، ملک در آل علی بن ابی طالب است. و دیگری شیطان است - خدا او را لعنت کند - که فریاد آورد: آگاه باشید، ملک در آل ابی سفیان است. در آن هنگام سفیانی خروج کند و یکصد هزار مرد او را همراهی کنند. او در سرزمین عراق فرود آید و میان جلولا [که دهی است در شش فرسخی بغداد] و خانقین را سد کرده و مرد سخن آرایی را که به سخن خود بسی فخر و مباهات می کند به قتل رسانده و بسان قوچی سر از بدنش جدا می کند. پس از آن شعیب بن صالح از میانه خانه های نیین و نیزارها بیرون آید. او پیرمردی است یک چشم و سیه چرده. شگفت آور است آنچه که بین دو ماه جمادی و رجب اتفاق می افتد از آنچه که در جزایر ظاهر می گردد. در آن حال گمشده ای از میان تل که پیروزی و غلبه از اوست ظاهر می گردد. آن گاه با او مرد یک چشمی به نبرد برخیزد. سپس در راس العین [که شهری است از شهرهای جزیره، میانه حران و نصیبین] مردی زرد رنگ بر سر پلی ظاهر می گردد. او هفتاد هزار نفر شمشیردار را به قتل می رساند. آن گاه فتنه به عراق بازگشت می کند و در شهر زور پدیدار می‌گردد. آن فتنه بلایی بزرگ و تار است و بلیه ای است سخت و چسبنده که آنها را دمی رها نکند.

پس گروهی گفتند: ای امیر مومنان ، برای ما بیان کن که از کجا این زرد پوست خروج می‌کند و اوصافش را برای ما بازگو؟

حضرت علیه السلام در پاسخ به آنان فرمود که: هم اکنون او را برای شما توصیف می کنم: پشتی پهن دارد. دو ساق پاهایش کوتاه است. زود به خشم می آید. دوازده (یا بیست و دو) جنگ می کند. پیرمردیست کرد صفت، خوب صورت، دراز عمر که پادشاه روم به آئین او در آید و زنهای خود را در اختیار او قرار دهد. مردیست که در ایمان به آنچه که دارد مستقیم و یقینش نیکو است. نشانه خروج او تجدید بنای شهر روم است بر سه قلعه (یا سه سر حد یا سه پایگاه). پس آن وادی را شیخ صاحب سراق خراب کند و او کسی است که بر قلعه ها (یا سر حدات یا پایگاهها) غالب آید. پس مالک رقاب مسلمانان شود (یعنی بر گردن مسلمانان سوار شود) و مردانی از اهل بغداد بر لشکر او افزوده گردند و نبردی در بابل - که نزدیک حله است - درگیرد که در آن خلق بسیاری کشته شوند و بسیاری به زمین فرو روند. و فتنه ای در بغداد واقع شود و کسی فریاد بر آورد که: به برادرهای خود در کنار فرات ملحق شوید. پس اهل بغداد مانند مورچگان از خانه های خود بیرون ریزند و در این بین پنجاه هزار نفر کشته شود و یا به جانب کوهها بگریزند و باقی مانده آنها به بغداد روند. آن گاه شخصی دیگر صدای خود را به فریادی دیگر بلند کند. با فریاد او مردم بسان مورچگان از خانه های خود بیرون آیند. از ایشان هم بسیاری کشته شوند. خبر به سرزمین جزایر رسد. اهل جزایر گویند: به برادرهای خود بپیوندید. از میان ایشان مردی زرد رنگ برخیزد و با گروهی چند به طرف سرزمین خط روانه گردد. اهل هجر و اهل نجد نیز به آنها ملحق شوند. پس داخل بصره شوند و مردم بصره به آنها بپیوندند و از شهری به شهری دیگر وارد شوند، تا اینکه داخل در شهر حلب شوند. در آنجا نبرد شدیدی واقع شود. آنان به مدت یکصد روز در آنجا اتراق کنند. آن گاه مرد زرد رنگ داخل جزیره شود و در طلب تسخیر شام بر آید. جنگ بزرگی در آنجا بر پا کند که بیست و پنج روز طول کشد و نفوس بسیاری از طرفین درگیر کشته شوند. لشکر عراق به سمت بلاد جبل - که محل سکونت کردها است - پیشروی کنند و مرد زرد رنگ با لشکریانش به شهر کوفه سرازیر شود. او در آنجا آن قدر توقف کند تا اینکه خبر از شام برسد که راه را بر حاجیان بریده اند. در این هنگام حاجیان از رفتن به جانب مکه منع کرده شوند. پس احدی از طرف شام و عراق به مکه نرود و فقط از راه مصر به حج روند. پس از آن راه رفتن به حج به کلی مسدود گردد. کسی از سمت روم فریاد کند که: آن مرد زرد رنگ کشته شد. او با هزار نفر که هر یک سر کرده یکصد هزار جنگجو است به جانب لشکری که در روم هستند بیرون آید. جملگی با سلاحهای آراسته و پیراسته در سرزمین ارجون [که نام شهریست از اطراف جیان، نزدیک ام السوداء و مدینه السوداء همان دمشق است] فرود آیند. و آن شهری است که سام بن نوح در آن فرود آمد. پس درگیری بر دروازه شهر رخ دهد. لشکر روم از آنجا کوچ نکند تا اینکه مردی بر زیان ایشان خروج کند. از جایی که نمی دانند که لشکری با او همراه است گروه زیادی از رومیان به دست او و سپاهیانش کشته شوند. پس آن گاه فتنه به بغداد بازگردد. بعضی از ایشان را گروهی به قتل رسانند. سرانجام فتنه به آخر رسد و باقی نمی ماند مگر دو خلیفه که هر دو در یک روز کشته شوند. یکی از آنها در طرف غربی بغداد و دیگری در جانب شرقى. این خبر را اهل طبقه هفتم می شنوند. پس در آن هنگام خسوف گسترده ای رخ دهد و آفتاب به وضوح روشن می گردد و می بینند این آیات را و دست از معاصی و گناهانی که می کنند بر نمی دارند و اگر نهیشان کنند از کردار زشت خود دست بر ندارند.

در اینجا گروهی از موجهین اصحاب حضرتش به پا خواسته گفتند: ای امیر مومنان! شما برای ما خصوصیات سفیانی شامی را باز گفتى، حال می خواهیم که بیان کنی برای ما امر او را. حضرتش فرمود: خروج او در آخرین سالی است که قائم ما قیام کند........

خطبه البیان (مقدمه و قسمت اول)

در منابع روایی و تاریخی ، خطبه‌هایى در کمال فصاحت و بلاغت منسوب به حضرت امام علی(ع) وجود دارد که در نهج‌البلاغه نیامده است. از جمله آن خطبه‌ها ، میتوان ازخطبه البیان(خطبه افتخار) نام برد.

این خطبه بسیار طولانی است و حضرت امیرالمومنین(ع) در آغاز آن قریب هفتاد وصف از اوصاف خود را به عنوان انا کذا، انا کذا ذکر فرموده است و سپس پیش‌گویى‌هایى از آینده و آخرالزمان و نشانه‌هاى ظهور مهدى(ع) در آن تبیین شده است.

فرازهایی از این خطبه در کتاب بصائرالدرجات محمدبن‌حسن‌بن فروخ صفار(م 290 ق) ، تاریخ مقدسى ، تاریخ طبرى و رجال الکشى آمده است و باید گفت سیّد رضى با اینکه مضامینی از این خطبه را در نهج البلاغه آورده ، ولیکن اشاره ای به وجود آن نکرده است . در مقابل ابن‌شهرآشوب در کتاب خود از خطبه افتخار اسم برده امّا در نهج‌البلاغه‌‌ی خود آنرا درج نکرده ، و گفته میشود به دلیل طولانی بودن از درج آن در نهج البلاغه صرفنظر نموده است . زیرا این خطبه بالغ بر پانصد بیت میباشد که بنابر قولی در کوفه و بنابر قولی دیگر در بصره انشاء شده است. آخرین منبعی که این خطبه را کامل نقل کرده ، کتاب الزام الناصب، نوشته على یزدى حائرى (م 1333ق) است ، که آنر به کتاب "الدر المنظم فی السرّ الاعظم" نوشته «محمّد بن طلحه شافعى»،(م 652ق) منتسب می‌کند. البته بسیاری از کتب عرفانی و روایی دیگرنیز(به شرح پاورقی در ادامه مطلب ) به درج کامل این خطبه مبادرت ورزیده‌‌اند که درتمامی آن منابع از «عبداللّه بن مسعود» که در زمان مولا علی(ع) میزیسته ، بعنوان راوی اصلی نام برده شده است .

عبدالله بن مسعود اینچنین روایت کرده است : زمانی که امیرالمومنین امر خلافت را عهده دار گردید، پس از سه روز به بصره آمد و به مسجد جامع مسجد شرفیاب شده برفراز منبر قرار گرفت و سخنانی ایراد فرمود که عقول را به شگفتی و بدنها به لرزه افکند. مردم از شنیدن آن بسیار گریستند و صداها را به فریاد و ناله و شیون بلند کردند. امیرمومنان علیه السلام در آن جمع فرمود : رسول خدا صلی الله علیه و آله با او در نهان سخن گفته و اسرار پنهانی که میان خدا و پیامبرش وجود داشته برای او بازگو کرده است. و به او توصیه کرد که خطبه البیان را بر مردم انشا کند که در آن علم گذشته و آینده و آنچه که واقع شده و تا روز رستاخیز می شود ، در آمده است .

اینجانب علیرغم مقبول نیفتادن این خطبه آن نزد فقهای شیعه ، بدلیل مقبولیتش نزد علمای عرفانی و اقبال ویژه‌ای که عرفا نسبت به آن داشته‌اند ، مهمترین فرازهای این خطبه را در جند قسمت متوالی خدمت شما بزرگواران عرضه مینمایم .


ذکر تعدادی از منابع

[1] شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب الذریعه الی تصانیف الشیعه

[2] شیخ سراج‌الدین حسن ، سال 729 ق در کتاب خطی در المنظم.

[3] درویش علی‌بن‌جمال‌الدین مقری سال923 ق در55 ورق کتابت و سال1067 ق وقف آستانه رضویه شد.

[4] مرحوم سید شبر , در کتاب علائم الظهور

[5]حافظ رجب برسی سال 773 ق در کتاب مشارق انوار الیقین

[6] قندوزی در کتاب ینابیع الموده

[7]حاج ملا عبدالصمد همدانی در بحرالمعارف

[8]قاضی سعید قمی در شرح حدیث غمامه

[9]حائری بارجینی یزدی در الزام الناصب

[10]شیخ محمد رضا طبسی در جلد اول کتاب الشیعه و الرجعه

[11]شیخ محمد یزدی حائری در کتاب دوحه الانوار

[12]سید حسین بن سید عبدالجبار توبلی کتکانی بحرینی درکتاب عجائب الاخبار



خطبه البیان - قسمت اول (با تصرف و تلخیص)


امیر مومنان  بعد از رحلت پیامبر هیچ فرصتی حاصل نکرد تا توصیه پیامبر را جهت ایراد خطبه البیان عملی سازد . تااینکه  عمر او هم به لب بام رسید و زمان آن بود که به وصیت پیامبر عمل نماید، ولذا  برای مردم خطبه ای ایراد فرمود که آخرین خطبه اش بود .


به نام خداوند بخشاینده مهربان


سپاس خدایی را که آسمانها را به قلم صنعش بیافرید ، و گستردنیها را هموار کرد . اوست سر منشا امور ، و تضمین‌کننده روزى ، و به هم آورنده استخوانهای پوسیده.  شهادت می‌دهم که معبودی جز خدا نیست. اوست یکتای بی‌همتا. شهادت می‌دهم که محمّد بنده او و خاتم فرستادگانش است. اوست که دعوت حق را منتشر ساخت. حال آنکه بر مفاد آن آگاه بود ، و به سبب قرآن دعوت شیطان را محو و نابود نمود .

 ای مردم!  با زمان رخت بر بستن از این دنیا فاصله چندانی ندارم و از عمرم جز اندک زمانی بیش باقی نمانده است . پس بپرسید پیش از آنکه مرا در میان خود نیابید.

ای مردم! منم آگاه کننده از اسرار کائنات. منم آشکارگر آیات کتاب خداوندى. منم کشتی‌نجات. منم سرّ ناپیدا. منم کسی که .............،

منم حجت خداوندی بر جن و بشر. منم پدر امامان پاکباز. منم پدر مهدی که در آخر الزمان قیام کند.

آنگاه  از او پرسیدند : ای امیر مومنان، چه هنگامی قائم از فرزندان تو قیام می کند؟

حضرت فرمود:

آن زمان که باطل و ناچیز پیشرفت کند و حقایق سبک و خوار شود و جور و فساد بر پشت مردم سنگینی کند. و سختیها و کینه‌ها شدت گیرد.  جمعیتها پراکنده گردد و  فتنه‌های بی شمار مردمان را سرگردان و متحیّر کند و اندیشه‌های ناصواب برانگیخته شود. و شیفتگی‌ها و آشفتگی و آزمندی تشدید یابد. و عفت و پاک‌دامنی از میان برود. دادخواهی و درستی مورد ملامت و اعتراض واقع گردد و شیطان بر امور چیره و مستولی شود.  زنان حاکم گردند و  نااهلان سموم اخلاقی را سم‌پاشی کنند و  ستم‌پیشگان خاک مذلت بر مردم فرو پاشند. زلزله زمین را فراگیرد و اقامه حدود و واجبات الهی معطل ماند. امانت ضایع گردد و خیانت و کژدستی نمایان شود.  اشرار امور را در دست گیرند و اخیار بازنشسته شوند. دانشمندان و بزرگان قوم به کژ اندیشی روی آورند و امور بر آنان مشتبه گردد. سستی و پا به گل ماندن در کارها امری رایج باشد. راحتی و آسایش از مردم بازداشته شود. پر خوری رواج یابد.افراد از پریشانی به ورطه هلاکت افتند و روزگاری پیش آید که هر کس از وخامت اوضاع روی ترش کند .

گستردنیها سرخ گردد. آن زمان که به حالت تسدیس رسد شرطان (که منزل اول از منازل ماه است) به حالت تربیع رسد زبرقان (یعنی ماه) به حالت تثلیث رسد حمل در خانه سهم (یعنی در حال مقارنه باشد) واقع شود زحل ناپدید شود. عبور از بیابانهای میان مکه و بصره ممنوع شود و فرمانها و حکمها و اندازه‌گیریها ثابت شود و نشانهای دهگانه ظاهر و کامل شود و زهره به حالت تسدیس رسد و سختی فراگیر شود. گروه پهن بینیها از جانب مشرق ظاهر گردند که پست است استخوانهای بینیهایشان و به توهم افتند کوتاه بالایان درشت اندام بزرگ پیکر که مردمانی نیک و گرانمایه  بر آنها غالب شوند و معیوب کنند زنهای آزاد را و مالک شوند جزیره ها را. آنان سر منشا نیرنگها و فریبکاریها و بی وفاییها باشند. آنان خراسان را ویران کنند و ملازمین خانها را از خانه‌نشینی به کارشان بازگردانند و حصارها را ویران کرده ، آشکار کنند آنچه را که پنهان و حفظ شده است. آن گاه شاخساران قطع کنند و عراق را فتح نمایند و در مخالفت و دشمنی و زیان رساندن و خونی که ریخته می شود بر یک دیگر سبقت جویند. پس در این هنگام در انتظار خروج صاحب الزمان باشید.

در این هنگام صعصعه بن صوحان و میثم و ابراهیم بن مالک اشتر و عمرو بن صالح به پاخواسته گفتند: ای امیرمومنان ، برای ما آنچه که در آخر الزمان اتفاق می‌افتد را بیان کن .

حضرت به پاخواسته و فرمودند:

ای مردم ، من  شما را خبر دهنده‌ام به آنچه که در آخرالزمان به وقوع می پیوند تا خروج صاحب الزمان ، که به پا دارنده امر ما و از ذریه فرزندم حسین است.

آنان گفتند: آن واقعه در چه هنگام است ، ای امیر مومنان؟

حضرت فرمود: زمانی که مرگ در فقها شایع شود و امت محمد صلی الله علیه و آله نمازها را ضایع کنند، و پیروی از شهوات نمایند. امانتداری کم و خیانت فراوان گردد. زمانی که مسکرات بیاشامند و دشنام دادن به پدر و مادر شعارشان گردد. در انجام گناهان زیاده روی و در بجای آوردن کارهای خوب کم کاری صورت گیرد. آن زمان که برکت از سال و ماه و روز و هفته و ساعت برداشته شود.

 پسر کینه پدر و مادر را در دل گیرد. برای اهل آن دوران چهره های پاکیزه و باطنهای بدسگالی باشد. هر که آنها را مشاهده کند در شگفت شود و هر که با ایشان معامله کند به او ستم روا دارند. چهره هایشان بسان آدمیان و دلهایشان دلهای شیاطین باشد.آنان را از منکری که انجام می دهند نتوان نهی نمود. چون با ایشان سخن بگویی تکذیبت کنند و اگر ایشان را امین دانستی به تو خیانت کنند. اگر از ایشان روی گردانیدی عیب تو را گویند و اگر تو را مالی باشد به تو رشک برند. اگر در بذل مال بخل کنی کینه ات را به دل گیرند و اگر ایشان پند دهی تو را دشنام دهند. دروغ را بسیار شنوند و مال حرام بسیار بخورند. ربا را حلال دانند و خوردن مسکرات، و سخنان شر و فتنه انگیز، و افسانه های دروغ و حرام، و شادمانی و نشاط و آوازه خوانی به غنا و ساز و نوازها جایز شمرند. فقیر در میان ایشان خوار و کوچک است و مومن ناتوان و پست. دانا در نزدشان بی قدر است و فاسق در نزدشان گرامى. ستمکار در نزدشان بزرگ شمرده شود و ناتوان در نزدشان ناچیز.  امر به معروف و نهی از منکر نکنند. ثروت در نزدشان دولت است و امانت را غنیمتی دانند که در تصرفش هیچ گونه ردع و منعی نیست. زکات مال خود را دفع کردن نوعی ضرر دانند. مردان کورکورانه از زنان خود فرمان بردارند و در مقابل پدر و مادر سر به نافرمانی بردارند و در حقشان جفا روا دارند و همت خود را بر نابودی برادر خود گرد آورند.

در آن زمان، نوای اهل فجور بلند شود. مردم فساد و غنا و زنا را دوست بدارند و به حرام و ربا معامله کنند. علمایشان سرزنش گردند. در میان ایشان ریختن خون فراوان گردد و در قضاتشان قبول رشوه کنند. در آن زمان، زن همسری از زنان برای خود انتخاب کند و خودش را برای همجنس خود بیاراید، آن چنان که عروس خود را برای شوهرش می آراید. دولت کودکان در هر جا آشکارا گردد. خواندن زنهای خواننده و رقاصه حلال شود و غناهای حرام و آشامیدن مسکرات و اکتفا کردن مردان به مردان و زنان به زنان روا باشد. زنان بر زینها سوار شوند و بر شوهر خود استیلا داشته و در هر امری سلطه خود را اعمال کند. مردم بر سه گونه حج بجای آورند: ثروتمندان برای گردش و استراحت، و میانه حالان برای تجارت، و فقرا برای گدایى. در آن دوران احکام الهی باطل و ناچیز و اسلام سبک شمرده شود و دولت شریران آشکارا گردد. ستمگری روا باشد و ستم پیشگی در تمام شهرها معمول گردد. در چنین زمانی تاجر در تجارت خود دروغ گوید و زرگر در زرگری خود و - بالاخره - هر صاحب صنعتی در صنعت خود. پس کسبها اندک گردد و راههای معیشت تنگ شود. در مذاهب و روشها اختلاف روی دهد و فساد رو به تزاید نهد و رشد و هدایت کم گردد. در چنین زمانی دلها سیاه شود و پادشاهان ستمکار بر آنان حکومت کرده میانشان داوری نمایند. برخی بر برخی ستم روا می دارند و بعضی از آنها بعض دیگر را از سر کینه و دشمنی می کشند. و در مساجد سازها و نوازها به صدا در می آورند و کسی نیست که آنان را از این عمل باز دارد. سرپرست و سر کرده آنان نادانترینشان است. در آن زمان افرادی صاحب مال و منال هستند که مالک آن نیستند. آنان افراد پست و پلیدی هستند از فرزندان پست و پلید. روسا ریاست را به کسی تفویض کنند که در خور چنین مقامی نیست. بدعتها آشکار شود و فتنه ها سر بر آورد. سخنانی جز دشنام بر زبان جاری نگردد و کردارشان از سر توحش باشد و آنچه انجام دهنده بر آمده از خبث باطنشان. آنان در زمره ستمکارانی هستند که در ستمگری از چیزی فرو گذار نکنند. بزرگانشان بخیلان و گدایانند. فقهایشان آن گونه که بخواهند فتوا دهند و قضاتشان به چیزی که نمی دانند حکم کنند. جمع کثیری از آنان شهادت به دروغ دهند. هر کس مکنتی دارد نزدشان بلند مرتبه است و هر که را دانستند که فقیر و بیچاره است نزدشان خوار و پست باشد. فقیر و محتاج نزد ایشان مهجور است و کینه او را به دل دارند و دارا و ثروتمند مورد محبتشان. آن که شایسته است حلق و گلویش گرفته و راهها بر او بسته است. هر کس که سخن چین و دروغگو است قدر بیند. و کارهای خود را از سر ریا و خودنمایی انجام می دهند.اگر شخص شایسته ای را ببینند در مقام رد و انکارش بر آیند و اگر گناهکار یا سخن چین را بینند او را استقبال کنند. کسی که به آنها بدی کند او را تعظیم کنند. در آن زمان پدران هر کار زشتی که از فرزندان خود بینند خوشحال و مسرور گردند و آنها را از انجامش بر حذر ندارند. مرد از زن خود عمل زشت (یعنی زنا) را به رای العین بیند و او را نهی نکند. زنان از راه شرمگاه خود امر را معاش کنند و در جاده بی عفتی گام بردارند . اگر درباره آنها سخن زشتی گفته شود ترتیب اثر ندهند. آنان آشکارا پدران و مادران خود را دشنام دهند و بزرگان خود را خوار شمرند. مردمان پست و بی اصل و فرومایه به سهولت نردبان ترقی را بالا روند و پریشان عقلی و دیوانگی فزونی یابد. در آن زمان برادری به نیت تقرب به خدای تعالی بسی اندک و پولهای حلال در نهایت ناچیزی باشد. در آن زمان دولتها بر محور شیاطین می چرخند و پیشه اشان ظلم و ستم کردن به ناتوانان و گدایان است . ثروتمند به آنچه که دارد بخل می ورزد و نادار آخرت خود را به دنیای خویش می فروشد. پس وای بر فقیر، و آنچه به او وارد می شود در آن زمان از زیان و ذلت و خواری در که اهل خود را ضعیف و بیچاره کند. زود باشد که فقرا در طلب آنچه که بر ایشان حلال نیست بر آیند که اگر چنین شود زیانهایی به ایشان رو کند که توان مقابله با آن را ندارند.

آگاه باشید که اول فتنه از هجری [از اهالی قصبه ای در بحرین] و رقطی [که شخصی است دارای مرض لک و پیسه] شروع می‌شود و در آخر به سفیانی و شامی منتهی می گردد.

آنگاه حضرت فرمود ، شما در هفت طبقه دسته بندی می شود:

طبقه یکم کسانی که در فزونی تقوا و پرهیزکاری سر آمدند که تا سال هفتادم از هجرت زندگی می کنند (بنابر نسخه دیگر: کسانی که اهل سخت و دشوار زندگی کردن هستند که تا سال هفتادم از هجرت وجود دارند).

طبقه دوم اهل بذل و بخشش و مهربانی هستند که تا سال دویست و سی ام هجری یافت شوند.

طبقه سوم اهل پشت کردن به یک دیگر و بریدن از یک دیگر هستند که تا سال پانصد و پنجم هجری یافت شوند.

طبقه چهارم اهل سگ صفتی و رشک بردن به یک دیگر هستند که تا سال هفتصد هجری دوام یابند.

طبقه پنجم اهل باد به بینی افکندن و تکبر و بهتانند که تا سال هشتصد و بیست هجری دوام یابند.

طبقه ششم اهل خونریزی و غلق و اضطراب و سگ صفتی با دشمنان هستند که مردمان فاسق پیشه در این برهه ظهور و بروز پیدا می کنند و تا سال نهصد و چهل هجری یافت می شوند.

طبقه هفتم مردمانی هستند مکر پیشه، نیرنگ باز، ستیزه جو، فاسق، پشت به یک دیگر کن که از دیگران می‌برند و کینه هم را به دل می گیرند. آنان اسباب بازیهای بزرگ را فراهم آورده و مرتکب شهوات گردند و به خراب نمودن شهرها و خانه وانهدام ساختمانها و قصرها همت گمارند. در این طبقه لعنت شده ای از بیابانی بد یمن پدیدار می گردد و در همین طبقه است که پرده حیا و شرمگاه به کنار می رود و وضعیت بدین منوال است تا اینکه قائم ما مهدی - که درود خداوند بر او باد - ظاهر گردد.

در این هنگام بزرگان قوم گفتند: ای امیر مومنان ، برای ما از زمان وقوع این فتنه ها و امور بزرگی که یاد فرمودی بیان فرما؟

پس علی علیه السلام فرمود: آگاه باشید که فتنه ها بعد از آن امری به وقوع می پیوندد که خبر می‌دهم شما را از امر مکه و مدینه ، از گرسنگی غبار آلوده و مرگ سرخ (یعنی خونریزی). ای وای بر اهل بیت پیغمبر و شریفهای شما، از گرانی و گرسنگی و احتیاج و ترس که به آنها رخ نمایاند تا جایی که در بدترین حالی بسر برند. آگاه باشید که از مساجد شما در آن زمان هیچ صدایی به گوش نرسد و هیچ دعایی در آن مستجاب نگردد. پس هیچ خیری در زندگی بعد از آن نیست. در آن زمان پادشاهان کفار زمامدار امور شوند و بر شما حکومت رانند و هر که نافرمانی آنها را کند او را بکشند و هر که فرمان برد دوستش بدارند. ای وای بر کوفه شما ، این شهر و آنچه که بر آن وارد شود از سفیانى، در آن زمان که او از ناحیه هجر [که یکی از شهرهای بحرین است وگروهی گفته اند که هجر شهری است که قصبه آن صفا نام دارد و فاصله آن تا یمامه به سیر شتر به مقدار ده روز راه است و میان آن و بصره پانزده روز راه است و مناسبت آن با سیر سفیانی به سمت کوفه اولی و اقرب از اول است] بیابد. سفیانی از آن ناحیه با اسبهای قوی می ‌تازد که بر آن اسبها مردانی همچون شیران دلاور و کرکسهای شکاری سوار هستند و سرکرده آنها شخصی است که اول نامش با حرف شین آغاز میشود. زمانی که بیرون آید جوانی که اشتر است [یعنی پلک چشم او برگشته است یا آن که لقب او اشتر است و یا آن که چهره او اسمر (گندم گون) است] و من دانای به نام او هستم. او بزرگان بصره را کشته و زنها را به اسارت می برد. من می‌بینم که چند جنگ درآنجا واقع می‌شود. و درغیر این سرزمین نبردهایی در میان تلها و پشته‌ها به وقوع پیوندد. پس شخصی گندم گون در آنجا کشته شود. در آن سرزمین بت مورد پرستش قرار می‌گیرد. سیر این شخص از آنجا آغاز می گردد و بر نمی گردد مگر با زنهایی که اسیر کرده است. در آن هنگام صداها به فریاد بلند شود و ناگهان برخی بر دیگران یورش برند.

ای وای بر کوفه شما ، از فرود آمدنش به خانه هایتان. او حریم شما را مالک می‌شود و فرزندانتان را سر می‌برد و حرمت زنانتان را مورد هتک قرار می‌دهد. عمرش دراز و شرش بسیار است. مردانی که او در استخدام دارد جملگی از شیردلانند. در آنجا نبرد بزرگی را تدارک می بیند. آگاه باشید که در آن نبرد فتنه‌هایی است که در آن منافقان و از حق برگشتگان ستمگر ستم پیشه و آنان که در دین خدا و شهرهایش فسق و فجور پیشه ساخته!اند و به باطل لباس بندگان خداوند را بر تن می‌کنند به هلاکت افتند. گویا می‌بینم آنها را که می‌کشند گروهی را که از صداهای آنها مردم در هراس و از شرارت و بدیشان ترسانند. پس چه بسیار کشته شده‌های نیرومندی که هیبت آنها نگرنده را فراگیرد. پس به تحقیق بلای بزرگی به منصه ظهور می‌نشیند که آخر را به اول ملحق می‌سازد. آگاه باشید به درستی که سفیانی سه مرتبه داخل بصره می‌شود و اشخاص با عزت و نامدار را ذلیل و خوار می‌گرداند و زنان را به اسارت می‌برد.

ای وای بر شهری که در گذشته از شهرهای قوم لوط بوده است که بعدها - به امر خداوند - واژگون گردید [شاید مراد حضرت شهر بصره باشد. و الله اعلم] و آنچه بر آن وارد شود از شمشیر آخته و کشته به خاک افتاده و زنهای هتک حرمت شده. پس آن گاه به جانب بغداد که اهالی ستمکاری دارد روانه میشود. اما به خواست خدا روابط او و اهالی بغداد تیره میشود و همین امر سبب میگردد که در میان ساکنان شدت و سختی رواج پیدا کند و طغیان و سرکشی رو به تزاید نهد. با وارد شدن سفیانی در نبرد با بغدادیان سلطان شهر مغلوب گردد.

ای وای بر دیلم ، که کوهستانی است از مازندران و گیلان در قسمت شمالی قزوین و اهل شاوان [که از توابع مرو خراسان باشد یا اهل قائم شهر مازندران] و مردمانی عجم که چیزی درک نکنند. آنها را سفید روی و سیاه دل و روشن کننده آتش جنگ می‌بینی که دلهایشان سخت و ضمایرشان سیاه است.

ای واى! وای واى! بر آن شهری که داخل در آن شوند. وای بر آن زمینی که در آن سکنا گزینند. خبری از آنها دیده نشود و شرشان غالب باشد و قلیل همتشان بسی فزونتر از بزرگانشان باشد. گروههایی را تشکیل دهند و زد و خورد در میانشان به وفور به وقوع پیوندد. اکراد ساکن کوهستان به یاری آنها برخیزند و از سایر شهرها افرادی به گروهشان بپیوندند. کردهای همدان یا کردهای عراق و قبیله های همدان و حمزه و عدوان [که از قبایل عربند] به آنان ملحق شوند تا اینکه سرزمین عجم (یعنی ایران) از جانب خراسان به زیر سیطره آنان در آید. آن گاه از طریق سمرقند تا نزدیکی قزوین و سپاهان را به زیر سلطه خود در آورند. پس در آنجا سادات از اهل بیت پیغمبرتان را می‌کشند و پس از آن به سرزمین فارس فرود می‌آیند.

ای واى بر اهل کوهستانها و آنچه بر آنها وارد شود از عربها.

ای واى بر اهل هرمز و قلهات و آنچه که به آن وارد شود از آفتهای طرطری مذهبها [که خوارج باشند].

ای واى بر اهل عمان و آنچه که به آنها وارد شود از ذلت و خواری. از جانب اعراب چند وقعه در آنجا رخ دهد که قطع اسباب از آنان گردد. پس در آنجا مردان کشته شوند و زنان به اسارت روند.

ای وای بر اهل اوال [که جزیره ای است از جزایر بحرین که دریا بر آن محیط است] و اهل صابون [که دهی است نزدیک مصر] از شخص کافر ملعونی که سر می برد مردان را و زنده می گذارد زنانشان را. من سیزده واقعه ای را که در آنجا به وقوع می پیوندد را به خوبی می شناسم. نخستین واقعه........


بقیه در قسمت دوم

بانوی فاتح کربلا

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافــــــری است رنجیدن
 
زینب کبری ، دختر فاطمه و علی(ع) در سال پنجم‌هجری متولد شد و در حماسه‌ی  عاشورا ، بانویی 55ساله بود. او در 5سالگی ، پدربزرگش حضرت محمد(ص) و مادرش فاطمه(ع) را از دست داد و طبق وصیتی از حضرت محمد(ص) با پسرعمویش عبدالله جعفر طیار ازدواج کرد و از او دارای 4 فرزند شد که دو پسرش و به روایتی سه پسرش در کربلا به‌شهادت رسیدند. از ماه رجب سال 60 هجری، زینب(ع) برای همراهی با حسین(ع) همسرش را ترک کرد و تا آخر عمر نزد او بازنگشت.
از شامگاه عاشورا (دهم محرم سال 61هجری) در رأس بانوان عاشورا به‌ اسارت در آمد. تنها 20روزبعد، در اول ماه صفر ، با سخنانش در جشن یزید، وی را تا ابراز ندامت از قتل حسین(ع) عقب نشاند. از این روز، زنجیر از اسیران برداشته شد و مردم برای تسلیت به این میهمانان داغدار در ماتمشان شرکت می‌کردند. چهل روز از عاشورا گذشته،در اربعین همراه با اسیران آزادشده ، پیروزمندانه به‌ مزار شهیدان کربلا رسید. شش ماه پس از بازگشتِ به‌ مدینه ، یزید از بیم شورش در مدینه ، زینب(ع) را به مصر تبعید کرد. زینب کبری(ع) پس از چند ماه در مصر وفات کرد و مزار باشکوهش در مصر بسیار مورد احترام مردم است. البته یک حرم دیگر منتسب به‌زینب(ع) در حومة دمشق قرار دارد که ایرانیان بیشتر به‌ آن
توجه دارند.
سلام بر او ، که در راه خدا حق جهاد را به‌جای آورد و از آغاز در کمال آگاهی و اختیار و مسئولیت‌پذیری ، خانه و خانواده را رها کرد ، تا در رکاب برادر و راهبرش حسین ، رسالتش را به‌ انجام رساند.
سلام بر او که با رهبریِ کاروانِ اسیران ، پیامِ رهایی را به اوج رساند و راه سیدالشهدا را به‌شایستگی ادامه داد.
سلام بر او که خروش کوبنده و افشاگرش ، دارالاماره ابن‌زیاد و مرکز حکومت یزید پلید را به‌لرزه درآورد و کلام روشنگر و آتشینش ، خشم مردم را علیه یزیدیان شعله‌ور ساخت و آتش سوزانش اندکی بعد دودمان اموی را برانداخت.
سلام بر او که در اوج بدمستی دشمن ، و در برابر یاوه‌های اهانت‌آمیز یزید علیه سیدالشهدا و یارانش ، بر او خروشید.
و اکنون برماست تا با یاد و تجلیل از حماسه عاشورا و سوگِ حسین(ع) ، عواطف و احترام عقیدتی به‌استوارترین برپاخاستگان مظلوم را زنده و سرشار بداریم و اندیشه و تحلیلِ درست از آنرا ، تا غنای زندگی شوریدگی بارور کنیم . و نگذاریم چنین فلسفه و سنّتی، به‌بیراهه‌ی اشک و اسف بر ایستادگی و شهادت کشانیده شود ، و مراقب باشیم تا «اربعین حسینی»  این یادبود ناب و خالص یک پیروزی شگفت و سریع و ناباور ، که سرنوشت حماسه‌ی کربلا را از محاق شکستِ کامل ، به‌ یک ظفرمندی جاودانه و همواره خلّاق تبدیل نمود ، به فراموشی نرود.
زیرا این بانوی بزرگ که پرچمدار این چرخش ناباور بود ، پیروزی بر ولایت اموی را درخلال تنها بیست روز (دهم محرم تا اول صفر 61 هجری) به‌بار نشاند ، و به‌رغم اسیر و دربند بودن، موفق شد تا در روز چهلم عاشورا ، این دستاورد شگفت را به‌سالار شهیدان حسین(ع) و تربت شهیدان گزارش کند. و بدینترتیب راه و رسمِ عاشورایی و شهادت سالار عاشورا و همه‌ی مجاهدان رکابش را ، به‌ چنان پیروزی و ظفری دگرگون سازد که همگان را بر خلافِ آنچه که پیش‌بینی کرده بودند، به حیرت وادار کند.
آفریدن این پیروزی ناباور، بطور عمده حاصلِ رنج و جهاد بانوان اسیر عاشورا بود که تنها به اتّکای شکیبایی و ایستادگی همین اسیران و بانوان اسیر (بخصوص زینب کبری(ع)) بوده که در مقام الگو و راهنمای این شکیبایان ، هم با کلام آتشین و خطابه شکافنده‌اش می‌غرید و هم تازیانه‌ها را به‌جای زنان و کودکان اسیر بر کتف خود می‌خرید. و این در حالی که خود زنی سالمند در 55سالگی و مادری داغدار بود ، با سه فرزند به خون تپیده در عاشورا و 6 برادر شهید(شامل سالار شهیدان حسین(ع) و علمدار دلاور عباس رشید) و داغ دهها برادرزاده و عموزاده و دیگر دلیران خاندان .
این بزرگ بانوی فاتح  ، بعنوان داغدارترین داغداران و سالخورده‌ترین و شناخته‌شده‌ترین آنها ، در حالی به‌ خلقِ این پیروزی قد برافراشت که با سر و پای برهنه و بازوان بسته به‌زنجیرِ اسارت ، به‌هر سوی کشانیده می‌شد، و تحت آماج بیشترین فشارها و رکیک‌ترین دشنامها ، آرمان عاشوراییان را تازیانه به‌تازیانه و دشنام به‌دشنام دنبال می‌کرد و همه اینها در دوران تاریخی دوردستی رخ داد که استبداد دینی به‌نام «خلافت-وصایت-ولایت» به‌دست تبار بنی‌امیه (از قبیله قریش) افتاده بود، و امت همین حکومت اسلامی ، کمترین حقی برای اسیران (اهل بیت پیامبرشان) قائل نبوده و آنهارا برده‌ی خویش می‌دانستند. و خیلی آسان سیلی و گشاده دستی بر رخسار زنان و دختربچگان را مجاز می‌شمردند ، و وقاحت را بدانجا رساندند که در محضر «خلیفه پیامبر» یزید پلید ، نوادگان آن حضرت (از جمله «فاطمة بنت الحسین») را به‌صراحت و با صدای بلند ، به‌کنیزی درخواست کردند.
با تأمل بر مختصات رویارویی این اسیران با خلیفه دیکتاتور ، یک پرسش اساسی مطرح خواهد بود و آن این که سرچشمه این همه استواری و شکیبایی تا چنان پیروزی ناباور در کجا نهفته است؟ به عبارت دیگر ، این از کجا می‌جوشد که تنها 20 روز پس از شهادتها، 20روزی که تمامی ساعتها و شب و روزهایش را گرفتار شکنجه و بسته به‌زنجیر در صحراها و شهرها به‌هرسوی کشانیده می‌شدند ، زینب(ع) را مشاهده می‌کنیم‌که در خطابه روز اول ماه صفر 61 هجری ، به‌هنگامی که دست بسته در محضر ولی مسلمین و میهمانان جشن درباری برپا ایستاده بود ، چهره به چهره با خلیفه ، در حالی که او را کوچک و بدون هرگونه عنوان رسمی و دینی ، تنها و فقط «یزید» خطاب می‌کرد ، فریاد می‌کشد و میگوید: «یزید، اینکه گستره زمین و افقهای آسمان را بر ما بسته و ما را در شهرها و سرزمینها به‌اسیری می‌گردانی ، آیا گمان داری که اینها تنزل و سستی منزلت ما و کرامت و عظمت توست که چنین ، باد بر دماغ خویش دمیده‌یی...؟»
و این پرسش آنگاه برجسته‌تر بر ذهن می‌نشیند که یادکنیم: همین زینب کبری(ع) ، در روزهای نخست ورود به‌ کربلا وقتی از حسین(ع) می‌شنود که باید در این سرزمین کشته شود ، به‌غایت متفاوت بوده ، ناله‌یی دردناک سر می‌دهد و بیتابی پیشه می‌کند. و اکنون با زنی«فولادین» مواجه هستیم که توانمندو مقتدر ، امپراتور مدعی خلافت اسلام را در خانه‌اش به‌زانو در می‌آورد . راستی این دگرگونی شگفت از کجا سرچشمه گرفته است؟ 
جهت دستیابی به پاسخ این پرسش به فرازهایی از گویاترین کلمات ژرف زینب(ع) تأسی نموده تا رهنمون ما به کنه این راز باشد. 
حدود ظهر روز یازدهم محرم61هجری که تنها حدود 15ساعت از شهادت امام حسین(ع) می‌گذشت ، وقتی اسیران را به‌سمت کوفه گسیل داشتند ، دشمن چنین طراحی کرده بود که آنان را از میان کشته‌های پاره‌پاره و عریان عبور دهد که سرهایشان را شبانه جدا کرده و به‌کوفه فرستاده و بدنها را لگدکوب سم ستوران کرده بود. طبیعی‌است که بی‌تابیهای هرکدام اسیران از دیدن چنین منظره‌هایی بسیار شدید باشد ، اما در این صحنه‌ها رسیدگی زینب(ع) به‌یکایک همراهان ، بسیار حیاتی و فوق‌العاده بود و او به‌رغم داغدارتر ‌بودن از همگان ، این مهم را به‌صورتی درخشان محقق کرد. و در این میان رسیدگی او به شخص علی‌ابن‌الحسین(امام سجاد(ع)) است که در برابر تأثر امام سجاد(ع) از مشاهده صحنه‌ی پیکرها میگوید:
«به‌خداوند سوگند که آنچه مشاهده می‌کنی، همانا یک پیمان خداوندی با جد و پدر و عموی توست ، چنان‌که به‌طور مؤکد ، خداوند از بسی مردمان ناشناس نیز در همین راستا پیمان گرفته که اگر آنان را فرعونیان زمین نشناسند ، نزد آسمانیان می‌شناسند. کسانی که با چنین پیمان به‌گردآوری این اجساد پاره پاره و پیکرهای له شده همت خواهند کرد تا آنان را دفن کرده و بر مزار پدرت حسین(ع) در این کرانه رود (فرات) پرچمی برافرازند که به‌رغم گذشت دورانها ، هرگز کهنگی نیابد. با آن‌که سران کفر و نیروهای گمراه به‌محو و نابودی آن بسی اقدام کنند اما اثری نگذارند مگر به‌عظمت آن افزوده شود...»
اگر در همین کوتاه‌شده از کلام زینب(ع) اندیشه کنیم ، پایه‌های شکیبایی زینب را در این نکته کلیدی میتوان مکاشفه نمود که جنبش‌عاشورا یک «پیمان» است که میان خدا و پیامبر(ص) و امامان(ع) بسته شده و دنبال می‌شود.
آنچه که گرانترین سرمایه زینب(ع) است ، پیمان و هم‌پیمانی با خدا و رسول از یک‌سو، و با مردم و تاریخی است که به‌«مردم» اهل پیمان و «گمنامان» وفادار بستگی دارد.
چنین است که این کلام زینب(ع) در لبّ و گوهر خویش، به یک راز انسانی و معنوی راه می‌برد که باید در ردیف برترین کشفهای عقیدتی و مبارزاتی شمرده آید و آن این‌که او اگر چنین نیرومند و غران و تکیه‌گاه همگان و عهده‌دار رهبری آنان است، نه بدین‌روی است که خود یک زن فولادین است و یا ترتیب امور به‌دست نیروهای ماورایی آسمان داده خواهد شد، بلکه همه چیز مبتنی و متکی به‌چنان پیمان و تعهدی است که چنین شکوه و قدرتی را ساطع می کند و به‌ثبت می‌دهد.
 
دنیای «پیمان» و«تعهد» را می‌توان با نام دیگری یاد کرد که همانا دنیای عشق و به‌عبارت دقیقتر، دیانت عشق است. زیرا دنیای «عشق» و در عمق همه احساس و شورهای عاشقانه، همانا جستن ارزش، زیبایی و جاذبه در بیرون خود و فراتر از دنیای خواستهای شخصی است که لاجرم به‌معنی نگریستنی متفاوت به‌هستی و زندگی بوده و به‌معنی دقیق کلمه، یک ایدئولوژی و مرام والایی است که سراسر با هر مرام خودمحور، گو که نام دین داشته باشد، بیگانگی دارد.
کلام و دنیای فکری و مبارزاتی زینب(ع)، بیان و حقیقت یک سرچشمه سرشار‌کننده است که با نام «عشق» و «پیمان»، معرفی و بیان می‌شود با ویژگی و خصلت ضعف‌زدایی، شکیبایی و جوشش نیروی غرّان و شکافنده مبارزاتی که زینب(ع) خود از بارزترین آیاتش بوده و در مواجهه با یزید به‌اثبات رسانید. و این آموزش و الهامی است که باید در یادبود «اربعین حسینی» بدان اندیشید تا باشد که به‌عشق و پیمان راه بکشیم و پرواز کنیم.

تشنه‌ی لبیک

ما بسیار خوانده و یا شنیده‌ایم که انگیزه امام حسین براى بیعت نکردن با یزید ، اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر بوده است . زیرا خود فرموده است : “اُریدُ اَنْ آمُرَ باِلمَعْرُوفِ وَاَنهْى عَن ِالمُنکَرِ…”

کلمه “معروف” با آن که عربى است ، براى فارسى زبانان کاملا آشناست و نزد ایشان ، اطلاق معروف به هر کس و یا چیزی ، دلالت بر این دارد که همگان یا حداکثر مردم آن را شناخته و برآن آگاهى داشته و حتی آن را پسندیده‌اند. و نزد آنها "منکر" چیزى است که آنرا نمى‌شناسند یا دوست ندارند و انکار مى‌کنند و از آن کراهت دارند.

در حقیقت امر به معروف و نهى ازمنکر به عنوان وظیفه سه جانبه (از طرف مردم به زمامداران - از طرف مردم به مردم - از طرف زمامداران به مردم ) میتواند مطرح باشد . که البته اغلب سهم “مردم به زمامداران" با سرکوب مواجه میشود . 

در این مجال خوبست تا به این نکته اشاره شود که نقش امام‌‌حسین(علیه‌السلام)جهت ادای فریضه‌ی (امربه‌معروف و نهی‌از منکر) نسبت به حاکم و زمامدار ، در قالب مقابله با انحراف یزید و یزیدیان ایفاء شد. و نقش امام‌على(ع) در دوران حکومتش ، جهت فریضه(امربه‌معروف و نهی‌از منکر) نسبت به مردم ، در قالب مراقبت دلسوزانه از ایمان مردم  ایفاء گردید.

متاسفانه از دیرباز تاکنون،تعبیر و تقسیری که از "امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر" نزد زمامداران مطرح میباشد فی‌الواقع “امربه‌مشروع و نهى‌ازممنوع” یا “امربه‌حلال و نهى‌ازحرام” میباشد. 

آیا شنیده شده است که امام‌حسین(ع) در سراسر قیامش کوچک‌ترین سخنى از سُست شدن اعتقادات و نماز و روزه مردم و سهل‌انگارى‌شان در “احکام شرع” به زبان آورده باشد؟ یا یکسره با دفاع از “حقوق مردم” و اعتراض به پایمال شدنش توسط حاکمیت جائر ، به جاى مسائل شرعى ، مسائل “عُرفى” را مطرح و به جاى امر به مشروع ، امر به معروف کرده است.

 

 

 

فراموش نشود که امربه‌معروف و نهى‌ازمنکر امام حسین(ع) جهت مقابله با انحراف حاکمیت در تغییر نظام سیاسى اسلام از چارچوب قرآنى “شورا و بیعت” براى حاکمیت ملت به ولایت مطلقه موروثى یزید بود.

آن دسته از احکام شرعى که نزد اکثریت مردم هنوز جا نیفتاده و شناخته نشده و هنوز در قلمرو ”عُرف” درنیامده است ، نمى‌تواند مردم را با جبر و زور به آن امر کرد. مگرآن که به تصویب اکثریت خواص و نمایندگان واقعى مردم رسیده وشکل قانونی پیدا کرده باشد(البته نه تحمیلى و گزینش شده از طرف حاکمیت) . دراین صورت است که آن بخش از شریعت در عُرف وارد شده و مردم باید همچون بقیه قوانین به آن عمل کنند.

با کمى تأمل شاید بتوان گفت "معروف” همان “ّافکارعمومى” و “داورى مردمى” است که از سرشت عمومی و “عقلانیت جمعى” یک ملت ناشى مى‌شود و امر و نهى از آن ، در حقیقت پاسدارى از خواسته‌هاى نوشته یا نانوشته مردم است.

علامه طباطبائى، معروفترین مفسر متأخر شیعه مى‌گوید “معروف آن است که مردم با ذوق مکتسب از حیات اجتماعى متداول آن را مى‌دانند”. و در کتاب‌هاى لغت نیز “معروف” به هر فعل خوبى اطلاق شده است که به وسیله عقل یا شرع فهمیده شود و مطابق فطرت سلیم باشد. حتى اگر شرع به آن اشاره نکرده باشد، فقط کافیست که مردم به فطرت و عقل سلیم خود آنرا پسندیده باشند. البته باید حساب عُرف را از عادات و رسومات و مُد و پسند زمانه جدا کرد و زمینه آن را در “حقوق” و مناسبات مردم با یکدیگر دید.

پیامبر اسلامۖ براى تشریح این فریضه، و فهماندن مفهوم آن ، از تمثیل “قایق” استفاده کرده است که سرنشینانش سرنوشت مشترکى در دریاى حوادث دارند. مى‌پرسد: آیا اگر یکى از مسافران اقدام به سوراخ کردن محل نشستن خود کند ، بقیه مسافران او را به حال خود مى‌گذارند!؟… پس بدانید همه شما در قبال آنچه به سرنوشت جمعى‌تان مربوط مى‌باشد مسئولید.

سخن حکیمانه سعدى درجمله “بنى آدم اعضاى یکدیگرند” ، حکایت از مسئولیت آدمها در قبال نابسامانى‌‌ها  و مبارزه با ریشه‌ها و سرچشمه این نابسامانى‌ها دارد. این مسئولیت را قرآن با تأکید بر کلمه ولایتِ مردم بریکدیگر نشان داده است ، و نشانه ایمان را نیز همین احساس مسئولیت مشترک نسبت به معضلات مردمى شمرده است. بدیهی است ترکِ چنین فریضه‌اى توسط مردم(یعنى عافیت طلبى و محافظه‌ کارى آنان) موجب خواهد شد تا “ولایت مردم بریکدیگر” (که امروز حاکمیت ملى و دموکراسى نامیده مى‌شود) تبدیل به “ولایت خواص”(صاحبان زر و زور و تزویر) شود و بدترین‌ها را به حکومت برساند. به همین جهت امام على(ع) در نامه ۴۷ نهج البلاغه هشدار میدهد:  لاَ تَتْرُکُوا الاََْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْى عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلَّى عَلَیْکُمْ أَشْرَارُکُمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَکُمْ "مبادا امر به معروف و نهى از منکر را ترک کنید که دراینصورت اشرارتان بر شما حکومت خواهند کرد، آنگاه (براى دفع شر آنها) دعا مى‌کنید و هرگز هم اجابت نخواهد شد".

 

 

در سوره آل‌عمران آیه ۱۰۴ نیز آمده است "وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ ۚ وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ" یعنی در میان جامعه اسلامى حتما باید گروهى باشند که مردم را به خیر(بهترین راه حل‌هاى سیاسى، اقتصادى، اخلاقى و…) دعوت کرده ، و آنان را به آنچه که  شناخته و پذیرفته شده(معروف) است ، آگاهى دهند و از آنچه که خلاف خواسته‌هاى مورد توافق مردم است ، باز دارند.

کلمه “امت” در فرهنگ قرآن ، مفهوم گروه دارد که در جوامع امروزى به احزابو سازمانها اطلاق میشود. این سازمان‌ها باید پاسدار ارزش‌هاى مورد قبول جامعه و مانع موارد انکار شده ومردود جامعه باشند. دستور به تشکیل یک امت (ولتکن منکم امه…) در آیه فوق ، صریحاً قشر آگاه را موظف مى‌سازد تا جهت سازماندهى نهادهاى مردمی اقدام نمایند. پر واضح است که تشکیل نهادهاى مستقل و مردمی تحقق نمى‌یابد ، مگر آنکه “آزادى” وجود داشته باشد. پس وجود آزادى براى احیاء اصل “امر به معروف و نهى از منکر”، امری بسیار ضروری و حیاتی است.

بدون آزادى نمى‌توان امر به معروف کرد ، به همین دلیل در جوامع استبداد زده‌اى که مردم حق انتقاد و اعتراض به حاکمان (براى پایمال شدن حقوقشان) ندارند ، اخلاق و دین بیش از همه آسیب مى‌بیند، نمونه‌اش حکومتِ معاویه و یزید ، که بیش از زمان پیامبر و اهلبیت او ظواهر مذهبى را پاس مى‌داشتند و سنگ دین را براى توده‌هاى ساده دل بیشتر به سینه مى‌زدند. ولیکن مذهب ملعبه ای بیش نبود.  آرى متظاهرترین حکومت‌هاى دینى مى‌توانند ستمگرترین آنان نیز باشند و درغیبت آزادى و تعطیلِ انتقاد واعتراض ، هیچ فضیلتى باقى نمى‌ماند.

سخن حکیمانه امام على(ع) درحکمت۳۷۴ یا ۳۶۶ مبین همین امر است که میفرماید : وَمَا أَعْمَالُ الْبِرِّ کُلُّهَا وَالْجِهَادُ فِى سَبِیلِ اللهِ، عِنْدَ الْأَمْرِ بالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْى عَنِ الْمُنکَرِ، إِلاَّ کَنَفْثَةٍ فِى بَحْرٍ لُجِّى وَإِنَّ الْأَمْرَ بالْمَعْروُفِ وَالنَّهْى عَنِ الْمُنکَرِ لاَ یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَلاَ یَنْقصَانِ مِنْ رِزْقٍ، وَأَفضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ کَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ. ”همه اعمال نیکو و (حتى) جهاد در راه خدا در مقایسه با امر به معروف و نهى ازمنکر، همانند دمیدنى است بر دریاى مواج! انجام این فریضه نه مرگ کسى را نزدیک مى‌کند و نه از روزى کسى مى‌کاهد (یعنی از گفتن حق نترسید) و از همه اینها برتر ، سخن عدلى است که رو در روى یک رهبر ستمگر گفته شود.

شگفت آنکه قرآن تنها شرط برترى و امتیاز یک جامعه بر سایر جوامع را (نه قدرت نظامى، اقتصادى، علمى، هنرى و حتى اخلاقى)بلکه ، همین حضور قشر آگاه جامعه در صحنه مراقبت ازاجراى قوانین و ارزش‌هائى مى‌داند که مورد توافق عُرف، یعنى همان عقل سلیم جمعى و توافق مشترک آنان واقع شده است آل عمران ۱۱۰ کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ۗ …. . شما بهترین گروهى هستید که به خاطرانسان ها خارج شده‌اید (اگر) امر به معروف و نهى از منکر کنید…

این فریضه که مهارکننده “فردگرائى” افراطى و فرورفتن در لاک منافع شخصى و معضلات محسوب مى‌شود، نباید با فضولى‌کردن و دخالت در اعتقادات و امور خصوصى اشخاص خلط شود. متأسفانه به دلیل بدآموزى و بدفهمى‌هاى رایج، این فریضه که ناظر به “حقوق مردم” و مناسبات شهروندان در هر مجتمع انسانى با یکدیگر است ، تبدیل به دخالت در “روابط بنده با خالق” مانندمسائل عبادى نماز و روزه و امثالهم شده است که به تصریح مکرر قرآن : پیامبرۖ هم چنین مأموریت و حقى جز ابلاغ و انذار نداشته است. بدتر از آن وقتى است که زمامداران خود را موظف به پاسدارى و مراقبت بر دیندارى مردم بدانند و بخواهند با قوه قهریه و با اکراه و اجبار مردم را به امورى که با قلب سر و کار دارد وادار سازند.

 

نگاه کنید به تجلیل قرآن در آیه 41 سوره حج ، از کسانى که وقتى به قدرت و امکاناتى مى‌رسند ، نه رویکرد به خدا را فراموش مى‌کنند ، نه زکات و تزکیه نفس را و نه وظیفه‌شان را براى پاسدارى از ارزش‌هاى مورد توافق جامعه (عُرف) با قانونگریزی از یاد مى‌برند: الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ ۗ …

سپهسالار عشق

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست

این چه شمعیست که جانها همه پروانه اوست 

عروج خونین روح کاینات، امام عاشقان و سالار شهیدان امام حسین (ع) به جانب حضرت معشوق ، تشنگان طریق محبوب  را در ماتم آن دُرِّ یگانۀ عرصه عشق ، واله و سرگردان کرده است.
از دیرباز تا کنون حسینیه ها ، تکیه ها ، و زاویه ها برای سالار شهیدان(ع) مراسم عزاداری برگزار می‌کنند و برخی تا ده روز معتکف شده شبانه ‌روز در عزای سالار شهدا سوگواری می‌کنند. 
 امام حسین و شهیدان کربلا مقیمان بهشت وصال حق تعالی هستند که با درهم شکستن قفس دنیا، به کوی دوست پروازی ابدی کرده اند. سیدالشهداء خورشید فروزان و شکوفۀ به ثمر نشستۀ محفل واصلان محبوب است ، زیرا ریشۀ درخت وجود مبارک او از ذات اقدس الهی توانگر شده است. 
حضرت سید الشهداء از سوز شوق دل الهی خویش هر آن طلب استعلای وجودی می نماید و حضرت محبوب نیز  آواز قبول وصال صلا میدهد. 
از آنجا که در نظام هستی، انسان خلاصه موجودات و دل خلاصه انسان است ،  لذا امام حسین (ع) سنگ محک ومعیاری است که دل ، به مثابۀ جایگاهی رفیع که همۀ اعمال و احوال و مقامات وجودی آدمی به آن بستگی دارد به آن تشبیه می شود. 
شهیدان قافلۀ کربلا ، سمبل اعلای شهیدان تاریخ اند که سرافرازانه مقامات سلوک خونین عاشقانه را در کربلا دشت پر بلای امتحان خونین الهی طی کرده اند. آنها به ظاهر مُـرده اند اما در واقع به حیات اعلای طیبه استعلا یافته اند که بسی برتر از عالم ظاهر است. کاروان شریف اسرای کربلا "پادشاهان مقام قرب دوست" هستند و بین آنها و حضرت محبوب هیچ رادع و مانعی نیست.
شمع آل محمد،  تا حقّ ظاهر بُوَد ، حقّ را مُتابع بُوَد و چون حقّ مفقود شد شمشیر برکشید و تا جان عزیز فدای شهادت خدای عزَّوجلّ نکرد نیارامید.
"اصل او در زمین علیین و فرع او اندر آسمان یقین". بیان نزولِ انوارِ الهی در عالم ممکنات بود که به مدد تجرد وجودی و "معرفت" که مقدمۀ عاشقی است با تکیه بر بالهای عاشقی، برتر و فراتر از مرغان هوایی در ساحت حضرت دوست پرواز کرد.
وی و یارانش  پادشاهان عالم غیب اند که به یاری عشق، باب های عوالم پنهان را گشوده اند و از جمله رموز توفیق آنها در این پرواز عاشقانه، رهایی از "انواع خود" است. چرا که آنها با شکستن درِ زندانِ تو در تویِ طبیعت وَ نفسِ خویش بابِ مخزنِ اسرار الهی را گشوده اند. و بدینسان مقتدا و راهبر فقیران و درویشانِ کوی دوست شدند. 
شهیدان کربلا ، مقیم دریای وجود بیکران حضرت واجب الوجوداند که از روز الست آشنای او بودند. "اَلَست بِرَبِّکُم؟  قالوُا بَلی". (سوره اعراف، آیه 173). 
خلاصه اینکه سپهسالار عشق (امام حسین) سمبل آزادگی ظاهری و باطنی است و پیام واقعی او درکربلا معرفت ، عشق و آزادگی است. 

گشتم نبود ، نگرد که نیست

همکارم همینکه دانست مازندرانی هستم ، از من خواست اکنون که فصل برداشت و فروش برنج جدید است کمکش کنم تا بهترین برنج را تهیه و خریداری کند .

به او گفتم : بهترین برنج از نظر تو چگونه برنجی است .

گفت : 30 سال پیش آشنایی داشتیم که برای ما برنج می‌فرستاد ، عجب برنج خوش طعم و بو ، و پُر و پیمونی بود. بعد از اون نه تنها دیگه نتونستم برنجی مثل اون برنج را پیدا کنم ، بلکه هرسال که میگذرد برنجی که خریداری میکنم نسبت به سال قبل بدتر و نامطلوبتر است.

به او گفتم : اگر منظورت از بهترین برنج ، برنج 30 سال پیش است امکان ندارد که آنرا حتی در خواب ببینی. شما باید از بین برنجهای موجود ، بهترین را تهیه کنی .که فعلا برنج طارم است .

گفت : طارم یکدست میخام که قاطی نداشت باشه .

گفتم : شرمنده‌ام که نمیتونم کمکت کنم .

گفت : چرا ؟

گفتم : آخه  "گشتم نبود نگرد که نیست"

گفت : یعنی حتی کشاورز و زارع هم طارم یکدست نداره .

گفتم : بعید میدونم .

گفت : یعنی آنها هم خراب شدند. 

گفتم : خودشون نه ، ولی محصولشون بله.

گفت : چطور شد که اینطوری شدند .

گفتم : النّاسُ عَلَی دینِ ملوکِهم

با لحن شیرفرهاد برره‌ای گفت : اینی که گفتی یعنی چه ؟

گفتم : همان شعر معروف (اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی // بر آورند غلامان او درخت از بیخ).

و ادامه دادم :

قبل از انقلاب ، بخش زیادی از جامعه برنج خور نبودند و شاید در سال 25 وعده برنج پخت نمیکردند . بعد از انقلاب توزیع کوپن برنج باعث شد که حتی اونهایی که فقط شب عید پلو میخوردند ، به جرگه برنج‌خورها در آیند . و همین امر موجب شد تا تقاضای جامعه نسبت به این محصول آنقدر بالا رود که حتی برنج وارداتی نیز پاسخگوی آن نباشد ، و دولت ناگزیر شود تا طرحهای برنج پرمحصول و کم کیفیت را اجرا نماید و برنجهای آمل 1 و آمل 2 و هراز و .... را اجرایی نماید. از آنجا که این برنجها ظاهری زیبا و شکیل داشت و باطنش نامطلوب بود لذا :

1- ابتدا بعضی تجّار عمده‌ی سودجوی تهرانی چشم ظاهربین جامعه را با قاطی کردن برنج پرمحصول و برنج محلی پُر کردند و برنجهای مونتاژی را به قیمت برنج محلی به خورد جامعه دادند .

2- وقتی تجار عمده‌ی (غیر شمالی) سایر مناطق ایران متوجه این امر شدند ، بعضی ازآنها هم به عمل شریف قاطی کردن برنج ، مبادرت ورزیدند. 

3- اختلاط برنجهای مرغوب و نامرغوب ، کم کم فراگیرتر شد و بعضی از تجار خرده پا و بنکدارهای غیر مازندرانی نیز دچار این سودجویی شدند .

4 - بعضی تجار عمده شمالی(مازندرانی و گیلانی) ، وقتی از موضوع مطلع شدند ، خود را برای ارتکاب به این عمل ذیحق‌تر دانستند و صادر نمودن برنج مخلوط به خارج استان را در دستورکار خود قرار دادند. 

5- کم کم سایر برنج فروشان شمالی (اعم از تجارعمده و تجّارخرده پا) تقریباً همگی به جامعه مخلوط کنندگان برنج پیوستند.

6- وقتی بعضی شالیکوبیهای شمال متوجه عمل برنج فروشان شدند ، زحمت آنها را کم کردند و به مخلوط کردن برنج در همان کارخانه شالیکوبی پرداختند .

7- این عمل گسترش یافت و تقریباً تمامی شالیکوبی‌ها و بوجاری‌های شمال به خیل مخلوط کنندگان برنج پیوستند.

8- ناگهان مخلوط کردن برنج جای خود را به مخلوط کردن شالی ، در همان مبدأ یعنی کارخانه های شالیکوبی داد.

9- بعضی کشاورزان وقتی متوجه شدند که کارخانه‌های شالیکوبی ، شالی‌های مرغوب و نامرغوب را مخلوط میکنند و سپس تبدیل به برنج می‌نمایند ، با خود گفتند چراغی که به خانه رواست ، به مسجد حرام است ، و امتیاز عملیات اختلاط شالی را به خویش اختصاص دادند .

10- و در نهایت اکنون دیگر مخلوط کردن شالی توسط زارع و کشاورز نیز دیگر قدیمی شده و کشاورزان برای  راحتی کار ، از همان ابتدا بذرهای مرغوب و نامرغوب را مخلوط کرده و به خزانه می‌سپارند.

و اینطور است که دیگر برنج یکدست وجود ندارد.

هجرت مهندس صادق غیاثی به آمریکا

سرگذشت سال 93 غیاثکلا سرشار از حکایتهای قابل طرحی بود که متاسفانه وبلاگ غیاثکلا از شرح تمامی آن محروم ماند . و اکنون امکان جبران آن طی یک عملیات نگارشی شتابزده حاصل چندان مطلوبی نخواهد داشت . بدیهی‌است اگر این امر را بتوان مشمول زمان نمود و آنها را بتدریج و حسب اقتضاء به حیطه نگارش کشید ، نتیجه‌ی بهتری عاید خواهد شد . 

ولیکن ارائه تصویرهایی از وقایع سال94 غیاثکلا که بزودی نیمه اول آن به انتها خواهد رسید ، میتواند راهگشای تزاید فعالیت این وبلاگ باشد و حق مطالب بجا نیاورده را ادا نماید.

در این راستا برای اینکه از مطالب روز ، عقب نیفتاده و تأخیری بیشتر در شرح آخرین واقعه پیش نیاید ، عجالتاً در این نوشتار به آن پرداخته و ماجرای اعزام مهندس صادق غیاثی به آمریکا تشریح میگردد.

هجرت برای کسب علم و موفقیتهای برتر

هنوز دقائقی از اولین ساعت پنجشنبه پنجم شهریور نگذشته بود که مهندس صادق بهمراه همسرش از درب اصلی سالن پروازهای خارجی فرودگاه امام خمینی وارد شد . مهندس صادق ضمن روبوسی و احوالپرسی با اینجانب ، مرا به نوعروسش (سرکار خانم رمضانپور) معرفی نمود . و متعاقب این معارفه همراهان من (شامل عمه و 2 تن از پسرعمه‌های صادق) جهت احوالپرسی بطرف صادق و همسرش رفتند و در مقابل من جهت احوالپرسی به سمت همراهان دیگر مهندس رفتم . 

لازم به ذکر است که مهندس صادق و 16 نفر همراهانش از تهران به فرودگاه امام‌خمینی و من و سه نفر همراهانم از اراک به فرودگاه آمده بودیم . واین جماعت 20 نفره در حقیقت بدرقه کنندگان حضوری مهندس محسوب میشدیم و بسیاری دیگر مراسم تودیع را از طریق تلفن همراه بجا می‌آوردند ، البته آقای مهندس بهنام غلامی دوست دیرینه مهندس صادق هم بعداً به جمع مشایعت کننده اضافه شد.

هنوز دوساعتی به ساعت پرواز (3/15 بامداد) باقی بود و با اینکه فرصت کافی برای گپ و گفت و ابراز احساسات با این مسافر عزیز و دوست‌داشتنی وجودداشت ، امّا التهاب ناشی از جدایی زودهنگام با این مسافر ، چنان جماعت را بیتاب نموده بود که هر کدام بی‌اختیار در کنار صادق پرسه زده و پروانه وار دور او میگردیدند و در مقابل صادق نیز از این فرصت استفاده نموده و مداوم با دوربین موبایل از خودش و این جماعت طواف‌کننده ، عکس سلفی میگرفت.

و البته دستگاههای موبایل دوربین دار دیگر نیز بیکار نبوده و به تصویربرداری از این صحنه‌های احساس برانگیز و جاودانه مشغول بودند .

بلیط پرواز مهندس صادق برای سفر 5 ساله به آمریکا ، دومرحله‌ای بود . وی ابتدا به رم و سپس از آنجا به بوستون پرواز داشت . تا پس از رسیدن به بوستون و استقرار نزد دوستان و همکلاسان سابقش که جلوتر از او جهت ادامه تحصیل مقطع دکترا در بوستون اسکان یافته بودند ، تحصیل خود را در مقطع دکتری رشته مکانیک (Bio) دانشگاهNorth Easter شهر بوستون آغاز نماید و با عنایت به اینکه دو نفر از اساتید صادق در این دانشگاه از هاروارد میباشند، لذا وی خود را آماده نموده‌است تا تحصیلات پسادکتری(PHD) را در هاروارد ادامه دهد. 

لازم به ذکر است که این مهندس نخبه پس از اخذ مدر ک فوق لیسانس با معدل عالی ، در آزمون دوره دکتری بیو مکانیک دانشگاه تهران قبول شده بود و حتی دو ترم از این مقطع تحصیلی را گذرانده بود که سرنوشتش با بورسیه‌شدن در دانشگاه‌بوستون گره خورد و زمینه‌های اعزام او به آمریکا طی مسافرتی که بهمراه پدرش جناب دکتر محسن غیاثی به ترکیه داشت فراهم شد ، و اکنون با اینکه فقط یکهفته از عقد و ازدواج او با سرکار خانم رمضانپور میگذشت ، رهسپار آن دیار برای گذراندن دوره 5 ساله بورسیه شده است به این امید که پس از یکسال تحمل فراق و دوری همسر ، بتواند مابقی سالها را در کنار او سپری نماید. 

یکساعت مانده به پرواز چمدانها تحویل شد و لحظه خداحافظی فرا رسید ، صادق برای وداع ابتدا به آغوش پدر پناه برد تا نجوای شعر "ای کاروان آهسته ران" سعدی را از کام پدر با گوش جان نیوش کند و همراه با سیلاب اشک پدر ، اشکریزان در آغوش پدر زن خویش آقای رمضانپور فرو رود و دقائقی در مأوای آن آرامش یابد. و سپس به سمت مادر روان شد و در جیحون دیدگان مادر غوطه ور شد و آنقدر این غریق به دارازا کشید که تاب از همه ربود و تمامی حضار را به گریه همباز کرد.

زمان میگذشت و هنوز جمع زیادی از بدرقه کنندگان در تب انتظار به آغوش کشیدن مهندس برای خداحافظی میسوختند. از آغوش مادر به سمت خواهر و آنگاه برادرخویش باقر را طلبید

پس از باقر با یک یک مردان این جمع (دایی محمد - پسرعمه یونس - پسر عمو نبی‌اله - پسرعمه مسعود - پسرعمه نیما - رفیق بهنام ) روبوسی کرد . به سمت من آمد با خنداندن او حال و هوایش عوض شد و سراغ دایی همسرش رفت و پس از خداحافظی از او ، از تک تک بانوان حاضر ( عمه‌اش راضیه - مادر زن همسرش- خاله همسرش - زندایی همسرش - دختردایی همسرش ) نیز تودیع نمود.

دیگر کسی جز همسرش برای خداحافظی باقی نمانده بود . دست همسر را گرفت و از جمع دور شد و همانطورکه به همسر تکیه نموده بود و شانه به شانه او میرفت ، به گیتهای ورود به سایت پرواز نزدیک شد ، آندو کنار گیتها در آغوش همدیگر محو شدند و تا زمانیکه از هم جدا نشده بودند کسی صادق و الهام را نمی‌دید .

صادق از گیتها گذشت و در این سو تمامی بدرقه کنندگان ، با تکان دادن دست راست ، پنج انگشت را به نشانه 5 سال فراق و دوری ، در هوا می چرخاندند.       

بازگشت به خویشتن خویش

غیاثکلا نیز همچون سایر جاها ، در رهگذار عادی زندگانی‌خویش دارای وقایع و پدیده‌های شاد و غمگین میباشد. در گذشته نه چندان دور ، نه تنها کوچکترین مسائل روستا در همان دقائق اول به آگاهی همگان میرسید بلکه انتشار آنی و فوری آن منجر به حضورهمگانی اهالی درآن صحنه میشد .

هرچقدر که جهان‌کنونی جهت ایجاد دهکده‌جهانی وایجاد امکانات و فضاهای مختلف برای ارتباط نزدیک و تنگاتنگ مابین افراد و آحاد بشر دراقصی نقاط عالم ، توفیق مضاعف داشته است ولیکن همین امر سبب شد تا ارتباط و آگاهی اهالی یک روستا از همدیگر به قهقرا برود . تا آنجا که در حال حاضر بعضاٌ بزرگترین اتفاق در روستا پس از گذشت چند روز به آگاهی اهالی میرسد .

برای جبران این‌نقیصه ضرورت می‌یابد تا ازمیان کانالهای‌مختلف تولید و مبادله اخبار، جهت انعکاس اتفاقات روزمره روستا نیز به ارزانترین و دم دست ترین رسانه که اینترنت است ، رجوع شود .

خوشبختانه از سالها پیش با تکیه براین رسانه در فضای مجازی ، وبلاگهای متعدد روستایی ایجاد گردید تا هر قشر و طبقه‌ای از اهالی غیاثکلا ، با نگاشتن وقایع و مسائل جدید و مستحدثه مربوط به گروه و طائفه‌ی خویش (که متداولترین آنها تولد ، ازدواج ،... و یا خدای نکرده بیماری و فوت و...میباشد) مابقی افراد از گروههای دیگر را نسبت به آن مطلع و احساسات و افکار خویش نسبت به آن اتفاقات را به دیگران منتقل نمایند .

ولیکن از آنجا که فرهیختگان و باسوادان بعضی طائفه های موجود درغیاثکلا ، در صحنه حضور نیافتند وازفعالیت در این وبلاگها استقبال ننمودند لذا نویسندگان وبلاگهای ghiaskolafred و ghiaskoladaboo منحصر به طائفه غیاثی شد ، و از طائفه بزرگ حسین‌زاده‌ها  فقط آقای حمیدحسین‌زاده مبادرت به درج نوشته درآن نمود. به همین‌دلیل بیشتر نوشته ها به منسوبین غیاثی اختصاص یافت و سایر اهالی از طوائف دیگر به تصور اینکه نگارش اخبار و مسائل مربوط به آن طوائف از وظائف اینجانب است ، در تصورخویش ، مرا متهم به کانالیزه کردن وبلاگ برای طائفه غیاثی نمودند ، در حالیکه ایشان میبایست عنایت میداشتند که اینجانب و یا سایر نویسندگان وبلاگ را آگاهی واطلاع از مسائلی که در طائفه ایشان بوجود می آمده است نبوده ، واز طرف دیگرهر نوشته ای مبتنی بر اطلاعات وعکسی و گزارشی است که توسط افراد هر طائفه تولید میشود، میباشد وتبعاً تا آن گزارش متنی و تصویری برای راوی وبلاگ ارسال نشود امکان درج آن میسر نخواهد بود.

متاسفانه موضعگیریهای منفی این افراد موجب شد تا نویسندگان متعدد از طائفه غیاثی ، انگیزه خویش برای نوشتن وقایع و احساسات و افکار تلخ وشیرین مربوط به طائفه خود را از دست بدهند و بدین ترتیب وبلاگ‌های مذکور از حیّزانتفاع خارج گردید .

اینجانب برای جبران این ضایعه ، به شخصه وبلاگ ghiaskolakandoo را که کاملاً شخصی و خصوصی بود ، ایجاد کردم تا بازگوکننده مسائل مربوط به خاندان غیاثی باشد ، ولیکن در آنجا نیزمتهم به انحصارگرایی شدیم و بر ما روا ندیدند که مسائل مربوط به خاندان خود را در وبلاگ شخصی خویش ، طرح نمائیم .  

اکنون یکسال‌ونیم از دوران رکود وبلاگهای غیاثکلا میگذرد و دراین فاصله منتقدین ما حتی همت نکردند تا به ایجاد وبلاگی مبادرت ورزند که لااقل تامین‌کننده‌ و دربرگیرنده اطلاعات و مسائل مربوط به طائفه خودشان باشد.

بنابراین برای ما معلوم شد که آن موضع گیریها ناشی از نیت خیر نبوده و هدف از آن انتقادها به انفعال کشاندن نویسندگان وبلاک بوده است و لذا اکنون که بازسازی مجدد نوشته‌ها میسر گردیده است ، انشاءاله فعالیت عادی وبلاگ از سرگرفته خواهد شد وعلاوه بر گزارش دهی مسائل جاری ، نسبت به مسائل گزارش نشده قبلی نیز اقدام خواهد شد.

از نویسندگان فرهیخته هر طائفه خواهشمنداست ، یابعنوان نویسنده عضو این وبلاگ شوند و یا با ایجاد وبلاگ شخصی بنام خود ، به نمایندگی از طرف طائفه خود مسائل مربوط به خود را در آن بنویسند.

نوستالوژی پارادوکسیکال آخرین پنجشنبه سال(قسمت سوم)

نوستالوژی پارادوکسیکال آخرین پنجشنبه سال(قسمت سوم)

در قسمت دوم با تکیه بر قدمت پنجمین سنگ قبر متعلق به مرحومه سکینه غیاثپور که همسراول حاج عزیز حسین‌زاده بود مقرر شد که در این قسمت ، زیارت اهل قبور متعلق به خاندان بزرگ حسین‌زاده ، تشریح شود .

حاج عزیز حسین‌زاده و فرزندانش علاوه بر فاتحه‌خوانی برای آن مرحومه ، مزار(پدر و مادر- برادران - عمو  و عموزاده‌ها - و سایر بستگان) را نیز زیارت می‌کنند و در این زیارت با بسیاری از بازماندگان این خاندان بزرگ (یعنی حسین زاده‌ها) همراه و همگام هستند .  

خاندان حسین‌زاده جمعاً فرزندان مشهدی‌حسن هستند ، ولی انتخاب نام حسین‌زاده برای آنها به اعتبار نام جدّشان کربلایی شیخ‌حسین بوده است . و اگر ابناء کربلایی یوسف نیز مبتنی بر نام جدّ خویش از نام خانوادگی حسین‌زاده برخوردار می‌شدند و نام غیاثی برای آنها گزینش نمیگردید ، اکنون نام حسین‌زاده جمعیت بسیار گسترده‌تری را شامل میگردید.

علی‌ایحالٍ برای شیخ‌حسین(جدّبزرگ حسین‌زاده‌ها و غیاثی‌های منشعب ازکربلایی‌ شیخ‌ یوسف) ، سنگ مزاری در غیاثکلا نشان نیست ، و گفته شده است که در امامزاده پپین دفن شده است . و نیز برای مشهدی‌حسن پدربزرگ ایشان قبری پیدا نمیباشد. اما از فرزندان و عروسها و نوه‌های وی ، قبوری در هردو آرامگاه(قدیمی‌ونرگس)غیاثکلا موجود است که زیارتگاه پنجشنبه آخرسال این خاندان میباشد.  آرامگاه مشهدی غلامحسین حسین‌زاده  و همسرش سیده کلثوم حسینی و آرامگاه مشهدی تقی حسین‌زاده و همسرش ربابه رنجبر و آرامگاه مشهدی رجب حسین‌زاده و همسرش شیرین غیاثی و آرامگاه مشهدی سلیمان حسین‌زاده و آرامگاه حاج نادعلی حسین‌زاده و آرامگاه دوشیزه ساره حسین‌زاده و هم چنین آرامگاه مرحومه حاجیه مریم فرجی (همسرحاج یعقوب حسین‌زاده) و علاوه بر اینها قبور دختران و خواهران و دامادهای مشهدی‌حسن نیز مشمول فاتحه‌خوانی این خاندان میباشند .

آرامگاه مرحوم مشهدی غلامحسین حسین‌زاده فرزند حسن متولد1276 متوفی1369/5/12 ** و ** آرامگاه مرحومه‌ سیده کلثوم حسینی فرزند سیدرضا همسر غلامحسین متولد 1276 متوفی1361/5/3

آرامگاه مرحوم مشهدی تقی حسین‌زاده فرزند حسن متولد 1285 متوفی1364 ** و ** آرامگاه مرحومه‌ ربابه رنجبر فرزند حسین همسر اول تقی حسین‌زاده متولد 1290 متوفی 1361

آرامگاه مرحوم مشهدی‌ رجب حسین‌زاده فرزندتقی متولد 1305 متوفی1381/3/2 ** و ** آرامگاه مرحومه‌ مشهدی شیرین غیاثی فرزند حاج خلیل همسر اول تقی حسین‌زاده متولد 1306 متوفی 1383/3/16 

آرامگاه مرحوم سلیمان حسین‌زاده فرزند غلامحسین متولد 1318 متوفی 1370/2/13

آرامگاه مرحوم حاج نادعلی حسین‌زاده فرزند تقی متولد 1314 متوفی1390/6/17

آرامگاه دوشیزه مرحومه‌ ساره حسین‌زاده فرزند تقی متولد 1357 متوفی 1363

آرامگاه مرحومه‌ حاجیه مریم فرجی فرزند یونس همسر یعقوب حسین‌زاده متولد 1319/3/8 متوفی 1387/2/2

البته خانواده‌های سیفی و فضل‌اله مهدوی و عنایت‌اله علیزاده و روح‌اله صالحی بهنگام فاتحه‌خوانی برای مادر وپدرشان که عمه‌ها و دامادهای خاندان حسین‌زاده محسوب میشوند ، در مراسم زیارت ایشان مشارکت دارند .

آرامگاه مرحومه خانم‌بزرگ حسین‌زاده و شوهرش مرحوم فضل‌اله مهدوی نزد بازماندگانشان (اولاد فضل‌اله مهدوی و اولاد غلامحسین حسین‌زاده) و آرامگاه مرحومه حاجیه مریم(محرم) حسین‌زاده و شوهرش حاج عنایت‌اله علیزاده نزد منسوبین(اعم از اولادحاج عنایت‌اله علیزاده و اولادتقی حسین‌زاده) و نیز آرامگاه مرحومه حاجیه عذرا حسین‌زاده برای خانواده‌ های (صالحی و مرحوم تقی حسین‌زاده) و همچنین آرامگاه مرحومه آغاننه حسین‌زاده بعنوان عمه برای تمامی حسین‌زاده‌ ها و برای تمامی اولاد وابناء مرحوم عبداله‌ سیفی ، مورد عنایت و توجه برای فاتحهخوانی و زیارت میباشد.

آرامگاه مرحومه‌ خانم‌بزرگ حسین‌زاده فرزند غلامحسین همسرفضل‌اله مهدوی متولد1302متوفی1369/5/13 ** و ** آرامگاه مرحوم فضل‌اله مهدوی فرزند محمد متولد1297متوفی1375/7/29

آرامگاه مرحومه‌ حاجیه‌مریم حسین‌زاده فرزند تقی همسرعنایت‌اله علیزاده متولد1307متوفی1388/10/14** و ** آرامگاه مرحوم حاج عنایت‌اله علیزاده  فرزند موسی متولد1304متوفی 1376/2/20 

 آرامگاه مرحومه‌ حاجیه‌عذرا حسین‌زاده فرزند تقی همسر روح اله صالحی متولد1330متوفی1392/4/8

آرامگاه مرحومه‌ آغاننه حسین‌زاده فرزندحسن همسرعبداله سیفی متولد1294متوفی1374/6/29** و ** آرامگاه مرحوم مشهدی عبداله سیفی فرزند سیف‌اله متولد1292متوفی 1322

البته روح‌اله صالحی و اولادش هنگام فاتحه‌خوانی فوق‌الوصف ، در کنار علیزاده‌ها به زیارت قبر مرحومه حاجیه جان‌ننه علیزاده رفته ، و ضمناً از راه دور برای مرحوم عیسی صالحی که در روستای آهنگرکلا دابو دفن میباشد ، فاتحه میخوانند . واز طرفی علیزاده‌ها علاوه بر قبر عمه خود (جان‌ننه) در کنارصالحی‌ها و حسین‌زاده‌ها ، با سیفی‌ها نیز همراه شده و تنگاتنگ‌ با آنها زیارت اهل قبور متعلق به خود را انجام میدهند و در این راستا جهت مرحومه حاجیه زینب سیفی و شوهرش حاج میرزامحمد علیزاده و هکذا برای مرحوم سیف‌اله سیفی و نیز برای مرحوم حاج حسین آزادوار(سیفی)  و همسرش حاجیه رقیه سمندری فاتحه می‌خوانند.

آرامگاه مرحومه‌حاجیه جان ننه علیزاده فرزندموسی همسر عیسی صالحی متولد1294متوفی1380/9/19

آرامگاه مرحومه‌حاجیه زینب سیفی فرزندسیف‌اله سنگری همسرمیرزامحمدعلیزاده متولد1297متوفی1380/1/20** و ** آرامگاه مرحوم حاج میرزا محمد علیزاده فرزند موسی متولد1285متوفی 1375/3/27

آرامگاه مرحوم حاج حسین‌ آزادوار(سیفی) فرزندسیف‌اله متولد 1298 متوفی1391/5/17 ** و ** آرامگاه مرحومه‌ حاجیه رقیه سمندری فرزند کریم زیارکلایی همسر حسین آزادوار(سیفی)متولد 1316 متوفی 1384/11/1 

در قسمت دوم با تکیه بر قدمت پنجمین سنگ قبر متعلق به مرحومه سکینه غیاثپور که همسراول حاج عزیز حسین‌زاده بود مقرر شد که در این قسمت ، زیارت اهل قبور متعلق به خاندان بزرگ حسین‌زاده ، تشریح شود .

برای مشاهده و قرائت بقیه مطلب ، به قسمت چهارم مراجعه شود .

نوستالوژی پارادوکسیکال آخرین پنجشنبه سال(قسمت دوم)

 نوستالوژی پارادوکسیکال آخرین پنجشنبه سال(قسمت دوم)

در قسمت اول بعد از ایضاح مراسم زیارت قبور هفت شهید غیاثکلا ، و تشریح قرائت فاتحه برای علماء محل ، قدیمی‌ترین و اولین سنگ قبر موجود در غیاثکلا مبنا قرار گرفت و با تعقیب زائرین آن که شامل خاندان علیپور و خانواده شهید حسینی و خانواده حسینیان بودند به دیگر سنگ قبرهای متعلق به این خاندان رسیدیم و در ادامه با تکیه بر قدمت دومین سنگ قبر ، تسلسل‌وار قبور متعلق به اموات خاندان  رمضانی‌ و غیاثی‌(غیاثی‌های منشعب از شیخ محمود) و غیاثپور و خرسندی‌ را دوره نموده و به سنگ قبر اموات خاندان مهدوی‌ رسیدیم که ظرفیت پُست ، اجازه ادامه نداد و لاجرم بقیه مطالب به این پُست موکول شد . بدین‌ترتیب با تکرا پاراگراف پایانی قسمت اول ، در ابتدای این قسمت ، زیارت آخرین شب جمعه‌ی سال در این محیط مجازی پیگیری می‌شود .    

مهدوی‌ها فرزندان مهدی اردبیلی هستند و شاخه‌ای اصلی ازخاندان خرسندی محسوب میشوند . مهدی فرزند ملا عیسی اردبیلی است و دارای یک پسر و دودختر بود. مهدوی‌های فعلی فرزندان حاج صادق مهدوی هستند و بهنگام زیارت‌ اهل‌ قبور ، چون نشانی از قبرجدشان(مهدی‌اردبیلی) ندارند لذا برای عمه‌های خویش صغری مهدوی (همسرابراهیم علیپوردیوکلایی) و بمانی مهدوی (همسررمضان اسماعیلی) و نیز برای دایی‌شان مرحوم غلام علی تبخال(فرزندمحمدآقاخرقه‌پوش)در قبرستان‌قدیمی ، و برای مادرشان حاجیه زبیده تبخال (فرزندمحمدآقا خرقه‌پوش) در قبرستان نرگس و همچنین زن دایی‌شان زبیده اسماعیلی در همان قبرستان فاتحه می‌خوانند.

آرامگاه مرحومه‌ حاجیه‌صغری مهدوی فرزندمهدی اردبیلی همسرابراهیم علیپوردیوکلایی متوفی1366/5/18

آرامگاه مرحوم غلامعلی تب‌خال فرزند محمدآقا خرقه‌پوش متوفی 1348/2/7 ** و ** آرامگاه مرحومه‌ ذبیده اسماعیلی فرزند رمضان همسر غلامعلی تبخال متولد 1319 متوفی1379/5/9

آرامگاه مرحومه‌ زبیده تبخال فرزند محمدآقا خرقه‌پوش همسر حاج صادق مهدوی متولد1307/6/5متوفی1391/12/11

همانطور که مشاهده شد قبرغلامعلی تبخال (فرزندمحمدآقا خرقه‌پوش) که تبخال‌های موجود منشعب از او میباشند،بعنوان دایی مهدوی‌ها محل مراجعه آنها برای فاتحه‌خوانی است و البته فامیلیت تبخال‌ها با مهدوی‌ها و بموازات آن فامیلیت تبخالها با اولادحاج‌سلمان‌خرسندی (چون غلامعلی‌تبخال دایی اینها نیز میباشد) ، منحصر به نسبت فوق‌الاشاره نمانده و اکنون بسیار عمیق‌تر و گستره‌تر شده است . علاوه برآن تبخال‌ها چون با خاندان اسماعیلی و ذات‌اله نیکپور نیز نسبت دارند ، لذا در خصوص زیارت قبور بعضی اموات مشترک خویش ، با جمع ایشان همگام هستند. 

خاندان تبخال جهت فاتحه‌خوانی برای نوباوه ده‌ساله زینب تکخال تنها هستند . ولیکن جهت پدر (غلامعلی) و مادر(ذبیده) و عمه‌ زبیده و عمه شهربانو و شوهرش با مهدوی‌ها و خرسندی‌های منشعب از سلمان ، و جهت عمه دیگرشان حاجیه فاطمه شکری وشوهرش حاج ذات‌اله نیکپور ، با اولاد این دو همراه هستند.

آرامگاه دوشیزه مرحومه‌ زینب تکخال فرزند محمدتبخال متولد 1364متوفی 1374/11/27

آرامگاه مرحومه‌ حاجیه‌فاطمه شکری فرزندمحمدآقا همسرذات اله‌نیکپور متولد 1305 متوفی 1381/5/14 ** و ** آرامگاه مرحوم حاج ذات‌اله نیکپور فرزند معصوم متولد 1305 متوفی1374/6/5 

بازماندگان حاج ذات‌اله نیکپور علاوه بر او و همسرش ، برای عروسش مرحومه محترم غلامی بعنوان همسر و مادر فاتحه‌خوانی مینمایند .

آرامگاه مرحومه‌ محترم(فضّه)غلامی فرزند عیسی همسرذات اله‌نیکپور متولد 1305 متوفی 1381/5/14

خاندان اسماعیلی نشانی از آرامگاه جد خویش ابراهیم در غیاثکلا نمی‌یابند . ولیکن برای وی و پدرش اسماعیل ، ضمن حضور بر سر قبر فرزندان‌شان (رمضان - رجب - ذبیده ) از راه دور فاتحه می‌خوانند . آرامگاه مشهدی رمضان اسماعیلی در قبرستان قدیمی و آرامگاه مرحوم رجب اسماعیلی و همسرش مرحومه سکینه اصغری و آرامگاه پسرش مرحوم علی اسماعیلی در قبرستان نرگس واقع میباشد.

آرامگاه مرحوم مشهدی رمضان اسماعیلی فرزند ابراهیم متولد 1300 متوفی 1353/6/10 ** و ** آرامگاه مرحومه‌ بمانی مهدوی فرزند مهدی همسر رمضان اسماعیلی متولد 1282 متوفی 1379/9/8

آرامگاه مرحوم مشهدی رجب اسماعیلی فرزند ابراهیم متولد 1305 متوفی1374/1/19  ** و ** آرامگاه مرحومه‌ مشهدی سکینه  اصغری فرزند جانعلی همسر رجب اسماعیلی متولد 1299 متوفی 1386/3/3 

 آرامگاه مرحوم مشهدی علی اسماعیلی فرزند رجب متولد 1328/1/2متوفی 1380/10/5

تا اینجا برمبنای قدمت سنگ قبر ، از اولین آن متعلق به مرحومه هاجر علیپور و دومین و سومین آن مرحومه خاتون غیاثی و مرحوم کربلایی مهدی رمضانی ، زیارت اهل قبور خانواده های وابسته و اموات مربوطه تشریح شد . در ادامه چهارمین سنگ قبر از نظر قدمت متعلق به مرحوم احمد توکلی است ، نامبرده بطور مستقیم با هیچکس از اهالی عیاثکلا نسبت ندارد ، اما وابستگی او به خاندان جال محرز میباشد . میتوان گفت او متعلق به آن گروه از جالها میباشد که از جالیکلا به واسکس مهاجرت نموده‌ و اکنون در آنجا ساکن هستند . حال چگونه این فرد از غیاثکلا سر درآورده  ، فعلاً برکسی معلوم نیست ، به هرترتیب چون این تنها قبر متعلق به جالهاست که در قبرستان قدیمی جنب مسجد دفن میباشد ، لذا ابتدا تصویر آرامگاه مرحوم احمد توکلی ارائه میشود و سپس قبوری که مربوط به اموات جال‌های منشعب از مرحوم رضا جال(رضا کدخدا) است و تمامی در قبرستان نرگس مدفون هستند ، تشریح میگردد .

 آرامگاه مرحوم احمد توکلی فرزند سلیمان متولد 1294 متوفی 1341

طائفه بزرگ جال ، طی سالهای متمادی به شاخه‌های متعدد و نامهای مختلف انشعاب یافته‌اند . از ایشان فقط یک خاندان بنام جال وجود دارد که آنهم اولاد و ابناء مرحوم رضا جال(رضا کدخدا) میباشند . نه تنها از محل دفن جدّ بزرگ جالها (رضا جال) ، هیچ اطلاعی در دست نیست ، بلکه از قبر فرزندانش اکبر و فضل‌اله و حتی از قبر یکی از نوه‌هایش مرحوم غلامعلی(غلام) جال(یعنی پدر علی و اصغر خانی) نیز نشانه‌ای موجود نمی‌باشد . به همین جهت جال‌های موصوف ، بهنگام زیارت اهل قبور 5 شنبه آخر سال یکسره به قبرستان نرگس میروند و ابتدا سر قبر مرحوم حاج رضا جال و همسرش مرحومه حاجیه نرگس جال که اولین مدفون این قبرستان است و قبرستان بنام او نامگذاری شده است ، میروند و پس از آن بر مزار مرحوم رجب جال و همسرش مرحومه هما تب‌قریب فاتحه خوانده و در نهایت قبور بانوی جوان مرحومه مائده جال و جوان ناکام مرحوم حسین خیری‌مقدم را زیارت می‌کنند .

آرامگاه مرحوم حاج رضا جال فرزند اکبر متولد 1291 متوفی 1375/3/1 ** و ** آرامگاه مرحومه‌ حاجیه نرگس جال فرزند ؟ همسر حاج رضا جال متولد 1297 متوفی 1369/6/2

آرامگاه مرحوم مشهدی رجب جال فرزند فضل‌اله متولد 1303 متوفی 1382/5/27 ** و ** آرامگاه مرحومه‌ مشهدی هما تب‌قریب  فرزند مسلم همسر رجب جال متولد 1306 متوفی 1389/6/11

آرامگاه مرحومه‌ مائده جال فرزند نورعلی همسر  ؟  متولد 1363 متوفی 1380/6/20

آرامگاه مرحوم حسین خیری‌مقدم(جال) فرزند خیراله جال متولد 1368/5/25 متوفی 1390/10/10

البته یکی از خانواده‌‌های جال‌ها که نام شناسنامه‌ای آنها خانی است و به خاکی نیز شهرت دارند و از فرزندان غلامعلی(غلام) جال میباشند ، با اینکه سنگ قبری از پدر خویش سراغ ندارند ، لیکن بهنگام فاتحه خوانی برای عموها و عموزاده‌های خود ، بدلیل فامیلیت با خانواده ابراهیم پور ، برای مرحوم کربلایی صالح ابراهیم پور و همسرش مرحومه شهربانو نعمتی فاتحه میخوانند . 

آرامگاه مرحوم کربلایی صالح ابراهیم پور فرزند قنبر متولد 1303 متوفی 1392/8/3 ** و ** آرامگاه مرحومه‌ شهربانو نعمتی   فرزند غلامحسین همسر صالح ابراهیم پور متولد 1317 متوفی 1388/1/1

در پایان قسمت دوم این نوشتار (نوستالوژی پارادوکسیکال آخرین پنجشنبه سال ) ، برای اینکه زمینه برای قسمت بعدی (قسمت سوم ) فراهم شود ، برهمان سیاق و روش قبل تکیه نموده و بر اساس  قدمت سنگ قبرها ، به سراغ پنجمین سنگ قبر که متعلق به مرحومه سکینه غیاثپور است ، میرویم .هر چند در قسمت اول به هنگام توضیح زیارت اهل قبور غیاثپورها این سنگ قبر به تصویر درآمد ، اما از آنجا که فاتحه‌خوانی برای مشارُالیها صرفاً به غیاثپورها منحصر نبوده و این مرحومه از طرف همسر و فرزندان خویش که از خاندان حسین‌زاده ها هستند ، نیز مورد زیارت واقع میگردد لذا قسمت سوم این نوشتار به زیارت اهل قبور توسط خاندان حسین‌زاده اختصاص می‌یابد .

برای مشاهده و قرائت بقیه مطلب ، به قسمت سوم مراجعه شود .

نوستالوژی پارادوکسیکال آخرین پنجشنبه سال(قسمت اول)

هرسال که میگذرد، زندگیِ توأم با مرگ ، با تولد خود ، جانی دوباره مییابد و با هرنوع مرگ و تخریب ، به حیات خود ادامه میدهد. نوروز، نوزایی ، حیاتِ پس از خاموشی ، و خوشی و شادمانی در برابر مرگ ، بساط پرطراوتش را روی تمام تخریب‌هایی که شاید در همان نوروزدرکنار ما نشسته باشد ، پهن میکند. اگرچه مرگ از خلال زندگی روزمره درک میشود وهرروزبا نشانههایش روبرو میشویم ، اما زندگی بی محابا جریان دارد . شاید اینگونه بتوان گفت که سالها متولد میشوند تا زندگی ما نمیرد و رسم خوشایند آن بعنوان بزرگترین پارادوکس دنیا ، تداوم داشته باشد .

درآخرین پنجشنبــــــــه سال به رسم برپایی سنت دیرینه زیارت اهل قبور، همه آرامستان‌ها پر میشوند از حضور زندگانی که با گذرازاین پاردوکس و ورود به نوستالژی مهیج ، حتی اندوهشان ، آرامش‌بخش وخاطره‌انگیزمیشود .

در پنج‌شنبــــه آخرهرسال ، آرامگاه‌های غیاثکلا نیز شاهد اجرای اینگونه سنتهای دیرینه است . اکثر قریب به اتفاق اهالی غیاثکلا روانه‌ی قبرستان میشوند تا در آنجا دلتنگی‌هاشان التیام یابد ، تا در آنجا با ریزش اشک‌ها روحشان تازه شود . تا در کنارمزاردرگذشتگان ، دل خویش با بهار پیوند زنند .

دراین روزازساعـت 2 بعـدازظهـر تا غـروب ، هردو آرامستـــــــــان روستا پـُرمیشود ازآه‌ها و حسرت‌هایی که برای نبودن عزیزی کشیده می‌شود و به حرمت حکمت خداوند با قرائت حمد و سوره  فرو می‌نشیند .

یادشان بخیر، یاد همه آنهایی که عید سالهای قبل بودند و عید امسال نیستند ، همه آنهایی که پارسال وسالهای قبل رخت و لباس عید خریدند و امسال نه ، هم آنهایی که لحظه تحویل سال صورتشان را بوسیدیم و عید را تبریک گفتیم وامسال تنها با خواندن فاتحه‌ای یادشان می‌کنیم.

رو به گورستان دمی خامش نشین

آن خموشــــــان سخن‌گـــو را ببین

لیک اگر یکرنگ بینـــــی خاکشان

نیست یکســــــان حالت چالاکشان

شحـم و لحـم زندگان یکسان بــود

آن یکـی غمگیــن دگر شادان بود

تـو چه دانی تا ننوشـــــی قالشان

زانک پنهانسـت برتـــــو حالشـان

بشنــوی از قال‌ هـــای‌وهـــوی را

کـی ببینـــی حالت صــــــد توی را

ترسیم کردن و به تصویرکشیدن هیاهو وغوغای آخرین پنجشنبه سال موجود درقبرستان غیاثکلا هرگز ممکن و میسر نخواهد بود ، مگر اینکه لااقل یکبار هم که شده در آن فضای متضاد سرشار از اندوه و مملو ازهیجان و خوشحالی قرار گرفته باشی و با چشمان اشک آلود بی اختیار خنده رضایت و سرور بر لبان ظاهر کرده باشی . آنگاه به این توان دست خواهی یافت که با مرور تاریخی چند عکس از سنگ مزارعزیزان سفرکرده به دیار باقی ، از  تخیلات و احساسات پارادوکسیکال وچند وجهی عبور نموده و به نوستالژی خوشایند ودلپذیری واصل شوی .

ولذا در این پست علاوه بر ثبت و درج تاریخی سنگ قبر دفن شدگان در دو آرامگاه غیاثکلا ، قصد بر این است که فضایی پدید آید که هربار با مراجعه به این فضای مجازی ، یک آخرین پنجشنبه سال مجدد و مکرر و یک زیارت اهل قبورساکت وآرام وبی‌هیاهو حاصل گردد.

هرچند بسیاری ازاموات‌غیاثکلاکه طی25 سال اخیرمرحوم شده‌اند درقبرستان‌نرگس دفن شده‌اند وقاعدتاً می‌بایست زیارت آخرین پنجشنبه سال از آن مکان آغاز گردد ولیکن از آنجا که شهدا و اموات قدیمی‌ترروستا درآرامگاه قبلی که جنب مسجد واقع شده است،مدفون میباشند. لذا مراسم زیارت اهل قبور با ورود به صحن مسجد احرار آغاز میگردد.

فاتحه‌خوانی سرقبرهفت شهید غیاثکلا از طرف تمامی اهالی عمومیت دارد وتفاوتی نمی‌کند که شهید جزو اموات آنها محسوب میشود یا نه ، آنچه که مهم است اینست که این هفت تن فدایی میهن و هموطنان خویش شدهاند وتعلق به تمامی ایشان دارند .

شهید اول غیاثکلا - شهید اسماعیل قاسمی    شهید دوم غیاثکلا - شهید عیسی محمدی  

شهید سوم غیاثکلا - شهید سیف اله نوری زاده  

شهید چهارم غیاثکلا - شهیدجمال‌الدّین غیاثی

سنگ قبر جدید شهید جمال‌الدّین غیاثی

شهید پنجم غیاثکلا - شهیدسیداحمدکریمیان

شهید ششم غیاثکلا - شهیدعلی (مظاهر) حسینی

شهید هفتم غیاثکلا - شهیدخیرعلی تقی‌زاده    

همینکه ازفاتحه‌خوانی مزارشهدا فراغت حاصل میشود ، یاد علماء وبزرگان محل به ذهن‌ها خطورمینماید و قبل ازاینکه قصد رفتن سر قبر اموات مطرح شود ، نیت زیارت قبر اعاظم و اکابرروستا مطرح می‌گردد . اما ازآنجا که قبر بعضی ازاین بزرگان درغیاثکلا واقع نیست و امکان رفتن به قبرستان امامزاده پپین و روستای بینمد نیز میسّرنمی‌باشد لذا ازهمانجا فاتحه‌ای نثار ایشان (شیخ حسین درپپین و شیخ محمود در بینمد) میشود. 

البته هستند تعدادی امواتی که بنا به دلائلی درزادگاه خویش دفن نشده‌اند وچون نزد اهالی و تعلقات درونی شان جایگاهی دارند ، مورد توجه و یادآوری نیز میباشند ، ولی اگر همینان در زادگاه خویش دفن می‌شدند ، زائربیشتری میداشتند و وجود قبرشان در خاک روستا موجب میگشت تا نزد نسلهای جوانتر فعلی ونسلهای بعدی ماندگارتر باشند .  مثلاً اگر جمیع اجداد پدری و مادری غیاثکلایی‌ها از ابتدا در قبرستان روستا دفن میشدند و یا بازماندگانش کوتاهی نمی‌کردند وجهت شاخص نمودن قبرشان نشانه‌ای منظور می‌نمودند و نهایتاً قبری درروستا داشتند اکنون نسل حاضرمی توانستند بطورعینی (نه ذهنی وتمثیلی) ، نسبت به آن آگاهی و اطلاعات داشته باشند.

جا دارد از فرصت استفاده نموده و پرانتزی بازنموده وبحث را کمی شخصی کنم و سپس به موضوع اصلی بپردازم . 

روزی که آیت‌اله شیخ‌مسیّب کریمی درقبرستان قم دفن شد همگان ازدفن شدنش درقم ونزدیکی حرم حضرت معصومه (س) خرسند بودند و لیکن اهالی روستای بینمد آرزو داشتند که اودر بینمد دفن میگردید تا در تمامی ساعات روزاز حضوراهالی بینمد و فاتحه‌خوانی آنها بهره‌ مند میگردید و اینگونه غریبانه در یک قبرستان وسیع دفن نمیشد . 

مرقد مطهرعالم ربانی حضرت آیت‌اله عبدالکریم کریمی مازندرانی(مسیّب کریمی) فرزند اصغر بینمدی

درمقابل مادرم حاجیه سیده صدیقه سخایی با اینکه درقم زندگی میکرد وصیت کرده بود که در زادگاهش (روستای بینمد) دفن شود ، همگان ازاین وصیت متعجب بودند واو را محروم از ثواب دفن شدن درقم قلمداد میکردند .ولیکن اکنون که دربینمد دفن میباشد هم بیشترمشمول توجه و فاتحه‌خوانی بازماندگانش و اهالی است وهم یاد وخاطره‌اش ملموس‌تر و زنده‌تر نزد نسل آینده باقی خواهد ماند. ومانند یاد وخاطره مرحومه قمرنساء کریمی که دروادی‌السلام قم دفن شده است در اذهان جوانترهای بازماندگانش کم‌ رنگ و بی رمق نخواهد شد . 

آرامگاه مرحومه حاجیه‌سیّده‌صدیقه سخایی فرزندحاج سیدحسین همسرآیت‌اله غیاثی تولد1314متوفی1375/12/15
 

پرواضح است اگرشیخ‌محمود وهمسرش در روستای‌غیاثکلا دفن شده بودند واستقراردرسقانفار بینمد وهمجواری با قبرپدرشان کربلایی‌حاجی‌آقا(احمدخرقه‌پوش) وسیدآقاجان بینمدی را وصیت نمی کردند ، اکنون درمرکزیت آرامگاه غیاثکلا با شهدا و سایراموات ازفرزندان و منسوبین خویش همجواربودند و با بهره‌ مندی ازتوجه و فاتحه‌ خوانی غیاثکلایی‌ها در یاد و خاطره‌ی جوانترها و نوجوانان فامیل نیزماندگارتر و زنده تر وجود میداشتند .

آرامگاه‌‌حضرت‌‌‌حجه‌الاسلام‌والمسلمین‌کربلایی‌شیخ‌محمودغیاثی فرزندکربلایی‌حاجی‌آقامتولد1273متوفی1353/4/16 *و* آرامگاه مرحومه‌کربلایی‌سیده‌شیرین‌سخایی فرزندسیدآقاجان همسرکربلایی‌شیخ‌محمودغیاثی متولد1279متوفی1373/6/8

مگرنه اینکه امروزه اهالی‌‌غیاثکلا هرشب‌جمعه بطورعام وآخرین پنجشنبه سال را بطورخاص، دسته‌دسته بصورت انفرادی وگروهی به زیارت اهل قبورمیروند وضمن احیاء این سنت‌حسنه و آموزش آن به نسل جدید ، با اموات خویش ارتباط روحی برقرارنموده ولحظاتی چند ، خویشتن خویش را مأنوس و مألوف با درگذشتگان حس می‌کنند و اشکی میریزند و روح اموات شاد و دل خویش مسرور میدارند . 

حاج مرتضی جالی هنگام فاتحه خوانی سر قبر همسرش مرحومه فاطمه صغری رمضانی

بدین ترتیب به وضوح قابل مشاهده است که مقابرخانوادگی هرطائفه وخاندان ، محورزیارت بازماندگان خویش است ودر طول ساعات فاتحه‌ خوانی ، صحنه‌های بسیارزیبا و جالبی از اجتماع عاطفی و درونی مابین مردگان و زندگان ، در شبکه دل ترسیم میشود.   

مثلاً قدیمی‌ترین سنگ قبر موجود در قبرستان غیاثکلا متعلق به مرحومه هاجر علیپور که در سال 1323 فوت نموده است میباشد ، از طرف خاندان علیپور اسپاهی و حسینی و سیفی‌های ساکن جالیکلا مورد توجه است . زیرا این مرحومه ، دختر علی اسپاهی (جدّ علیپورها) است و لذا فرزندان ونوه‌های مرحوم ابراهیم علیپور برای او که عمّه‌ی آنها میباشد فاتحه میخوانند . و از طرفی این مرحومه همسر مرحوم غلام سیفی بوده و لذا مادر بعضی ازسیفی‌های ساکن جالیکلا میباشد . و نظر به اینکه این مرحومه مادر آسیه سیفی (همسر مرحوم مسیّب حسینی) نیز هست ، لذا این قبر توسط نوه‌های غیاثکلایی‌اش یعنی فرزندان مرحوم مصیب حسینی ، نیز زیارت میشود .

 آرامگاه مرحومه هاجر علیپور فرزند علی اسپاهی و همسر مرحوم حاج غلام سیفی متوفی 1322

اما قبرهایی که علاوه بر قبر عمه هاجر ، توسط علیپورها (یعنی فرزندان مرحوم ابراهیم علیپور) ، محل مراجعه برای فاتحه‌خوانی هستند مربوط میشود به قبر پدرشان مرحوم ابراهیم علیپوراسپاهی و دو قبر مادرهاشان مرحومه گل‌خانم کاظمی و مرحومه حاجیه صغری مهدوی و نیز قبر عمه‌ی دیگرشان مرحوم شهربانو علیپور(همسرمرحوم میرعباس حسینیان) و قبر خواهرشان مرحومه رقیه علیپور (همسر میر شفیع کریمیان) که فرزند اول ابراهیم علیپور از همسر اول مرحومه گلخانم کاظمی میباشد.

آرامگاه مرحوم مشهدی ابراهیم علیپور(اسپاهی) فرزند علی متولد 1288 و متوفی 1363/11/28

آرامگاه مرحومه گل خانم کاظمی فرزند محمدعلی جزینی و همسر اول ابراهیم علیپور متوفی در چهل سالگی ** و**  آرامگاه مرحومه حاجیه صغری مهدوی فرزند غلام جزینی و همسر  دوم ابراهیم علیپور متوفی 1379/8/25

آرامگاه مرحومه حاجیه شهربانو علیپور فرزند علی اسپاهی و همسرمیرعباس حسینیان متوفی1370/4/6

لازم به ذکر است اگر از میرعباس حسینیان (شوهر شهربانو علیپور) سنگ قبری در غیاثکلا وجود میداشت ، تصویر آن در این قسمت قابل طرح بود . قبرجوان ناکام مصطفی حسینیان(فرزندسیدتقی - نوه میرعباس) در قبرستان نرگس ، تنها قبر از افراد ذکور خاندان حسینیان در غیاثکلا میباشد .

آرامگاه جوانناکام مصطفی حسینیان فرزند سیدتقی متولد1357متوفی 1370/7/15

قبر خواهر علیپورها مرحومه رقیه علیپور (همسرسیدجلال کریمیان) و مادرشهید سیدجعفرکریمیان   (سید احمد) ، که فرزند اول ابراهیم علیپور از همسر اول مرحومه گلخانم کاظمی میباشد ، چون واقع در قبرستان نرگس است باعث مراجعه فرزندان سیدجلال(میرشفیع) کریمیان به این قبرستان است و اگر قبر مادر نبود هیچ دلیلی برای رجوع به قبرستان نرگس نداشتند . زیرا این خاندان که مهاجر هستند و جمعیت آنها صرفاً به فرزندان سید جلال منحصر میباشد ، بجز شهید ، اموات منسوب به مادر را دارند که تمامی در قبرستان قدیم دفن میباشند و فقط مزار مادر را در قبرستان نرگس دارند .  

آرامگاه امّ الشهید کربلایی رقیه علیپور فرزند ابراهیم-همسرمیرشفیع(سیدجلال)کریمیان تولد1316/4/8 متوفی 1381/9/19

همانطورکه ذکر شد هاجر علیپور مادر حاجیه آسیه سیفی بود . مرحومه آسیه سیفی همسر حاج مسیّب حسینی(معروف به مسیّب داقلی) و مادر شهید علی(مظاهر)حسینی میباشد. این بانو با اینکه 8سال کوچکتر از شوهرش بود بر اثر داغ جانگداز شهادت فرزندش 6 سال زودتر از مسیّب فوت نمود . ناگفتهنماند که مرحوم حاج مسیب حسینی فرزند یوسف امیرکلایی با اینکه نام خانوادگی‌اش حسینی است ولی از سادات نبود . او این نام را از جدش حسین میراث دارد . او در سال 1308 متولد و سقایی ابوالفضلی (سقانفار) غیاثکلا را که پدرش یوسف متولی آن بود ، بر عهده داشت . او در سال 1365 به افتخار پدر شهیدی نائل شد و در رمضان سال1391 دار فانی را وداع و در کنار همسرش حاجیه آسیه سیقی در آرامگاه نرگس دفن گردید .

آرامگاه امّ الشهید حاجیه آسیه سیفی فرزند غلام -همسرحاج مصیب حسینی تولد 1316 -متوفی1385/5/14  ** و **  آرامگاه ابوشهید حاج مسیب حسینی فرزند یوسف متولد 1308/3/5 -متوفی1391/5/7 

از قبر پدر مسیّب (مشهدی یوسف حسینی) ، نشانی وجود ندارد ولیکن به نظر میرسد زیر سقانفاری که خود متولی آن بود ، دفن شده باشد . از قبر پسر بزرگتر یوسف ، یعنی رمضان حسینی نیز در غیاثکلا نباید نشان گرفت ، زیرا او بهنگام مسافرت دسته جمعی به مشهد در سال 1337 همانجا فوت کرد و همانجا دفن شد . ولی همسرش مشهدی فاطمه قنبری که سالها پس از فوت شوهر خود را وقف بزرگ کردن فرزند کرده بود ، آنگاه که فرزندش علیرضا حسینی ، خود صاحب چند فرزند شده بود ، دار فانی را وداع گفت .

آرامگاه مرحومه مشهدی فاطمه قنبری همسر رمضان حسینی متولد1295 متوفی 1372/8/12

البته تنها پسر مرحومه فاطمه قنبری (کربلایی علیرضا حسینی)طی سالهای بعد از فوت مادر ، همسر خویش کربلائیه فاطمه غلامی (فرزند اسحق پیچی‌کلایی) را نیز از دست داد و قبر دیگری به قبور اموات این خاندان در آرامگاه نرگس اضافه شد.

آرامگاه کربلائیه فاطمه غلامی فرزند اسحق همسرکربلایی علیرضاحسینی تولد 1332 -متوفی1385/10/12

بعد از قدیمی‌ترین سنگ قبرها که متعلق به مرحومه هاجر علیپور و مرحومه گلخانم کاظمی بودند ، و شرح آن در فوق اشاره گردید ، سومین سنگ قبر با قدمت بالا متعلق به مرحومه خاتون غیاثی فرزند کربلایی حاجی آقا و همسر کربلایی‌ مهدی رمضانی میباشد .

محل دفن کربلایی‌حاجی‌آقا پدر مرحومه خاتون غیاثی ، روستای بینمد میباشد . زیرا آنزمان که کربلایی حاج آقا (فرزند کربلایی علیجان و نوه‌ی شاه محمدسلطان خرقه‌پوش) در تکیه اسپیاری بینمد مداحی میکرد . دلباخته دختری از خاندان صادقی بینمد میشود و با آن دختر بنام زینب (که بعدها به ننه‌بزرگ معروف میشود) ازدواج می‌نماید . و بر همین اساس وابسته‌ی بینمد میگردد و در جوار مسجد بینمد ، سقانفاری میسازد که هم مکان مداحی و عزاداریش بود و هم منزلگاه ابدیش بعد از فوت تعیین گردید.

امّا آرامگاه شوهر مرحومه خاتون غیاثی ، یعنی قبر مرحوم کربلایی‌مهدی رمضانی که جدّ بزرگ خاندان رمضانی‌ محسوب میشود ، در کنار قبر همسرش خاتون زیر سقانفار رمضانی‌ها میباشد . مرحومـــــه خاتون غیاثی متولد 1270/6/8 و تاریخ تولد شوهرش کربلایی مهدی رمضانی 1249/5/9 بود . مشهدی خاتون در سن 56 و در سال 1326 فوت کرد . ولی کربلایی مهدی (فرزند مشهدی رمضان) در سن 90 سالگی ، یعنی 15 سال بعد از همسرش در تاریخ 1339/6/12 دار فانی را وداع گفت .

آرامگاه مرحومه‌ مشهدی خاتون غیاثی فرزند کربلایی حاج آقا همسرکربلایی مهدی رمضانی متولد 1270متوفی1326/2/28 ** و ** آرامگاه مرحوم کربلایی مهدی رمضانی فرزند رمضان متولد 1249متوفی1339/6/12 

رمضانی‌ها که نامشان را از مشهدی رمضان(پدرکربلایی‌مهدی) میراث دارند ، چون نشانه‌ای از اموات قبل از جدّ و جدّه خویش (کربلایی مهدی و مشهدی خاتون) سراغ ندارند ، لذا ابتدا زیارت اهل قبور را از این دو شروع نموده و سپس در همان قبرستان قدیم فاتحه‌ای برای جدّمادری خود مشهدی صادق اسفندیاری خوانده و در نهایت با خواندن فاتحه برای مرحوم کربلایی حسین رمضانی به سمت آرامگاه نرگس جهت اجرای مابقی سنت زیارت اهل قبور ( روانه میشوند .  

آرامگاه مرحوم صادق اسفندیاری فرزندمحمدعلی متولد1292متوفی1346/9/12پدر بتول اسفندیاری(همسردوم کربلایی حسین)

آرامگاه کربلایی حسین رمضانی فرزند کربلایی مهدی متولد1296متوفی 1371/6/9 ** و ** آرامگاه مرحومه سکینه غیاثی فرزندشیخ محمود همسرکربلایی‌حسین رمضانی متولد1298/3/4 متوفی1381/10/14

گفته شد که رمضانی‌ها پس از خواندن فاتحه برای اجداد خویش مهدی‌رمضانی و خاتون‌غیاثی و صادق اسفندیاری و نهایتاً کربلایی‌‌ حسین رمضانی که در قبرستان‌ جنب مسجد دفن می‌باشند به سمت آرامگاه نرگس روانه میشوند تا با حضور کنارقبرهای مشهدی‌سکینه غیاثی(همسر اول کربلایی‌حسین) و حاج رمضان رمضانی(فرزندکربلایی‌مهدی) و حاج میرزاعلی تقی‌پور(یا محمدرمضانی - فرزند کربلایی مهدی) و حاجیه فاطمه جالی (همسر حاج میرزا علیو فرزند حبیب جالی) و حاج اصغر تقی‌پور (فرزند حاج میرزا علی) و مشهدی آمنه رمضانی (فرزند علی محمد رمضانی و همسر علی قاسمی) و حاجیه فاطمه صغری رمضانی (فرزند کربلایی حسین و همسر مرتضی جالی ) مراسم فاتحه خوانی را به اتمام برسانند .

آرامگاه حاج رمضان رمضانی فرزند کربلایی مهدی متولد1300/10/5متوفی1383/2/15

آرامگاه حاج میرزاعلی تقی‌پور(رمضانی) فرزند کربلایی مهدی متولد1305متوفی  1389/10/16 ** و ** آرامگاه حاجیه فاطمه جالی فرزند کربلایی حبیب همسر میرزاعلی تقی‌پور(رمضانی)متولد1306/7/4متوفی1386/3/30

آرامگاه حاج اصغر تقی‌پور(رمضانی) فرزند حاج میرزاعلی متولد1336/7/4متوفی1387/12/1

آرامگاه مرحومه مشهدی آمنه رمضانی فرزند مرحوم علی محمد همسر مرحوم علی قاسمی متولد1306 متوفی1388/12/23** و ** آرامگاه مرحوم علی قاسمی فرزند اصغرخرقه‌پوش متولد 1302 متوفی 1379/6/13 

آرامگاه جوان ناکام ذبیح اله قاسمی فرزند علی و آمنه رمضانی متولد1336متوفی1349

آرامگاه مرحومه‌حاجیه‌فاطمه(صغری)رمضانی فرزندکربلایی‌حسین همسرحاج‌مرتضی‌جالی متولد1316متوفی1391/12/10

از آنجا که بعضی از مقابر فوق(مانندخاتون غیاثی ، مهدی رمضانی ، سکینه غیاثی ، حسین رمضانی ، صغری رمضانی) در لیست زیارت اهل قبور غیاثی‌های منشعب از شیخ محمود نیز وجود دارد لذا تلاقی این دو خاندان بهنگام فاتحه‌خوانی بر سر این قبرها میتواند دیدارها را تجدید نماید . اصولاً غیاثی‌ها به هنگام زیارت اهل قبور ، بیشترین تردد را فیمابین دو قبرستان قدیمی و نرگس دارند زیرا سنگ قبرهای بسیاری از اموات نسبی و سببی آنها ، چشم براه قرائت حمد و لمس انگشتان دست آنهاست اولاد و اعقاب شیخ محمود ، اجرای زیارت اهل قبور را با فاتحه‌‌خوانی از راه دور آغاز میکنند. زیرا اولاً جدّ بزرگ آنها کربلایی علیجان خرقه‌پوش و همسر اولش خاتون اسپاهی در امامزاده روستای پپین دفن میباشند و ثانیاً اجداد بعدی (1-مرحوم کربلایی‌احمدمشهوربه حاجی‌آقا 2- مرحومه مشهدی زینب مشهور به ننه‌ بزرگ 3- مرحوم کربلایی شیخ محمود 4-مرحومه کربلایی سیّده شیرین سخایی ) درهمکف سقانفار  روستای بینمد دفن میباشند و از طرفی چون برای مرحومه جهان علیپور اسپاهی (همسر اول شیخ محمود) سنگ قبری وجود ندارد و ازطرفی به سنگ قبر مرحوم غلامعلی غیاثی که در بینمد مدفون میباشد نیز دسترسی نیست ، ناگزیر به فاتحه خوانی از راه دور مبادرت می‌نمایند . و سپس با حضور در آرامگاه قدیمی جنب مسجد ، سنت زیارت اهل قبور را برای حاج ابوالقاسم قاسمی (فرزند شیخ محمودغیاثی) و همسرش حاجیه بی‌بی رحمانزاده (فرزند ابوذر قراکلایی) و مهندس زین‌العابدین قاسمی (فرزند حاج ابوالقاسم) به جا می‌آورند .

آرامگاه مرحوم حاج ابوالقاسم قاسمی فرزندشیخ محمود غیاثی متولد1300متوفی1376/7/18 ** و ** آرامگاه مرحومه‌حاجیه‌بی‌بی رحمانزاده فرزندابوذر قراکلایی همسرحاج‌ابوالقاسم متولد1304متوفی1388/3/20 

آرامگاه مرحوم زین‌العابدین قاسمی(غیاثی)فرزند ابوالقاسم متولد1330متوفی1366/10/18 

غیاثی‌های منتسب به شیخ محمود ، پس از اتمام فاتحه در قبرستان قدیمی ، طی مراجعه به آرامگاه نرگس و بهنگام ورود با مشاهده‌ی تابلوی سلام وقف مرحومه حاجیه سیده صدیقه سخایی (متعلقه آیت‌اله شیخ‌علی غیاثی) ، ابتدا فاتحه‌ای نثار او میکنند و سپس برای تک‌تک اموات منسوب و مشمول همچون حاج علی‌آقا غیاثی(فرزند شیخ محمود) و حاج ولی‌اله غیاثی (فرزند شیخ محمود) و حاجیه بنین خرسندی (همسرحاج ولی‌اله و فرزندجان‌برار بینمدی) ، مراسم فاتحه‌خوانی را دنبال می‌نمایند.

تابلوی زیارت اهل قبور وقف مرحومه حاجیه سیده صدیقه سخایی(متعلقه آیت اله غیاثی) 

آرامگاه مرحوم حاج علی آقا غیاثی فرزند شیخ محمود متولد1317/2/15متوفی1376/5/5 

آرامگاه مرحوم حاج ولی اله غیاثی فرزندشیخ محمود متولد1302متوفی1383/11/9عیدغدیر ** و ** آرامگاه مرحومه‌حاجیه‌ بنین خرسندی فرزند جان‌برار همسرحاج‌ ولی‌اله غیاثی متولد 1314متوفی1392/2/26

غیاثی‌های منشعب از شیخ محمود به زیارت اهل قبور تا این حد بسنده ننموده و بدلیل فامیلیت نسبی و سببی با سایر طوائف و خاندان غیاثکلایی مانند(غیاثپور_قاسمی_رمضانی_جالوی_خرسندی و....) در کنار آنها به طور مشترک مراسم را ادامه میدهند . زیرا (کربلایی نادر غیاثپور جدّ غیاثپورها - ابناء و اولاد قاسم و اصغر خرقه‌پوش جدّقاسمی‌ها- ابناء محمدآقا خرقه‌پوش جدّ تبخال‌ها - ابناء محمدخرقه‌پوش جدّ محمدی‌ها ) که همگی فرزندان کربلایی‌علیجان هستند ، جزو عموها و بنی‌اعمام غیاثی‌های منشعب از شیخ‌محمود محسوب میشوند و تا آنجایی که سنگ قبری از آنها وجود داشته باشد مورد عنایت ایشان واقع خواهد بود.   

لازم به ذکر است که غیاثپورها یعنی فرزندان کربلایی نادر(آخرین پسر کربلایی‌علیجان)، با خرسندی‌ها  ارتباط فامیلی تنگاتنگ دارند . زیرا یکی از همسران کربلایی‌علیجان که مادر کربلایی نادر بوده ، در حقیقت دختر ملاعیسی اردبیلی و عمه‌ی خرسندیها محسوب میشده است . و به تبع آن ازدواجهای فامیلی این دو خاندان ، یکی پس از دیگری ادامه یافته است و اکنون این دو خاندان بسیار در هم تنیده میباشند و لذا بهنگام مراسم زیارت اهل قبور ، اموات این دوخاندان بطور مشترک مورد توجه بازماندگان قرار میگیرند. این دو خاندان ابتدا در قبرستان قدیمی قبر کربلایی نادر غیاثپور و همسرش ام البنین غیاثپور(فرزند خان‌بابا) و دخترش سکینه غیاثپور(همسر حاج عزیز حسین‌زاده) را زیارت نموده و سپس برای فاتحه‌خوانی قبور حاج ابراهیم غیاثپور و همسرش شیرین خرسندی (فرزند ابراهیم) و قبر عروس این زوج کوکب خرسندی(همسر علی‌اصغرغیاثپور و فرزند حاج‌رحمان) و نیز قبر سکینه صفرپور(همسر حاج نوراله غیاثپور و فرزند ابوالقاسم کلیک‌سری) به قبرستان نرگس میروند و در آنجا بهمراه خاندان خرسندی بعضی از قبور اموات ایشان را نیز زیارت می‌کنند.

آرامگاه مرحومه سکینه غیاثپور فرزند کربلایی نادر همسر حاج عزیز حسین‌زاده متولد1307/7/7 متوفی 1344/4/1

آرامگاه مرحوم کربلایی نادرغیاثپور فرزندعلیجان متولد1273متوفی1353/9/18 ** و ** آرامگاه مرحومه‌ ام البنین غیاثپور فرزند خان‌بابا همسرکربلایی نادر متولد1288متوفی1261

آرامگاه مرحوم حاج‌ ابراهیم غیاثپور فرزند کربلایی نادر متولد1303متوفی1380/10/23 ** و ** آرامگاه مرحومه‌ حاجیه‌شیرین خرسندی فرزند ابراهیم همسرابراهیم غیاثپور متولد1307متوفی1387/1/13

آرامگاه مرحومه‌ مشهدی‌کوکب خرسندی فرزندحاج رحمان همسر علی‌اصغر غیاثپور متولد1333/1/4متوفی1381/2/9

آرامگاه مرحومه‌ حاجیه‌سکینه صفرپور فرزند ابوالقاسم همسر حاج نوراله غیاثپور متولد1323متوفی 1387/4/18

از قبر اجداد خرسندی‌ها (ملّاعیسی اردبیلی و پسرانش ابراهیم و مهدی) در غیاثکلا نشانی نیست ، منقول است که تمامی آنها در امامزاده روستای پپین مدفون هستند . علاوه بر آن از قبر همسر اول ابراهیم اردبیلی (؟) یعنی مادر حاج سلمان خرسندی نیز نشانی نیست ، ولی گفته شده است که در غیاثکلا دفن میباشد . علی ایحال ٍقدیمی‌ترین سنگ قبر موجود در آرامگاه غیاثکلا که مربوط به اموات خرسندی‌هاست، متعلق به جان مار میرزایی کمانگرکلایی (همسر دوم ابراهیم اردبیلی و مادر حاج رحمان خرسندی) میباشد . البته قبر حاجیه شهربانو شکری(همسر حاج‌سلمان خرسندی و فرزند محمد آقا تبخال) نیز در قبرستان قدیمی قرار دارد .

آرامگاه مرحومه‌ جان‌مار خرسندی فرزند حمیدمیرزا کمانگرکلایی همسر ابراهیم اردبیلی متولد1274متوفی 1357

آرامگاه مرحومه‌ حاجیه‌شهربانو شکری فرزند محمدآقا غیاثی همسرحاج سلمان‌خرسندی متولد 1298متوفی1364/8/5 ** و ** آرامگاه مرحوم حاج‌ سلمان خرسندی فرزند ابراهیم متولد 1299متوفی1381/11/23 

خرسندی‌ها علاوه بر فاتحه‌ خوانی‌ برای اموات مشترک خویش و غیاثپورها ، به همراه غیاثپورها برای‌ مرحوم حاج سلمان خرسندی‌ و برادرش حاج‌رحمان خرسندی‌ و پسرش حسین خرسندی‌ و نوه‌اش هادی‌ خرسندی‌ (فرزند مرحوم‌ حسین از همسردوّم) و عروسش مرحومه سیّده‌بیگم هاشمی در قبرستان‌‌نرگس غیاثکلا فاتحه می‌‌خوانند .

آرامگاه مرحوم حاج‌ عبدالرحمن خرسندی فرزند ابراهیم متولد 1302/11/9متوفی1390/12/10

آرامگاه مرحوم حسین خرسندی فرزندسلمان‌ متولد 1329متوفی 1379/4/13 ** و ** آرامگاه جوان ناکام مرحوم هادی خرسندی فرزند حسین متولد 1367/4/23متوفی1388/12/7

آرامگاه مرحومه‌ حاجیه‌سیده بیگم هاشمی فرزند سیدمحمد همسرحاج نادعلی خرسندی متولد 1316متوفی1391/11/10

مهدوی‌ها فرزندان مهدی اردبیلی هستند و شاخه‌ای اصلی ازخاندان خرسندی محسوب میشوند . مهدی فرزند ملا عیسی اردبیلی است و دارای یک پسر و دودختر بود. مهدویهای فعلی فرزندان حاج صادق مهدوی هستند و بهنگام زیارت‌اهل‌قبور چون نشانی از قبرجدشان(مهدی‌اردبیلی)ندارند لذا برای عمه‌های خویش صغری مهدوی (همسرابراهیم علیپوردیوکلایی)و بمانی مهدوی(همسررمضان اسماعیلی) و نیز برای دایی‌شان مرحوم غلام علی تبخال(فرزندمحمدآقاخرقه‌پوش)در قبرستان‌قدیمی ، و برای مادرشان حاجیه زبیده تبخال (فرزندمحمدآقا خرقه‌پوش) در قبرستان نرگس و همچنین زن دایی‌شان زبیده اسماعیلی در همان قبرستان فاتحه می‌خوانند.

برای مشاهده و قرائت بقیه مطلب ، به قسمت دوم مراجعه شود .

از شمار این جمع یک تن کم

ایستاده از راست ( عارف شیرویی - فریدالدین غیاثی - محمد شریفی - معین غیاثی - سعید غیاثی - سیدجوادباقری - غیاث الدین غیاثی - سیدمحسن باقری - نیما غیاثی - امین تاجبخش - سید مهدی حسینی)

نشسته از راست (محمدرضا غیاثی - شیخ مهدی غیاثی - آیت اله غیاثی - سید علی اصغر باقری - محمد شیرویی )

این عکس نمایشگر تصویر 16 تن از افراد ذکور اجتماع 45 نفره ی خانواده‌ای است که منتسب به آیت اله غیاثی است . گاهی پیش می‌آید که اکثریت قریب به اتفاق این خانواده توفیق می‌یابند تا یکجا وباهم طی یک یا دومرحله درسال ، همچون پروانه  گرد شمع وجود حاج آقا (آیت‌اله غیاثی) جمع شده و ضمن انجام مراسمی که آنها را گرد آورده ، حضورخویش درمحضرآن بزرگوار (بزرگ خاندان غیاثی) را پاس داشته و قدراین لحظات طلایی را در کنه جان خویش جاودانه نمایند .

البته تاکنون هرگز میسر نشد تا تمامی منسوبین متعلق به اولاد آیت‌اله غیاثی , بی هیچ کم وکاست در این گردهمایی حضور کامل داشته باشند . زیرا نظر به پراکندگی سکونت بعضی از افراد این جماعت درشهرهای مختلف (تهران – آمل – اراک) که از قم فاصله دارد ، این امکان برای همه فراهم نمیشود تا بی استثناء درمحل سکونت حاج آقا حاضر باشند . و خواه وناخواه یک یا دو خانواده ونیزحتی پیش آمده که یک یا دونفرازیک خانواده ، موفق به درک این محفل نباشند.      

معمولاً یکی از مراسم ومجالسی که شکل دهنده‌ی این اجتماع گرم و صمیمی است ، یادمان مادراین خانواده میباشد ، که هر سال در 15 اسفند , موجب برپایی آن میشود . وآنگاه هم که میسرنشود تا در فضای واقعی این یادمان تحقق یابد ، در فضای مجازی وب‌ها شکل میگیرد .

شکرخدا امسال به همّت آخرین پسرحاج آقا (یعنی حاج سعید غیاثی ) ضیافتی تشکیل شد که اکثریت این جمع حضور داشتند ولیکن این اجتماع از برکت وجود اصلی‌ترین عضو این خانواده (یعنی حضرت آیت‌اله ) بی بهره بود. هرچند امسال علاوه بر آیت‌اله غیاثی ، (حاج آقا باقری - آقای شعبان اصغرپور – فریدالدین غیاثی - عارف شیرویی) نیزحضورنداشتند , امّا خوشبختانه هیچکدام ازجماعت 22 نفره مؤنثین غائب نبوده و بی استثناء تمامی آنها توفیق حضور درمراسم هیجدهمین سالگرد مرحومه حاجیه صدیقه سخایی را داشتند.

در مراسم سال گذشته که توسط پسر میانی حاج آقا ( یعنی حجت الاسلام شیخ مهدی غیاثی) برگزارشده بود وعکس فوق افراد ذکور حاضردرآن مراسم را نشان میدهد ، جمعاً 12 نفردر آن محفل حضورنداشتند که غیراز شمس‌الدین غیاثی ، یازده نفرازآنها متشکل از تمامی اعضاء سه خانواده‌ی (آقای اصغرپور- آقای مهدی همتی – آقای روح اله باقری ) بودند که روح اله آخرین پسر حاج آقا باقری و دونفر دیگر دامادهای او محسوب میشوند . باید اعتراف کرد که هرچند دراین مراسم 12 نفر(7 نفر مذکر و 5 نفر مونث) غائب بودند ، ولیکن حتی اگردراینگونه مراسم‌ها همه وهمه این 45 نفرحاضرنیز باشند ، بازهم از شماراین جمع یک تن کم خواهد بود و آن یکنفر مادر است . آری وجود نازنین مادرهمیشه و همواره درمیان این جمع کم است .

مشتاق‌ترین کس به دیدار مادر (مرحوم حاج سیدزین العابدین سخایی)

ساعت 9  صبح روزیکشنبه 25 آبان ، در اولین ایستگاه ورودی پایانه برزخ ، جماعتی مشتمل از (مرحوم حاج حسین سخایی - مرحومه حاجیه زینب توحیدی - مرحوم حاج اسحق غلامی - مرحومه حاجیه سیده آسیه هاشمی - مرحوم حاج سیدرضا سخایی - مرحومه حاجیه سیده فاطمه سخایی - مرحومه حاجیه سیده صدیقه سخایی و مرحوم حاج عسگری غلامی - مرحومه فاطمه غلامی - مرحومه محترم غلامی و بسیاری دیگر ) که پیشاپیش آنها مرحومه حاجیه خدیجه غلامی ایستاده بود ، منتظر ورود کسی بودند که حکایت نزدیک به پنجاه سال زندگانی دنیوی‌اش ، حکایت غربت انسانی بود که چندان تعلّق به دنیا نداشت و عاری از فراوان وسوسه‌هایی بود که آدمها را اسیر و بنده‌ی خویش می‌سازد . و در همان هنگام سرهنگ سید اسماعیل سخایی مضطرب و ملتهب ، و تنها و ناآرام ، حاضر در بیمارستان بر بالین برادر محتضرش ایستاده بود و بی آنکه چاره ای بداند وکاری از دستش برآید ، شاهد مرگ غریبانه و معصومانه‌ی او  بود . و در همان حال تمامی نوحه‌هایی که سالها از زبانحال حسین (ع) در کنار پیکر بیجان ابوالفضل‌العباس خوانده بود بر خاطرش رژه میرفتند .


و اینگونه شد که آنروز ، روز هجرت حاج سیّد زین العابدین سخایی مقرر گردید و همانروز ، روز غافلگیری برادرش حاج سید اسماعیل سخایی (که تنها شاهد لحظه جان دادن او بود) شد و بعد از آن غافلگیری همه‌ی بستگان و آشنایان که با بهت وناباوری خبر فوت این سیّد معصوم را می‌شنیدند.     

و من به محض شنیدن خبر در 11 صبح ، ابتدا به پسردایی حاج سیدعیسی سخایی زنگ زدم . تا اولاً از چگونگی و کمّ و کیف فوت پسرعمویش مطلع شوم و ثانیاً برنامه سفر به شمال و شرکت در مراسم را بگونه‌ای تنظیم نمایم که در مجلس روز هفتم پسرداییِ مرحومم حضور داشته باشم .
ساعت 4 بعدازظهر وقتی از اداره به خانه رسیدم ، یکسر به سمت کامپیوتر رفتم تا با پیدا کردن عکسی از مرحوم تازه گذشته ، سوگنامه‌ای از او در وبلاگ به تحریر در آورم . لیکن هر چه گشتم به جز عکس زیر که حاوی نیم تصویری از مرحوم بود هیچ عکسی پیدا نکردم و بسیار از خودم خجالت کشیدم و شرمنده شدم که چرا از پسر دایی خودم که لااقل ثلثی از عمرم را با او همبازی بودم ، هیچ عکسی ندارم . و تازه این عکسی هم که وجود داشت مربوط به سال 1383 زمان فوت دایی بزرگ (حاج سیدرضا سخایی) بود که دور هم جمع بودیم . و بهمین دلیل چون عکسی نداشتم ، ناگزیر چیزی ننوشتم .


ساعت 13 روز چهارشنبه  ، از اراک عازم آمل شدم و در اولین ساعات روز صبح پنجشنبه (صبح خیلی زود) در قبرستان روستای بینمد حضور یافته و با فاتحه خوانی بر سر مزار مرحوم که در دو قدمی قبر مادرش حاجیه خدیجه غلامی دفن شده بود ، آرامش نسبی برای خویش حاصل نمودم .

و چون در آن صبح زود هنوز هیچکدام از اعضای خانواده داغدار و اهالی محل از خانه‌هاشان خارج نشده بودند لذا صحن قبرستان و مسجد خلوت بود و کسی در آنجا حضور نداشت و من با استفاده از آن سکوت سرشار از ناگفته‌ها ، ضمن میخکوب شدن به عکس مرحوم که روی پلاکارد نقش بسته بود ، با آن مرحوم تازه گذشته و اموات مدفون در آن آرامگاه ، هزاران گفته و ناگفته را زمزمه میکردم . 

بعد از فاتحه خوانی برای تک تک اموات که یکی از آنها متعلق به عزیزترین عزیزانم یعنی مادرم بود ، کمی در قبرستان پرسه‌ی عارفانه زدم و از پلاکاردهای مربوط به فوت حاج سید زین العابدین بازدید کردم و از آنها عکس گرفتم .

سپس از قبرستان خارج شدم و آرام و آهسته به سمت منزل مرحوم که در منتهی الیه جنوب روستا قرار داشت ، به راه افتادم . ده دقیقه بعد جلوی منزل چشمم به پلاکارد منصوبه بر درگاه خانه افتاد که از طرف دامادهای مرحوم تهیه شده بود . و یادم افتاد که مرحوم دارای چهار فرزند اناث بود که من خردسالی آنها را دیده بودم و اکنون که  هر چهارتای آنها ازدواج کرده بودند ، من نه شوهرانشان را دیده بودم و نه آنها را می شناختم و متاسفانه حتی نامشان را هم نمیدانستم .

مشغول تماشا و خواندن پلاکارد بودم که دایی بزرگوارم حاج سیدحسن سخایی پدر مرحوم سید زین العابدین از خانه خارج شد تا به مسجد برود . ضمن روبوسی و دیدار از او ، مراتب تسلیت و تأثر و همدردی خویش را خدمت این پدر داغدار اعلام کردم و باهم به سمت مسجد روانه شدیم .

توی راه با حاج دایی در خصوص جزئیات بیماری مرحوم و چگونگی وضعیت مراسم تدفین و ترحیم از ابتدای روز واقعه تا آنروز صحبت بعمل آمد و معلوم شد که جمعیت بی سابقه‌ای طی این چند روز برای تسلیت گویی حضور یافته‌اند و برای مراسم فردا ( هفتم) تدارک غذا برای هزار نفر خواهند داشت . و در تمام این ایام و برنامه فردا نقش حاج سید عیسی سخایی بطور همه جانبه بسیار چشمگیر و موثر و مفید بوده و خواهد بود .

در حیاط مسجد جنب و جوشهای منسوبین عزادار برای اداره مراسم بعدازظهر و فردا مشهود بود . برادران مرحوم (حاج سید اسماعیل و حاج سید صالح ) که سایه حمایتهای آنها بر زندگی برادرشان گسترده بود ، اکنون نیز جهت برگزاری مراسم آبرومندانه برای برادر دوست داشتنی خود ، فعالیت زائدالوصفی از خود بروز میدادند . 

 

دامادهای مرحوم هر کدام به سهم خود گوشه ای از کار گرفته بودند و علاوه بر نقل وانتقال وسائل و اجناس با موتور و ماشین وانت ، در خصوص پذیرایی از مهمانان در داخل مسجد نقش به سزایی ایفا میکردند .

داماد اول : آقای مهدی حسین زاده کریمی


داماد دوم : آقای ذبیح‌اله رضایی


داماد سوم : آقای هادی پسند 


داماد چهارم : آقای یاسر تقی‌زاده کریمی

علاوه بر دامادهای مرحوم ، برادرانِ همسر مرحوم ، آقایان (سیف اله - شیداله - سقّا) مهدوی ابومحله‌ای نیز در کلیه امور همکاری و تلاش بی شائبه‌ای ارائه میکردند .

در کلیه مجالس ترحیم مرحوم مغفور خلدآشیان حاج کربلایی سیّد زین‌العابدین سخایی ، قرآن توسط یکی از فرهیختگان اهل یوش حاج علی اسفندیاری تلاوت گردید . نامبرده که از بستگان همسر دوم حاج دایی سید حسن میباشد ، تلاوت قرآن را بسیار مسلط و سنگین و وزین انجام میداد . جناب آقای حاج علی اسفندیاری در مراسم روز هفتم نیز تلاوت قرآن و ختم الرحمن را برعهده داشت .

در کنار آقای حاج علی اسفندیاری ، برادر زاده‌ی مرحوم ، آقای سیدحسن سخایی (فرزند سید صالح) نیز به تلاوت قرآن می‌پرداخت  و علاوه برآن ، این نوجوان دبیرستانی ( سیدحسن سخایی ) در مراسم بعد از ظهر روز هفتم  ، بر سر مزار ، سوگنامه‌ی سوزناکی خطاب به عموی تازه درگذشته‌ی خود ، قرائت نمودند که دلها را بسیار سوزاند و اشکها را جاری کرد .

ساده بودیم و سخت بر ما رفت

قدیمی‌ترهای روستا جمله‌ای مشترک دارند و آن هم این است که امروز دیگر چیزی مانند قدیم نیست ، حال این « چیزی » که مدام جوانترها ازآن میشنوند و کمتر موفق به درک آن میشوند چه چیز؟! است .
یاد قدیم برای قدیمی‌ها عموماً با یک حس نوستالوژی دردناک و حسی توأم از حسرت گذشته همراه است . زیرا مادربزرگها و پدربزرگهای آنها ، دیگر در این دنیا نیستند تا اعضای خانواده و فامیل را به بهانه صله رحم و دید وبازدید و مناسبتهای مختلف ، دورهم جمع کنند .
کجاست آن پدربزرگی که در روایت داستانهای خود تلاش میکرد تا درس جوانمردی به نوه‌های خود بدهد و چه شد آن مادربزرگی که تمام خوبیهای دنیا را برای جگرگوشه‌های خود میخواست و وجودش گنجینه‌ای از تجربیات و محبت خالصانه بود.
الحق که غروب عمر چنین موجودات ارزشمندی غم انگیزاست و بخشی از بی رونقی زندگی‌های امروز مربوط به این مسئله میشود.

هرچند زندگی‌های امروزی به برکت وسائل رفاهی و ماشینی بسیار راحت و آسوده شده است ، ولی درهمین زندگی گمشده‌ای وجود دارد که با تمام امکاناتش و زرق وبرقش ، آرامش زندگی‌های قدیم را ندارد و آدمی احساس می کند که چیزی را در گذشته جاگذاشته است .
به راستی چه پیش آمده که زندگانی‌های سراسر راحت وسرشار از خوشگذرانی و تفریح امروزین ما ، به دلچسبی گذشته نیست و با سرمای تجملگرایی واظهارمحبت‌های نمایشی و کاذب ، گرمای خویش را از دست داده است .
امروزه سنتها وروابط بی شائبه قدیم ، دیگر درسایه مشکلات مالی و گرفتاریها ، رونقی ندارد و رفت وآمد با فامیل مستلزم پذیرایی و خرج ومخارج است که با گرانی حال حاضر همخوانی ندارد.
در زمانهای گذشته سختی زندگی و کار باعث نمیشد تا دور هم جمع شدنها ودید و بازدیدها و مناسبتها انجام نشود ، بلکه هرکس ازهرکجا خود را به زادگاه واقوام میرساند. و رسم بود که اقوام نزدیک و هم محلی‌ها دورهم جمع می‌شدند و تا پاسی از شب با هم شب نشینی می‌کردند و در این شب نشینی‌ها خوراکی‌های طبیعی مانند کاهو سرکه ، برف و شیره ، لبه نون ، آش دوغ ، پشتی زیک ، کف نیشکر، سرو میشد .
اما متاسفانه تجملگرایی و به فراموشی سپردن عادات قدیمی در خوردنی‌ها باعث شد که ذائقه افراد نیز تقلبی شود و پفک و چیپس و پاستیل و نوشابه و پیتزا باعث شد که حتّی مزه لبه نون محلی که در روزگاران دور به دست زنان این روستا تهیه می شد وخاطره یخ لیلک وبرفی که در زیر کمل وخاک مدفون میشد تا برای تابستان سالم وتازه بماند را ، دیگر کسی به یاد هم نیاورد .
در قدیم بسیاری از قول و قرارهای زندگی مشترک در بین اقوام و فامیل ردو بدل میشد و بزرگان و ریش سفیدان فامیل از هر حاکم ، قاضی و دادستان امروزی در حل مسائل ، رفع مشکلات و برطرف نمودن کدورتها کارا تر و برّنده‌تر بودند .
در قدیم  پیرمردهای فامیل از خاطرات جوانی میگفتند و جوانان را پند واندرز میدادند و جوانان با احترامی که متأسفانه امروز دیده نمیشود با بزرگان فامیل رفتار میکردند.
آداب و رسوم حاکم بر روستا که نشأت گرفته ازعشق و زندگی بود ، متاسفانه در مقابل پیشرفت تکنولوژی رنگ باخت و هرچه زندگانی مدرن‌تر می‌شود ، دلها از هم دورتر و دورتر و رسوم قدیمی نیز کمرنگ‌ترو رنگباخته ترمیگردد .
صفای قدیم با گذر زمان ، رخت بربست وامروز اخلاق قدیمی که سرشاراز جوانمردی و اخلاص بود کمتر یافت میشود . و از آنجا که در گذشته (احترام به بزرگتر ، نوامیس ، دوستی‌ها وعرق همخون بودن اقوام و...) معنی دیگری داشت ، در نتیجه آداب ورسوم نیز صفای خاص خود را داشت که متأسفانه نسلهای جدید تنها داستانهای آن را از زبان قدیمی‌ها میشنوند.
سماور قدیمی ، استکانهای لب طلایی ، نعلبکی‌های حاشیه قرمز، مجمعه بزرگ مسی  ، فانوسهای قدیمی ، لمپاها و چراغ سوسکه ، و همچنین بسیاری لوازم دیگرکه خاک با ارزش گذر ایام برآن نشسته است ، چندان حس نوستالوژی و تحسین قدیمی‌های روستا را برمی‌انگیخت که جوانان را به ترغیب درحفظ چنین گنجینه‌‌هایی توصیه نمودند . و لیکن متاسفانه غفلت جوانان جهت ایجاد موزه برای گردآوری و حفظ وحراست ازاین میراث ، موجب گردید تا معدود سارقین معتاد محل ، چشم طمع به ارزش مادی آن داشته باشند واین میراث گرانبها را به دود تبدیل کنند .
اکثرخانه‌های این روستا ساختار قدیمی خود را از دست دادند  و بسیاری ازاهالی به علت عزیمت به زندگی شهری مرام و رفتار خویش را فراموش کرده‌اند و این صحنه‌ها ، منظره‌ای دلخراش از به اتمام رسیدن دوران طلایی وغنی از آداب و رسوم و فرهنگ وسنتهای روستایی را به نمایش می گذارد .
خدا نکند روزی شاهد غروب همین ته مانده سنتهای به یادگار مانده و خاطرات شیرین آن باشیم که زیر بنای اصلی آن محبت به دیگری و انسانیت بود .
هرگز از یاد نبریم که با غروب سنتهای زیبا ، همین اندک مهر و محبت وبا هم بودن‌مان نیز ، از دنیای ما رخت بر خواهد بست. پس سادگی را دوباره بیاموزیم .
یاد تمامی خاطرات گذشته و پدربزرگ ومادربزرگهای ساده و مهربان بخیر .

نوای ماندگار غلامعلی پورعطایی

یاد و خاطره غلامعلی پورعطایی گرامی باد

شعر: طبیب اصفهانی


    غَمَش در نهانخانه دل نشیند/                                به نازی که لیلی به مَحمِل نشیند/

به دنبال محمل سبکتر قدم زن/                           مبادا غباری به محمل نشیند/

به دنبال محمل چنان زار گِریَم/                               که از گریه ام ناقه در گِل نشیند/

نوایی نوایی، نوایی نوایی/

الهی وَر اُفتَد نشان جدایی/

نوایی بزن پرده ی زیر و بم را/                                   ز صوتش نوایی به محفل نشیند/

ز گِل گُل بروید به صحن چمنها/                                 که بوی خوشِ آن به هر دل نشیند/

خوش آن کاروانی که شب راه را طی کرد/           دم صبح اول به منزل نشیند/

نوایی نوایی، نوایی نوایی/
همه با وفایند تو گل بی وفایی/

سکینه سراغ پدر گر بپرسد/                                    چه گویم جوابی که بر دل نشیند/

ز دست زلیخای مصری عزیزم/                                  که یوسف به زندان غافل نشیند/

طبیبا میاسا میان دو گیتی/                        کسی کی میان دو منزل نشیند/

نوایی نوایی، نوایی نمیشه/
میان من و گل جدایی نمی شه/

دلم را مرنجان که این مرغ وحشی/                    ز بامی که برخاست او مشکل نشیند/

خَلَد گر به پا خاری آسان برآرم/                                چه سازم ز خاری که بر دل نشیند/

بنازم به بزم محبت که آنجا/                                گدایی و شاهی مقابل نشیند/

امیدواره جامی به فردای محشر/                              به زیر لوای مُزمِّل نشیند/

اصلاحگری و حفظ سنت فکری غیاثکلا

غیاثکلا دارای یک سنت فکری است که هرچند نسبت به تفکرات موجود در کشور و سایر ملل ، متفاوت و خاص نیست  ، ولی حضور زنده‌ و سیّال  آن بعنوان یک نوع نگاه مستقل به عالم و آدم ، تمایزی آشکار در تفکر پیشینیان اهل محل و تحصیلکردگان قدیمی‌اش ایجاد نموده بود ، که غیاثکلا را در مقایسه با محلات دیگر متفاوت می‌کرد . سنت فکری و اندیشهی عمیقی که ارزشهایی چون فضیلت ، دانش ، معرفت ، تقوی ، اخلاق ، شجاعت و .... را در ذیل خود داشت و آنچنان درک و نگرش والایی ، به اهالی اعطا نموده بود که مرتبت و شآن وموقعیت روستا فراتر از حد معمول رقم خورده و بزرگانش نقشی بارورتر و ثمربخش‌تر داشتند ، تا آنجا که اعاظم و اکابر قریه‌های دیگر را ، نیازمند و مشتاق و شیفته‌ی همنشینی و ارتباط و انتساب با شخصیتهای فکری وفرهنگی و اهالی بزرگوار این روستا می‌نمود . زیرا در جوامع روستایی بسته‌ی آن روزگار که حتی فرهیختگان روستاها دچار انسداد فکری و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی بودند ، انبساط همه جانبه‌ای که در اندیشه و نگرش غیاثکلایی‌ها حاکم بود ، چهره‌ای خاص و برجسته‌تری از روستا را نمایان میساخت . و از آنجا که این سنت فکری در میان نخبگان روستا به گونه‌ای نبود که در لایه‌ها و بدنه عوام روستا ، به‌گونه ای دیگر جلوه کند ، لذا تب‌ و تاب و تلاطم و فعالیت اجتماعی  موجود در روستا ، فقط منحصر به قشر تحصیلکرده‌ی روستا نبود و همگان را شامل میگردید .      

پس ضرورت دارد تا همواره این سنت فکری مدنظر و مورد عنایت ویژه قرار گرفته و با مصالح آن ، بناهای فکری جدید و نو ایجاد گردد . و بدیهی است اگر به هر دلیل و یا غفلتی ، این سنت فکری نادیده انگاشته شود بی‌تردید هر بنای فکری تازه ای که ساخته میشود پایه هایش سست خواهد بود . از آنجا که هر سنت فکری که در هر جامعه‌ای شکل می‌گیرد اصولاً ریشه در تاریخ و فرهنگ همان جامعه دارد و نیز نظر به اینکه سنت فکری این روستا نیز از دل تاریخ و فرهنگ همان جماعتی بر آمده است که بانیان روستا تلقی میشوند ، بنابراین اگر بخواهیم اندیشه‌های نوین امروزی که از طریق نسل جدید روستا شایع میگردد ، به تمامی ارکان سنت و فرهنگ روستا رسوخ ننماید  و روستا دچار انحطاط و بیگانگی فرهنگی نشود ، لازم است تا طی اصلاحگری مستمر ، این سنت فکری مداوماً باز آفرینی شود .

با بازآفرینی مستمر این سنت فکری و معرفی دارندگان و مروّجین آن ، به تدریج هاله‌های ابهام و نادانستگی از چهره روستا کنار رفته و نسل جدید علاوه بر شور ناسیونالیستی به درک صحیح از شعوری که در روح فرهنگی و سنتی روستا مستتر است دست خواهند یابند .

طالقانی پیشوای انقلاب و اتحاد و اعتدال

 آیت الله طالقانی اسفند ۱۳۵۷ بر سر مزار دکتر محمد مصدق سخنرانی مهمی را در جمع هزاران دوستدار رهبر نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران ایراد کرد که در حقیقت این سخنرانی بیانگر تفکر و بینش ونگرش این شخصیت عالیقدر میباشد . در این نوشتار فرازهایی از آن سخنرانی نگارش میشود :

خواهران، برادران، فرزندان گرامی، امروز روز خاطره‌انگیزی است برای ملت ما، همه در پیرامون تربت شخصیتی مبارز و تاریخی جمع شده‌ایم .
دکتر مصدق ۱۲ سال پیش در حال تبعید ، در میان این قلعه و بیابان چشم از جهان دوخت ولی قبر او مزار او و نام او ، برای دشمنان ملت وحشت‌انگیز بود . چه سالهایی که گذشت و مردم ما و ملت هوشیار ما برای زیارت قبر او ، برای زنده کردن نام و نهضت او به سوی مزار او می‌آمدند و پلیس و ماموران از زیارت کردن و فاتحه خواندن او وحشت داشتند و همه راه‌ها را به روی ما و همه ملت ما، در این گوشه بیابان می‌بستند.
ما تا چندی قبل چنین روزی را باور نمیکردیم؛ که همه ما از اطراف و اکناک باهم جمع شویم و یاد مصدق و راه و منش مصدق را باز زنده تر کنیم . آنچه من می‌توانم در این مکان و در این شرایط به شما ملت عزیز و شرافتمند ایران بگویم فقط تذکرهایی است، که شاید این تذکرات هرچه بیشتر نافع‌تر باشد .
سالها ملت ایران و ملل اسلامی خواب بودند در این میان از کشور ما مانند سید جمالی قیام کرد از این کشور به آن کشور می رفت تا مردم را بیدار کند . سپس نهضت تنباکو را داشتیم. بعد نهضت مشروطه پدید آمد. چرا نهضت مشروطیت بعد از این همه فداکاری هاشکست خورد . برای اینکه یک عده فرصت طلب و خودخواه آن مسیر مشروطیت را تغییر دادند.

شخصیت دکتر مصدق مانند یک پزشک ماهری ، انگشت روی نقطه درد گذاشت و گفت ما باید در دنیای شرق و غرب ، بی‌طرف باشیم . تز عدم تعهد را ابراز کرد . تزی که بعدها از سوی «ناصر»، «نهرو» و «سوکارنو» و همه دنبال شد و اکنون رو به توسعه است و گفت بدبختی ما همین انبارهای نفت ما هست . ما نفت نمی‌خواهیم ، گرسنه می‌مانیم ولی آزادی و استقلال می‌خواهیم.

چون وحدت‌نظر بود نهضت اوج گرفت ، گروه‌های ملی و دینی و مذهبی همه در یک مسیر حرکت کردند، مراجع دینی مانند مرحوم آیت‌الله خوانساری، آیت‌الله کاشانی و فدائیان اسلام، هر کدام با هم شروع کردند به حرکت و حرکت در آوردن. هر یک به جای خود. فدائیان اسلام، جوانان پرشور و مؤمنی که راه را باز و موانع را برطرف می‌کردند مانع اول را برداشتند، انتخابات آزاد شروع شد. مانع بعدی را برداشتند صنعت نفت در مجلس ملی شد. فتوای مراجع و علما برای انتخابات و پشتیبانی دولت ملی در تمام دهات و روستاها و در میان کارگران همه یک شعار، یک هدف و یک حرکت شد.
بعد چه شد؟ از کجا ضربه شروع شد. پیش از ضربه خارجی، ضربه از درون خود خوردیم.
عوامل استعمار و استبداد داخلی و جاسوسان اطراف این قدرت‌ها شروع به تفحص کردند و نقطه ضعف‌ها را پیدا کردن. به فدائیان اسلام گفتند شما بودید که این نهضت را پیش بردید. فدائیان می‌گفتند که ما حکومت تامه اسلامی می‌خواهیم. به آنها می‌گفتند دکتر مصدق بی‌دین است یا به دین توجهی ندارد و خواسته‌های شما را نمی‌خواهد انجام دهد. آنها به دکتر مصدق می‌گفتند فدائیان اسلام جوانانی پرشور و تروریست هستند. باید از آنها بپرهیزید و من که خود در این میان می‌خواستم بین این دو تفاهم ایجاد کنم دیدم نمی‌شود. امروز صحبت می‌کردم اما فردا می‌دیدم که دوباره چهره‌ها عوض شده، باز خصومت و توطئه.
مرحوم دکتر مصدق می‌گفت من نه مرد مدعی حکومت اسلامی هستم نه می‌خواهم همیشه حاکم و نخست‌وزیر شما باشم. مجال دهید و بگذارید تا قضیه نفت را حل کنم. فدائیان اسلام می‌گفتند ما سهم بزرگی داریم و باید خواسته‌های ما را انجام دهی و بدین‌ترتیب این جناح را جدا کردند وآنها به سویی رفتتند.
دوباره آمدند سراغ مرحوم آیت‌الله کاشانی ، باز از راه نفسیات که این نهضت از آن توست . دکتر مصدق چه کاره است؟ تمام دنیا به دست توست و جاسوسانی را که ما از نزدیک می‌شناختیم دور آن پیرمرد را گرفتند و او را از مصدق جدا کردند. یادم هست روزی که در بین مردم گفت‌وگو بود که مرحوم آیت‌الله کاشانی از زاهدی حمایت می‌کند و توطئه‌ای در کار است. به تنهایی به منزل ایشان، واقع در پل چوبی رفتم. تنها بود، در اتاقی به انتظارش نشستم. وقتی که آمد ظرف خربزه‌ای در دست داشت، به عنوان تعارف جلو من گرفت، تا خربزه دیدم گفت: «حضرت آیت‌الله دارند زیر پایت پوست خربزه می‌گذارند. مواظب باش!» گفت: نه این طور نیست، حواسم جمع است. گفتم من شما را مرد پاک و مبارزی می‌دانم . مبارزات شما در عراق علیه انگلستان، فراموش‌ناشدنی است . شما این مزایا و این سوابق را دارید درست متوجه و هوشیار باشید که تفرقه ایجاد نشود، گفت که خاطرتان جمع باشد!
امّا جاسوسان و کارکشته‌ها دور او را گرفتند ، که بابا تو این چنین هستی ، نهضت مال توست ، سهم بزرگ از آن توست این بیچاره را بادش میکنند .

آن چند نفری هم که اطراف مرحوم دکتر بودند ، به آنها هم گفتند دکتر پیرمرد است و عقلش کم شده ، مردنی است . تو جوانی و تو باید جای او را بگیری . از اینطرف باد تو آسین این کردند ،از اونطرف باد تو آسین اون یکی کردند. و هرکدام را یکطرف بردند . و مصدق تنها ماند و با یک ضربه ، به خانه‌نشینی افتاد . محاکمه‌اش کردند، به زندانش افکندند ولی به آن هم اکتفا نکردند و پس از انقضای زندان در همین قلعه‌ سال‌‌ها زندانی بود . ولی تز و هدف خود را حفظ کرد.
نهضت دکتر مصدق دنیای خاورمیانه را تکان داد. به دنبال آن در مصر انقلاب شد و بعد در الجزایر ولی ما محکوم و متلاشی شدیم.

برادران! فرزندان! انسان چقدر باید تجربه کند . به جای این خودبینی‌ها و گروه‌بینی‌ها ، خدابین باشیم . خود را در این راه فراموش کنیم و آینده‌مان را بنگریم .

 پس از شکست دولت دکتر مصدق و پیشامد ۲۸ مرداد “نهضت مقاومت ملی” تشکیل شد، برای آن که این چراغ خاموش نشود و قلوب مردم هنوز باقی باشد. عده‌ای از فرزانگان و شخصیت‌های ملی و دینی از قبیل آیت‌الله حاج آقا رضا زنجانی ( که جایشان اینجا خالی است) آقای مهندس بازرگان و دیگر رفقا و دوستان این چراغ را روشن نگاه داشتند و آگاهی مردم را بیشتر کردند و مانند دریا گاه طوفانی یا آرام، ولی در درون پر از طوفان.

این نهضت ادامه یافت و دستگاه استبدادی و سلطنت‌ منهدم شد ولی باید تجربه‌های سابق خودمان را در نظر بگیریم.
همه فرزندان ما، برادران عزیزان ما، با حسن نیتی که شاید اکثریت به من دارند، به عنوان یک پند، تذکاری پدر رنجوری که اواخر زندگی‌اش را می‌گذراند و جز خیر و صلاح چیزی برای ملتش نمی‌خواهد امیدوارم کسی دلخور نشود، ما صلاح همه را می‌‌خواهیم. من هیچ کینه، بغض و یا محبت و کشش خاصی نسبت به گروهی ندارم.

ولی همه باید مراقب خصلت‌‌ها و روحیات و نفسیات و خودخواهی‌های خودمان باشیم .

از خود بیگانگی و مسخ فرهنگی روستا

مصرف گرایی و رفاه طلبی در غیاثکلا به گونه ای آرام و بی صدا در حال شکل گیری است که اگر تاثیرگذاری آن بر روابط انسانی و ارتباطات اجتماعی قدری بیشتر از قاعده کنونی شود ، نگران کننده  خواهد بود .

اگر چه طی چند سال اخیر این روستا از لحاظ اجتماعی و اقتصادی، شاهد فراز و فرودهایی بوده و در این مدت علاوه بر تغییرات فیزیکی در نوع بناها ، تشابهات و حتی تضادهایی میان آدم‌ها و ارتباطات آنها در زمان حال و زمان قدیم  بوجود آمده است . اما با این حال  طرز فکر و نوع رفتارها و نحوه زندگی و کلیّت آئین‌ها و سنت‌های جاری و ساری در روستا ، هنوز همان است که در گذشته وجود داشته و چندان عوض نشده است .

ما وظیفه داریم وضعیت فرهنگی جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم را به همان صورتی که هست حفظ نمائیم . هرچند حفظ فرهنگ و سنت جامعه ای که بطور تمام عیار غرق در نو شدن باشد ، کاری بس دشوار است . ولی میتوان امیدوار بود که همین جامعه در کنار برخورداری از مواهب تمدن و امکانات رفاهی ، نحوه زندگی و آئین نیاکانش را فراموش نکند .

همه میدانیم که مردم روستا با آمدن برق و جاده و تلویزیون و ماشین ، تنهائی و خلوت و غربت را تا حدی تجربه کرده‌اند ، و بهتر و بیشتر بر این امر واقف هستیم که با ورود امکانات رفاهی جدیدتر و امروزی ، میتواند سردرگمی و از خودبیگانگی نیز بر زندگی مردم روستا سایه افکند .

با عنایت به اینکه در جامعه‌ی روستائی ما ، جمع همیشه بر فرد مسلط بوده است . و از آنجا که مذهب و حب به وطن (ناسیونالیسم ) منادی و مایه استحکام این جمع گرایی بوده و هست ، لذا همواره این دو ارزش است که مفهوم و معنی زندگی روستائیان را تأمین می‌نماید . بر این اساس اگر مصرف‌گرایی ورفاه طلبی موجب شود که جماعت تأثیرگذار بر سرنوشت روستا ، از خویش سلب مسئولیت نموده و از جمع گرایی و منادی آن ( مذهب و وطن‌دوستی ) فاصله گرفته و قدرت انتخاب و تصمیم را به فرد یا افراد واگذار کنند ، در آنصورت دیری نمی‌پاید که با روستایی مواجه  شویم که هویتش از ارزشهای انسانی و اجتماعی مسخ ، و با ریشه‌های دیرینه‌ی فرهنگی‌اش بیگانه باشد .   

منسوب به حافظ

این چه شور است که در دور قمر می‌بینم

همـــــــه آفاق پر از فتنــه و شــر می‌بینم

دختــــران را همه در جنگ و جدل با مــادر

پســــران را همه بدخواه پـــــــدر می‌بینم

هیــچ رحمـــی نه بـــرادر به بــــ رادر دارد

هیــچ شفقـت نه پـدر را به پســر می‌بینم

اسب تازی شـــــــده مجـروح زیــــــر پالان

طـــوق زریــن همه بر گردن خـــر می‌بینم

ابلهان را همه شریت ز گلاب است و شکر

قـــوت دانا همه از خون جگـــــــر می‌بینم

هـــــر کسی روز بهـــــی می‌طلبد از ایام

مشکل این است که هر روز بتـر می بینم

پنـــد حافظ بشنو ، خواجه برو نیکـــی کن

که من این پنـــــد به از گنـج گهر می بینم

اسم و رسم مفقوده

تیر ماه سال 1393 برای خانواده‌ی محمدآقا غیاثی فرزند مرحوم ولی‌اله غیاثی ، زمان فرخنده‌ای بود تا برون‌رفت خویش از نام‌خانوادگی خرسندی و وصال خویش به نام‌خانوادگی غیاثی را به شادی سر کنند. شناسنامه پسر ارشد ولی‌اله غیاثی از بدو تولد ، برخلاف نام‌خانوادگی پدرش بنام خرسندی ثبت شده بود و به تبع آن شناسنامه‌های فرزندانش حبیب‌اله و نبی‌اله نیز با نام‌خانوادگی خرسندی صادر شده بود و این امر حتی به میترا نوه‌ی او نیز تسرّی یافته بود .

البته در گذشته نیز بودند کسانیکه نام‌خانوادگی ثبت شده در شناسنامه‌شان ، هیچگونه همخوانی با با نام‌خانوادگی خویشان نزدیکشان نداشت و در صدد تعییر آن برآمده‌اند . و ایکاش این تغییر در مورد خانواده تبخال (تکخال) به گونه‌ای تحقق می‌یافت که نام‌خانوادگی جدید ، اصالت و بازگشت این خانواده را به محمدسلطان خرقه‌پوش و نسبت بسیار نزدیکشان را به خاندان بزرگ غیاثی نشان میداد . اما صد حیف ، از آنجا که گزینش نام غیاثی برای خانواده‌ی تبخال ، به راحتی امکان پذیر نبود و آنها را با مشکلات و مشقت و سختی‌های بسیار و بیشماری روبرو میساخت ، بناچار نام‌خانوادگی اقبالفر را برای خویش برگزیدند. 

و البته هنوز هستند کسانیکه مشخصاتشان در شناسنامه ، نشانی از وابستگی‌شان به اصل و نسبشان ندارد و موجب اشتباه وخلل درتشخیص و شناخت نسل جدید و نسلهای بعدی خواهد شد . امید است بزودی این خانواده‌ها نیز موفق به تغییرنام‌خانوادگی شوند . که از آن جمله خانواده‌ قاسمی (یعنی فرزندان مرحوم حاج ابوالقاسم قاسمی ) میباشد .

بجا و شایسته است تا اکنون از فرصت استفاده نموده و اشاره ای مجمل به چگونگی ایجاد شناسنامه و متعاقب آن فراخوان خدمت سربازی داشته باشم ، تا مشخص شود که چرا پدران قدیمی بهنگام اخذ شناسنامه برای فرزندان خویش مبادرت به انتخاب نام خانوادگی غیر از نام خویش مینمودند ؟ : 

 سوم دی ماه 1297 اولین شناسنامه ایرانی صادر شد . و تا قبل از آن نه خبری از سجل و شناسنامه بود ، نه سازمانی که تولد و مرگ و ازدواج و طلاق را ثبت کند . به جای آن ، روحانیون ، ریش سفیدان محله یا بزرگان قوم بودند که تا قبل از رواج شناسنامه ، وقایع تولد را در کتاب‌های مقدس ثبت می‌کردند.

اما با توسعه شهرها و روستاها و افزایش جمعیت کشور ، به تدریج فکر تشکیل سازمان متولی ثبت ولادت و وفات و حتی صدور شناسنامه برای اتباع کشور قوت گرفت . به طوری که در تاریخ سوم اسفند 1295به پیشنهاد "نصرت الدوله "وزیر دادگستری ، تصویب نامه ای درباره ثبت احوال از نظر دولت گذشت و در فروردین 1300خورشیدی به دستور نخست وزیر "سید ضیاء طباطبایی" ، اداره احصائیه و سجل احوال" زیر نظر بلدیه (یعنی همان شهرداری) تشکیل شد . و این پروسه آنقدر ادامه یافت که در نهایت با تصویب قانون مدنی کشور در سال 1313 ثبت نام خانوادگی اجباری شد . بر اساس این قانون ، سرپرست خانواده باید برای خانواده خود نام‌خانوادگی انتخاب می‌کرد و نام خانوادگی انتخاب شده از سوی وی به سایر افراد خانواده‌اش هم اطلاق می‌شد.

در آن زمان کمتر کسی نام‌خانوادگی داشت و مردم به هنگام دریافت ورقه هویت برای خود نام فامیل انتخاب می‌کردند. گزینش نام خانوادگی نیز ، معمولا از چند روش پیروی می‌کرد که یکی از آنها پیشه‌ی نیاکان در یک قوم بود . محل اسکان قوم و نام یا شهرت بزرگ خاندان (پدر ، پدربزرگ ، جد) ، از دیگر شیوه‌های متداول انتخاب نام خانوادگی بوده است . گاهی هم یک نام خانوادگی بر اساس شغل یا حرفه (همچون صراف، جواهریان، پزشکزاد) یا یک ویژگی بدنی یا فیزیکی (خوش‌چهره ، قهرمان) بازمی‌گشت .

ماموران آمار با در دست داشتن این اوراق در ساعات روز در خانه‌ها را می کوبیدند و با پرسش از رئیس خانواده ، اوراق هویت را پر می کردند ، هر چند اغلب خانواده ها در منازل خود را به روی ماموران آمار نمی گشودند و یا پاسخ درست نمی‌گفتند.

از سال 1303 اداره سجل احوال تابع وزارت کشور شد و دفاتر آن در شهرستان‌ها نیز شروع به کار کرد . در سال 1304پس از تصویب قانون سربازگیری (نظام وظیفه) ، فراخوانی سربازان از روی شناسنامه اقدام می شد و اداره سجل احوال هر شهر فهرست مشمولان خدمت سربازی را در اختیار اداره نظام وظیفه می گذاشت . نخستین دوره مشمولان که به سربازی فراخوانده شدند ، متولدین 1284خورشیدی بودند که در سال 1306به خدمت رفتند و گرفتن شناسنامه از سال 1306خورشیدی طبق قانون مصوب بهمن ماه اجباری شد . وهمزمانی اجرای این دو پدیده ی جدید  برای مردم این ذهنیت را بوجود آورد که هدف اصلی از صدور گسترده شناسنامه ، در حقیقت همان سربازگیری و شناسایی و جذب مشمولین سربازی برای خدمت نظام میباشد . 

به همین جهت مردم برای رد گم کردن و گمراهی مأموران دولتی ، بهنگام صدور شناسنامه پسران ، هم نام  و هم نام‌خانوادگی(فامیلی) و هم محل تولد را بگونه ای معرفی مینمودند که در 18 سال بعد ، امکان ردیابی آنان برای گسیل به سربازی وجود نداشته باشد .

هرچند تاریخ مصرف این شیوه‌ی فرار از سربازی ، چندان به درازا نکشید و چند سال بعد با تغییر نحوه و روش سربازگیری ، کار به جایی رسید که افراد به اراده‌ی خویش ، خود را به مراکز اعزام به خدمت نظام معرفی میکردند . و بهمین جهت شناسنامه‌ی متولدین 1342 به بعد عاری از مشخصات مغایر با واقعیت میباشد . 

ولیکن متاسفانه همان ناهمگونی‌هایی که در بعضی شناسنامه‌های صادره از ابتدای شروع طرح شناسنامه تا سی و پنج سال پس از آن ایجاد شده بود مبنا و مصدر ناهمخوانی و مغایرتهای بعدی شد و حتی شناسنامه نسلهای فعلی را متاثر ساخت . و ای کاش از همان هنگام که نا کارآمدی این شیوه برای مردم مشخص شده بود و این روش را بهنگام صدور شناسنامه برای فرزندان جدیدشان ادامه ندادند ، همان زمان نیز به اصلاح شناسنامه های فرزندان قبلی خویش مبادرت می‌نمودند تا اکنون اخلافشان ناگزیر به تحمل مجموعه‌ای از عملیات ایذایی برای اصلاح مشخصات شناسنامه‌ی خویش نباشند .

امان از حرف مردم

انگار بنیادهای فکری و خلق و خوی ما ایرانی ها  در این هزار سال گذشته هیچ تغییری نکرده است . دقیقاً همان هستیم که هزار سال پیش بوده ایم . اصلاً بهتر است بگویم همان هستیم که ده هزار سال پیش بوده ایم !!

داشتم بوستان سعدی را می خواندم . دیدم که ناله‌های جناب سعدی درهفتصدسال پیش از زمانه و اهلش ، از جنس همان دردهایی است که امروز من و شما مینالیم ! اگر شعر زیر را بخوانید و خوب در عمق گلایه‌های سعدی دقیق شوید ، با من هم عقیــــده خواهید شد و تمامی حق و حقوقی که در پستوی وجدانتان پنهان کردید را به یکجا پیشکش من خواهید نمود .  
اگر در جهان ازجهان رسته‌ایست                   در خلــق بر خـویشتـن بستــه‌ایست 
کس از دست جور زبان ها نرست                  اگرخودنمای است و گرحق پرست

به کوشش توان دجله را پیش بست                  نشایــــــــد زبان بد اندیــــــش بست
مپنـدار اگـر شیـــر و گـر روبـه‌ای                  کـز اینان به مردی و حیلت رهـــی 

اگـر کنج خلــوت گـزینـد کســـــــی                  کـه پـروای صحـبت نـدارد بســـــی 
مذمت کنندش که زرق است و ریو                 
زمـردم چنـان میگـریـزد کـه دیــــو 

و گـر خنــده روی است و آمیزگار                 عـفـیـف‌ اش نـداننـــد و پـرهیـــزگار 
غـنــی را به غـیبت بکاونـد پوست                  که فرعون اگرهست در عالم اوست 
و گـر بینـوایـی بگـریـد به ســــــوز                 نگـون بخت خوانندش و تیـــره روز 
و گـر کامـرانـــــی در آیـد ز پــای                  غـنیـمـت شمـارنـد و فضـــل خـد ای 
و گـر تنگـدستــــی ؛ تنک مایه ای                   سعـادت بـلنـد ش کنـــــــد پایــــه ای 
بخاینــدش از کینــه دنـدان به زهـر                  که دون پروراست این فرومایه دهر

چو بینند کاری  به دسـتت دراست                  حریص ات شمارنـد و دنیا پرسـت 
و گـر دسـت همـّت بـداری ز کــار                  گـدا پیشـه خواننـدت و پختـه خـــوار 
اگـر ناطقـــی ؛ طبـل پـر یـا وه ای                  و گـر خامشـی ؛ نقـــش گـرماوه ای 
وگر درسرش هول مردانگی است                 گریزند از او کاین چه دیوانگی ست
طعن‌‌اش کنند گر اندک خوری است                که مالـش مگـر روزی دیگری‌است 
و گـر نغـز و پاکیـزه باشـد خورش                 شکـم بنـده خواننــــد و تـن پرورش 
و گـر بی تکـلـف زیـــــد مالـــــــدار                کـه زینـــت براهـل تمیــز است عار 
زبان در نهنـدش به ایـذاء چو تیـــغ                 که بد بخـت زر دارد از خود دریـغ 

و گـر کاخ و ایــــوان منقـش کنـــــد                 تـن خویـش را کسـوتی خوش کنـــد 
بجان آیــد ازطعنــــــــه بروی زنان                
که خـود را بیاراست همچـون زنان 
اگـر پارسایــی سیاحـــت نکــــــرد                  سفـرکردگان اش نخـواننـــد مـــــرد
کـه نارفتـــه بیرون ز آغـــوش زن                  کـدامش هنـــر باشـد و رای و فـــن

جهانـدیـده را هـم بـدرنـد پـوســــت                  که سرگشته بخـت برگشته اوســت

عزب را نکـوهـــش کنـد خرده بین                 که میلرزد از خفت و خیزش زمیـن

و گر زن کند ؛ گویـد از دسـت دل                  به گردن در افتــاد چون خـر به گل
نه از جور مردم رهد زشت روی                  نه شاهــــد ز نامردم زشـــت گـوی 
گـرت بـر کنـد خشم روزی زجای                  سراسیمـــه خواننـدت و تیـره رای 
و گـر بردباری کنــــی از کســـی                   بگـوینـد غـیـرت نــــــدارد بســـــی

سخی را به انـدرز گـوینــــد بــس                   که فـردا دو دسـتت بود پیش و پس 
و گـر قـانـع و خویشتن دار گشت                   به تـشـنـیـع خـلقـی گـرفتـار گشـت 
که همچون پدرخواهد این سفله مرد                 که نعمت رهـا کرد و حسرت ببرد

رهایـی نیابـد کـس از دسـت کـس                   گـرفتار را چاره صبر است و بس

انتظار از منظر حافظ و شریعتی

طایــر دولــــت اگـر بـاز گـذاری بکنـــــــد

یـار بـاز آیـــد و با وصــــل قـراری بکنــــد

دیـده را دستگـه در و گهــر گر چه نماند

بخـورد خونــــی و تدبیــــر نثاری بکنـــد

دوش گفتـــم بکنـد لعل لبش چاره مـن

هـاتـف غیـــــب نـدا داد کـه آری بکنــــد

کـس نیـارد بـر او دم زنــد از قصـّــــه مــا

مگـرش بـاد صبــــا گوش گذاری بکنـــــد

داده‌ ام بـاز نظـــــر را بـه تـذروی پــــــرواز

بازخوانـد مگرش نقش و شکاری بکنـــد

شهر خالی‌ست ز عشاق بود کـز طرفی

دستی از غیب برون آید و کاری بکند

کو کریمـــــی که ز بزم طربش غمـزده‌ای

جرعـه‌ای درکشـد و دفـع خمـاری بکنــد

یا وفـــا یا خبر وصـــل تو یا مرگ رقیــــب

بود آیـا کـه فلک زین دو سه کاری بکنـد

حـافظــــــــا گــر نروی از در او هـم روزی

گـذری بر سرت از گـوشـه کناری بکنــد


حافظ در این غزل نشان داده است که از وضع موجود راضی نیست ، آنچه را هست نپذیرفته و درجستجو و آرزوی تغییر وضع موجود است و صرفاً اتکاء به نیروی غیبی را کافی ندانسته و امیدش به عشاقان و کریمان میباشد.

درمورد امام‌ زمان بجای اینکه با استدلالهای ذهنی و شرح و بسطهای کلامی و فلسفی و عرفانی و فیزیولوزی اثبات کنیم که امام کجا غیب شده و چگونه غیب شده و الآن کجاست و چه جور زندگی میکند و چه میخورد و چه وضعی دارد و غیبت چیست و غایب شدن چگونه است ، بهتراست به این پرداخته شود که اعتقاد به امام زمان و انتظار اصولاًچه ارزشی از نظر زندگی اجتماعی امروز دارد ؟

انتظار اگر اینگونه تلقی شود که منتظر باشید نجات بخشی خواهد آمد و عدالت را مستقر خواهد کرد و بشریت را نجات خواهد داد و آزادی و برابری و تعهد برقرار خواهد شد . این انتظار بدون شک عامل انحطاط خواهد بود . زیرا مردم را قانع میکند به اینکه نجات بشر و استقرار آزادی و عدالت فقط و فقط موکول به ظهور نجات بخش خاص غیبی است و نه هیچکس و کسان دیگر . در اینصورت اعتقاد به غیبت و انتظار و منجی غیبی خاص ، تبدیل میشود به بزرگترین عامل برای دفاع از وضع موجود وتوجیه فسادی که روز به روز بیشتر میشود و باور ظلم پذیری و خوکردن با فساد در مردم نهادینه میگردد .

و این انتظار بهترین ضمانت اجرا و عامل آسودگی خیال و فراغت بال همیشگی جباران و چپاولگران و فریبکاران (زر زور تزویر) خواهد بود . زیرا غیر از منجی غائب ، کسی را نه مسئولیت صلاح است و نه یارای اصلاح ، و مهمتر از آن فرصت بزرگی برای گروهی فراهم خواهد کرد تا با تشبّث و حیله و دسیسه جای نوّاب امام غائب را غصب نموده و به نیابت از امام غائب ، زمام افکار و ایمان و شکل عقاید و سرنوشت مردم را در دست گرفته و خلق را به نام دین به هرجا که خودشان و همدستهایشان ( دو گروه زر  و  زور )  میخواهند برانند . و مردم را از نظر روحی و فکری برده خویش کرده و هرگونه اراده و آگاهی و تشخیص و تعقل و تفکر را از آنها سلب و بجای شناخت مذهبی و خودآگاهی و روشنی ، تقلید فکری و تلقین احساسی و تسلیم کورکورانه را در ایشان تقویت نمایند .

آری اینگونه تلقی از انتظار و امام و منجی غائب موجب شده است تا در عصر غیبت دستگاههای زور و تزویر ،  فرصت طلبی نمایند و با تکیه بر ادعای نیابت امام غائب ، دلباختگان دین و امام را بازیچه خود کرده و با تکیه بر تعصب آنها ، پاک مردان آگاه و مخلص که دعوتگر خلق به روشنایی و حق هستند را در محاق فرو برده و آنها را به سادگی در گمنامی و خواری مطرودشان گردانند .  

بدتر و منحط تر از آن اینست که مردم یک جامعه قدرت انتخاب و تشخیص را نداشته و نتوانند امام گونه ای را به نیابت امام غائب برگزینند و همدستی و همداستانیهای آگاهانه و ناآگاهانه مستقیم و غیرمستقیم (جهل مردم و مرض دوست و غرض دشمن ) ، جهره های تابناک پاکی و هوشیاری و عشق و اخلاص و پایداری و دلیری و دانش را لکه دار و خانه نشین نموده و بجای آنان ناپاکان تیزمغز و پاگان تهی مغز بر سرنوشت روح و ایمان و زندگی و مذهب این جامعه مسلط شوند و امروز می بینیم که اینگونه تلقی و توجیه از عیبت امام زمان و انتظار آن حضرت ، بهترین وسیله برای کسانی شده است که جنایت و ظلم و ستم می کنند و دین و مذهب را آلت منافع گروهی و مادی و سیاسی و معنوی خودشان کرده اند تا به نیابت امام ، از پیروان او کار بگیرند و برگرده اندیشه و اقتصاد و زندگی و کوشش و فعالیت آنها سوار شوند و زمام مذهب ، تفسیر مذهب ، تفهیم مذهب و رسالتی که مذهب برعهده‌ی مردم گذاشته و باید بوسیله امام غائب حقیقی انجام گیرد ، توسط این نائبان دروغین ، به نفع خودشان و گروههای وابسته شان تعهد گردد .  

امّا همین اصل انتظار و اعتقاد به امام زمان اگر درست تلقی و توجیه شود میتواند بعنوان بزرگترین قدرت نفی کننده و نابودکننده فساد و بالاترین عامل کوبنده ظلم و جور و نیز نیرومندترین انرژی برای حرکت به جلو و امید به آینده خواهد بود

انتظار بعنوان یک اصل فطری انسانی و یک اصل فکری اجتماعی ، همواره تجلی غریزه جامعه برای تحرک و تن ندادن به وضعیت موجود و متوقف نشدن در حال و شخصیت کنونی و دل نبستن و رو نکردن به گذشته و نهایتاً رو به آینده رفتن را ، در ذات خویش دارا میباشد .

انتظار بعنوان سنتز و نتیجه دو اصل متناقض ( واقعیت و حقیقت ) ، انسان را به سمت کمال و نجات سوق میدهد . وقتی انسان می بیند که وضع موجود( یعنی همان واقعیتی که در عالم خارج وجود دارد) با وضعیتی که باید باشد (یعنی همان  حقیقتی که در اسلام وجود دارد و به آن معتقدیم) ، تناقض دارد تبعاً به آنچه که هست و وجود دارد " نه " میگوید و به سمت تغییرواصلاح گام برمیدارد . بی تردید کسیکه گوش به در دارد و چشم به راه ، دل به خانه نمی نشیند .

انتظار بعنوان جبر تاریخ و اصل لایتغیر ، باعث میشود تا انسان منتظر برای مشارکت در انقلاب آینده که ممکن است همین فردا باشد ، دیگر آدم  واافتاده و واخورده و واداده‌ نباشد ، بلکه آدم  آماده‌ای شود که هم از نظر فکری ومعنوی وهم از نظر عملی ومادی آماده باش است تا فرمانده از راه برسد و شیپورجهاد نواخته شود.

افسانه مینا و پلنگ

نزدیکیهای کجور یه دهی بود بی اسم ، توی این ده یه نفر خیلی آدم اسم و رسم داری بود. به اصطلاح از همه قدیمی تر بود. مثلا با سابقه تر بود . و یه دختر خانم داشت به نام مینا . مینا خیلی قشنگ بود . خیلی سر و وضع شیکی هم داشت . مینا که از کوچکی بزرگ تر و بزرگتر می شد زیباتر و زیباتر می شد . سرمایه دارها و مثلا ارباب ها می اومدند برای پسرشان خواستگاری . او جواب رد می داد . هیچ کس هم اطلاع خاصی نداشت که دلیل چیه که به همه خواستگارها جواب رد می دهد . تا این که یک روز متوجه شدند او با یک پلنگ رفیق است . پلنگ از جنگل می آید و می رود پشت بام خانه ی آن ها می خوابد ـ خونه های ییلاق معمولا با کاه گل درست شده ،  پشت بوم دارند ـ شب تا صبح پلنگ پشت بوم آن ها بود . صبح که می شد پلنگ می رفت توی جنگل .
تو محلشان یه راهی داشت می رفتند سر چشمه برای آب آشامیدنی ، اهالی روستا برای آوردن آب از چسمه ، ناچار بودند از جنگل عبور کنند . هیچ کش نمی تونست این مسیر را تنها بره و برگرده ، اما مینا این راه را با پلنگ می رفت و برمی گشت .

یه روز مینا متوجه شد که پلنگ خیلی زیاد باهاش دوست شد یه دلیلی هست که پلنگ بیش از حد به مینا علاقه پیدا کرد . پلنگ از روی علاقه همراه مینا میرفت و می‌اومد. پلنگ که عاشق مینا شده بود همیشه از او محافظت می کرد ، در هر خطری و مسئله ای مواظبش بود .

   دخترها که می خواستند سر چشمه بروند و آب وردارند، اگر مینا نبود چهار تا پنج تا مرد همراه شان می اومدند تا از این جا عبور کنند و برن آب بیارند. ولی مینا تنها انسانی بود که با همنوعان خود برای آب آوردن نمیرفت سرچشمه .

یه روز مینا از پلنگ خواست چه جوری بفهمم که تو به من علاقه پیدا کردی؟ به چه دلیل بین این همه دختر فقط پشت بوم من می خوابی؟ به یه زبونی می خواست به او بفهمانه ! واسه ی همین از خدا خواست که یه کاری کنه که زبون این حیوون رو بفهمه تا بلکه اینجوری متوجه علت عشق پلنگ به خودش بشه .

هر خیابونی که مینا می رفت، پلنگ اول می اومد زانو می زد، بعد سرش را می گذاشت روی دو تا پایش، بعد یه لحظه مینا را نگاه می کرد و از دو تا چشمانش اشک جاری می شد و یه مقداری گریه می کرد و بعد یه دفعه از جایش بلند می شد. به مینا می فهموند که من عاشق عشق تو هستم، نه این که فقط محافظ جان تو باشم یا مثل یه حیوان اهلی باشم و دستی باشم . این حرف ها نیست . من می خوام با تو عشق و عاشقی داشته باشم .

خلاصه به مینا فهماند ، مینا هم عاشقش شد . مینا بقیه ی روزها را بیرون می رفت پلنگ همراهش بود . مینا به پلنگ یه جوری می فهماند که پدرم داره می ره جنگل تو هم همراه پدرم برو ، مواظبش باش ! پلنگ هم همراهش می رفت گله را هدایت می کرد ، می برد و می آورد .

آن ها گاو داشتند، مینا از پدرش خواست که همراه گاو بره و برگرده!

گفت: چه جوری می بری؟

گفت: پلنگ تو جنگل هوای منو داره! درنده ای قوی تر از پلنگ نیست ، از من مواظبت می کنه.

گفت: فرزندم! این یه حیوون وحشی است توی جنگل بزرگ شده و پرورش یافته ، اهلی نیست . اومد یه حالت وحشیانه بهت حمله کرد!

گفت: پدر جان! به هیچ وجه ازش جدا نمی شم و او به من حمله هم نمی کنه!

گفت: من چه جوری بفهمم؟

گفت: چه جوری؟ مثلا من ازش می خوام یک کاری می خوام، همون کار را برایم انجام می ده!

پدر که آمد دید بله! پلنگ قشنگ برایش زانو می زند و سرش را می گذارد روی دوتا پایش و بعد یه حالت خاصی گریه می کند و از چشمانش اشک می آد و بعد از جایش بلند می شود و حرکت می کند و مینا هم پشت سرش حرکت می کند. بقیه ی دخترها این حالت را نگاه می کردند. مینا به آن ها می گفت که آره! مثلا پلنگ عاشق من است. منو دوست داره!

آن ها پیش خودشان می گفتند ما همه نامزد داریم ، مثلا فلان دختر فلان جا شوهر کرد . تو دختری به این زیبایی! بهترین خواستگار را داری! می گی مثلا من عاشق پلنگ هستم! این که نشد! هر روز که این خواستگارها می اومدند خونه یشان، مینا بهشان جواب رد می داد.

یه نفر یه روز اومد به خواستگاری ، مینا به پدرش گفت: من به هیج وجه نمی تونم از پلنگ جدا شم!

پدر گفت: الا لله باید به این یه خواستگار جواب مثبت بدی! خودت را آماده کن که این یه خواستگار از خانواده ی خوبیه، باید تو را عروس کنم بفرستم خونه ی بخت.

مینا در این بین گیر کرد . خوب به سن بلوغ رسیده بود . می فهمید که با حیوون نمی تونه زندگی کنه! تا کی می‌خواد با این حیوون سرگرم باشه و روزگارش را به سر کنه و از این حرف ها .

وقتی این خواستگار اومد مینا دید او جوان زیبا ، خوش تیپ ، سر حال ، خانواده دار ، اسم و رسم دار و از این حرف هاست . مینا می ره تو فکر پسره! جواب مثبت نداد اما فرصت خواست . همان زمان که فرصت خواست تا فکر کند پلنگ نیامد . گفت: خدایا! پلنگ کجا رفت؟ چرا نیامد؟ روی ایوان ایستاد و فکر کرد . دید نه از پلنگ خبری نیست . تا دم دم های صبح نشست و گریه کرد . چه اتفاقی افتاد؟ من باید عاشق خودم را ببینم!

پلنگ اومد . اومد جلویش و خودش را به زمین می زنه و بلند می شه و سرش را زمین می زنه و نعره می کشه، از چشمانش اشک می آد ، مینا گریه می کند و پلنگ هم گریه می کند . برایش ناله می‌زند .

مینا یه کوزه ورداشت و همراه پلنگ راه افتاد به سمت چشمه. وقتی دارن به سمت چشمه می رن مینا باهاش حرف می زنه ، رازش را بهش گفت: تو یه حیوونی! درست که تو عاشق منی و من عاشق تو، اما من نمی تونم باهات ازدواج کنم! انسان ها باید با هم ازدواج کنند . اگر ناراحت نمی شی از زندگی ام فاصله بگیر! دوستی بین من و تو همین جور برقرار باشه! ادامه داشته باشه! من دوستت دارم!

پلنگ اومد جلویش و زانو زد و به حالت اشک و گریه ، مینا گفت: اگر ممکنه...! دو سه دفعه گفت. بعد دید قبول نمی کنه گفت: به عشق ما قسم کاری بکن که من بتونم زندگی مو بکنم! فکر آینده ام بشم ، به فکر کارهای خودم بیفتم! این جوونی که برایم خواستگار اومد شاید آخرین نفری باشه که به خواستگارم می آد . شاید آخرین موقعیت برای ازدواج من باشه! از طرفی پدرم و خانواده ام منو تحت فشار قرار دادند . مردم هم یه جور دیگه فکر می کنند . پدرم اینا آدم اصل و نسب داری هستند ، آبرو دارند . آدم زحمت کشی اند ، می خواهند آبرویشان محفوظ بمانه، به عشقمون از من فاصله بگیر! منو رها کن! بگذار به فکر زندگی ام بشم! این جوونی که اومد به خواستگاریم متل تو عاشق من است.

به عشقش قسمش داد. پلنگ راضی شد. سه بار دور مینا چرخید و نعره ی محکمی کشید و از پیش مینا رفت. مثلا از مینا رها شد و رفت توی جنگل.

وقتی که یه بار دیگه خواستگار آمد و وارد حیاط خونه مینا شد ، پلنگ اومد دور عروس و داماد چرخ کاملی زد و از حیاطشان رفت بیرون. تمام اهالی محل و مردم روستاهای اطراف که این قضیه را شنیدند ، اومدند تا ببینند که تمام اون حرفایی که مینا و پدرش می زدند ، از روی جنون و دیوونگی و ساده لوحی نبوده و حقیقت داره . هر کس اون اطراف بودند اومدند رفتار حیوون را دیدند. به به و چه چه کردند. حیون سمت جنگل نعره کشید و رفت. این جا بود که چند تا ریش سفیدهای محل که همیشه جویای اسم برای روستای خود بودند گفتند : ما امروز اسم محلمون را پیدا کردیم . اسم اون محل را مینا پلنگ گذاشتند .

چهره نوستالوژیک غیاثکلا

قدیمی‌ترین خاطره‌ای که‌ از غیاثکلا در ذهن دارم مربوط میشود به عید سال 1349 که 9 ساله بودم و کلاس دوم ابتدایی را میخواندم . البته ناگفته نماند خاطرات قدیمی‌تر از این خاطره نیز در ذهن دارم که محدود به سه خاطره‌ی بسیار محو و گنگ از زندگی در قم میباشد . اما نقل این خاطره ابداً به این دلیل که اولین و قدیمی‌ترین خاطره‌ی شفاف و واضح باقیمانده در ذهنم میباشد نیست ، بلکه به این دلیلست که ترسیم کننده چهره‌ی قدیم و نوستالوژیک روستای غیاثکلا میباشد . و صدالبته افراد مسن غیاثکلا تصویری کهنه‌تر و قدیمی‌تر از روستای غیاثکلا را در ذهن خویش همراه دارند که حتماً بسیار جالب و شنیدنی است . و ای کاش روزی آن خاطرات در قاب نوستالوژیکی از زبان قلمی توانا ترسیم گردد .

میدانید که تقریباً هر 33 سال یکبار فروردین و محرم (این دو ماه آغازین سالهای شمسی و قمری) باهم تلاقی نموده و عید و عزا به هم می‌آمیزند . اهالی زنده و موجود غیاثکلا تا کنون سه بار شاهد این رخداد در سالهای 16-1315 و  49-1348 و 81-1380 بودند . و ظرف زمانی خاطره‌ی قدیمی من از چهره نوستالوژیک غیاثکلا در حقیقت یکی از این زمانهای سه‌گانه مذکور یعنی سال 1349 میباشد که من با استفاده از تعطیلات عاشورا و تاسوعا و پشت سر آن تعطیلات نوروزی ، به همراه آقای شیخ ابراهیم خرسندی که در مدرسه حقانی قم طلبه بودند ، به سمت غیاثکلا سفر نموده تا به پدرم که یکهفته جلوتر جهت تبلیغ ایام محرم در غیاثکلا حضور داشت بپیوندم .

در قدیم سفر از قم تا شمال یک صبح تا غروب طول می‌کشید . چون هم جاده‌ها و هم انومبیل‌ها قابلیت پائین و اندکی داشتند و هم تعویض اتومبیل در تهران ، باعث معطلی و تاخیر میگردید . 

من و شیخ ابراهیم با اینکه صبح زود از قم عازم شمال شده بودیم ، نزدیک‌های غروب به آمل رسیدیم و از روبروی پمپ بنزین ایمانی آمل که در آن زمان پایانی‌ترین نقطه خیابان امام رضا و ابتدای جاده بابل محسوب می‌شد ، سوار ماشینی که مقصد آن بابل بود شدیم و در سه راهی درویش‌خیل (دابودشت امروز)  پیاده شدیم .

و با ماشین مینی‌بوس خود را به کمانگرکلا رساندیم . ناگفته نماند چون جاده درویش‌خیل/فریدونکنار شوسه بود نه تنها در آن زمان تکانهای شدید مینی‌بوس در آن جاده برایم تازگی داشت بلکه پس از گذشت 44 سال هنوز حس و حال آن در ذهنم به وضوح باقی مانده است .

هنگام گرگ و میش هوا ، به مدخل ورودی جاده کمانگرکلا که یک راه مالرو بود رسیدیم ، هیچ ساختمانی به جز یک کلبه کوچک با کاربری قهوه‌خانه وجود نداشت . قهوه‌خانه در آنسوی جاده (سمت چپ ) قرار داشت و روبرویش همان راه باریک مالرو بعنوان معبر اصلی روستائیان ساکن کمانگرکلا - پپین - سنگر - غیاثکلا و بعضاً جالیکلا خودنمایی میکرد .

این راه یک و نیم متری ، در بدو ورود تا 100 متر جنگلی بود و سپس از طرف راست بوسیله جویبار و اشجاری که درحاشیه‌اش قد برافراشته و از طرف چپ توسط باغ و مزارع و دشت احاطه شده بود .

شیخ ابراهیم با دو ساکی که هردو دستش را اشغال نموده بود جلوتر حرکت میکرد و من از ترس جدا افتادن و گم شدن از او ، با دلهره و تعحیل دنبالش روان بودم . هر از گاهی از میان درختان کنار جاده ، کورسوی روشنایی لمپا از خانه‌های پراکنده و پرفاصله کمانگرکلا به چشم میخورد

و دیگر جز سایه‌ی وهم آور درختان و گیاهان اطراف جاده که از یکسو جویباری نیز با وی همراه بود نه چیزی به چشم می‌آمد و نه به جز صدای پای آب و کم و بیش صدای قورباغه‌ها و جیرجیرکها ، صوتی به گوش شنیده نمی‌شد . و تنها ردیاب من در آن تاریکی ، صدای خش و خش زیر پای شیخ ابراهیم بود که گوشنوازی میکرد . همینکه کمانگرکلا در مکان فعلی مسجد به پایان رسید ، سمت راست آب بندان بود و سمت چپ روشنای چندخانه از بازماندگان روستای فراموش شده بهی‌کلا و سقانفاری که در منتهی‌الیه پیچ وجود داشت .

همه اینها ضمن اینکه خروج ما را از روستای کمانگرکلا اعلام میکرد ، همزمان دورنمایی از سوسوی چراغهای روشن در خانه‌های روستای سنگر که در نیم کیلومتری واقع بود را به چشمان تشنه ما جاری میکرد . و باز همین بخوبی بیانگر این بود که تا نزدیکی‌های سنگر ، در هردو سمت جاده ، دشت واقع است .

هنوز تا اولین خانه سنگر 150 متر فاصله وجود داشت که در طرف چپ جاده (پل چوبی با عرض یک و نیم متر بر روی رودخانه) مدخل ورودی راه دیگری به سمت چپ بود . به اینجا که رسیدیم شیخ ابراهیم سکوت طولانی خود را شکست و گفت این راه به سمت زیارکلا میرود و از اینجا به بعد علاوه بر زیارکلایی‌ها ، غیاثکلایی‌های سوار بر اسب نیز ناگزیرند تا از این راه به غیاثکلا بروند ، زیرا بعد از روستای سنگر ، پلی که اسبها بتوانند از روی مونگار عبور کنند ، وجود ندارد

از آنجا که ما پیاده بودیم  راه مستقیم را به سمت روستای سنگر ادامه داده و از این روستا گذشتیم و دوباره به جنگل(قرق) کوچکی رسیدیم که راه باریکی از وسط آن می‌گذشت و آدمهای پیاده را به مونگار میرساند .

وقتی به مونگار رسیدیم بدلیل فوران آب (اوفری) ، پلی که از تنه‌ی یک درخت تشکیل شده بود در زیر آب بود و به چشم نمی‌آمد . و فقط از چوب نازکی(شبیه دووم شیش) که به ارتفاع یک متری از پل ، به تنه دو درخت ایستاده در دو سمت مونگار میخ شده بود و به آن دست هماس (دستماس) میگفتند ، می‌شد فهمید که اینجا پل وجود دارد .

موقعیت مکانی این پل که محلی‌ها به آن تاپِل (یعنی تک‌پل) میگفتند ، دقیقاً همینجایی واقع بود که هم اکنون پل ماشین رو ( جلوی کارخانه شالی کوبی) وجود دارد . شیخ ابراهیم به ناچار ابتدا با یک ساک از روی پل عبور کرد و ساک را آنطرف مونگار گذاشت و برگشت و برای بار دوم ساک بعدی را به آن سمت برد و در مرحله سوم دست مرا گرفت و با احتیاط از پل گذراند .

به محض اینکه از پل گذشتیم چند متر جلوتر دیگر از جنگل خبری نبود و فقط درختانی بودند که در یک ردیف همچون حصاری در حاشیه جویبار و دشت ایستاده  و گویی از حریم جاده و دشت محافظت مینمودند .

تا غیاثکلا تقریباً 500 متر فاصله بود و با اینکه جنگلی در این فاصله وجود نداشت ولی به خاطر همین درختان کنار دشت و درختان حاشیه رودخانه‌های ( خان‌رو - بینمدرو ) که اولی در نیمه راه و دیگری در مدخل ورودی غیاثکلا واقع بودند ، دیدن روشنایی خانه‌های غیاثکلا را با مشکل مواجه می‌نمود .

آنچه که عبور از رودخانه‌های باریک و کم‌عمق و کم‌عرض خانرو و بینمدرو را فراهم مینمود ، پل چوبی بعرض یک متر و طول دو متر بود ، و همینکه بینمدرو را رد میکردی به زمین وسیعی شبیه به میدانهای امروزی میرسیدی که در وسط آن درخت تنومند و قطور چنار به ضخامت بیش از یک متر سر به فلک کشیده بود .

تنه باقیمانده از ریشه‌ی این درخت تا سالها پس از بریده شدنش در سال1353 ، که نشیمنگاه جوانان اهل دل بود هنوز بعنوان سمبل و نماد روستا محسوب میشد . سمت چپ این درخت راهی مالرو وجود داشت که مسیر عبور دو خانه از منازل غیاثکلا (خانه‌های مؤمن حسینی و فضل‌اله مهدوی ) بود .

و همین راه بموازات رودخانه بینمدرو (یعنی سمت راست رودخانه) آنقدر ادامه داشت تا به زیارکلا منتهی میشد . و البته از این راه امکان دستیابی به منازل مسکونی مرحوم شیخ یوسف و کربلایی نادر غیاثپور و ساکنین غرب روستا نیز میسر بود و حتی اگر از میان حیاط این دو خانه و سایر خانه‌های غرب روستا عبور صورت می‌پذیرفت ، دسترسی به وسط محل (یعنی مسجد و تکیه و قبرستان تازه تاسیس) امکان پذیر می‌شد .

ولیکن راه اصلی برای دسترسی به وسط محل غیاثکلا و سپس منازل نامبردگان ، همان راه سمت راست از میدان بینمدرو (درخت تنومند) بود که عرض آن از همان قدیم کمتر از 2 متر نبود .

وقتی از این جاده وارد غیاثکلا میشدی در سمت راست تا منزل کربلایی‌حسین رمضانی تماماً دشت بود و در سمت چپ پرچین اولین خانه که متعلق به مشهدی اسماعیل غیاثی بود کاملاً به چشم می‌آمد . در همان سمت چپ در ادامه منزل مشهدی حسن محمدی و سپس ورودی منزل حاج حسین سیفی و در نهایت منزل حاج صادق مهدوی بود . و در سمت راست بعد از منزل کربلایی حسین رمضانی فقط منزل حاج سلمان خرسندی وجود داشت . 

جالب توجه اینکه هیچکدام از خانه‌های غیاثکلا دارای دیوار نبود ، و تنها بعضی از خانه‌ها را پرچینی از ساقه‌های نازک گیاهان با درب ورودی متشکل از لوش (پرچین متحرک) محافظت مینمود . واین حفاظ جهت جلوگیری از ورود و خروج حیوانات بود . و برای انسانها هیچ محدودیتی در تردد وجود نداشت .

تا قبل از آن سال اغلب خانه‌ها بزرگ و طولانی بودند که به آنها گته‌سره میگفتند و این گته سره‌ها مکان زندگی یک خانواده بزرگ شامل پدربزرگ و پدر و عموها و برادران و نوه‌ها و همسران اینها بود . و به تازگی شرائط به گونه‌ای شده بود که پسران بزرگتر جدا شده و با ساختن خانه‌های کوچکتر زندگی مستقل را تجربه میکردند . و همچنین به تازگی مرسوم شده بود که انگشت شمار خانه‌هایی از این گته‌سره‌ها دارای دیوارهای گلی و دروازه‌های چوبی بزرگ و ضخیم و سنگین شوند که البته و در حقیقت این خود نشانه تمول و ثروت صاحبان آن به حساب می‌آمد .

جاده فوق‌الاشاره که بعد از 45 سال هنوز هم راه اصلی ورود به غیاثکلا هست ، پس از منازل حاج سلمان خرسندی در سمت راست و حاج صادق مهدوی در سمت چپ ، در وسط محل به میدانگاهی وسیعی میرسید که در سمت چپ آن  مسجد و تکیه و سقانفارها قرار داشت و در سمت راست آن به تازگی پایه‌های حمام عمومی را پی‌ریزی کرده بودند . مسجد کوچک گلی 70 متری و تکیه‌ای مستطیل شکل با عرض 2 متر و طول 15 متر که فقط از طرف پشت و جوانب دارای دیوار ولی از طرف جلو کاملاً باز بود و ستونهایی با فواصل دومتر سقف آنرا نگه میداشت ، و نیز دو سقانفار مرتفع که از 4 طرف باز و سقف آن از چوب (پلور) و بام آن از شیروانی حلب (حلب‌سر) بود ، همگی در آن محرم فعالیت داشتند .

دو خانه در شمال و شمال شرقی این میدانگاهی وجود داشت . که اولی منزل حسین نیکپور و دومی منزل عیال اول کربلایی حسین رمضانی(مشهدی سکینه غیاثی) بود .

لازم به ذکر است علیرغم شیروانی بناهای سه‌گانه مسجد و تکیه و سقانفار که تمامی از حلب بودند ، بام بیشتر خانه‌های روستا که تازه‌ساز بودند نیز حلب‌سر بود . ولیکن اغلب خانه‌های بزرگ و گته‌سره ها ، جره‌سر  بودند( یعنی بامشان از برگهای دراز و نازک گیاهان خودرو در آب‌بندان که به آن جره میگفتند) پوشانده شده بود .

و البته هم مکانهای مقدس ثلاثه و هم اکثر اتاقهای منازل روستایی از حصیر (کوب) مفروش بود که این حصیرها از گیاهان خودروی آب‌بندان بنام گاله ، توسط خود روستائیان بافته میشد .و بسیار کم در منازل نمد و بسیار اندک و معدود قالی دست‌باف نیز در منازل بزرگان محل ، فرش شده بود .

در آن سالها اغلب خانه‌های روستایی غیاثکلا ، بدلیل رطوبت مرتفع ساخته میشد و زیر بعضی اتاقهایش نیز خالی گذاشته میشد و بهمین دلیل از فضای خالی زیر خانه جهت لانه مرغ (کرک کلی) بهره برداری میگردید . و خانه هایی که مرتفع تر بود زیر آن اصطبل اسب (کلوم) تعبیه میگردید . البته برای نگهداری گاوها هرگز زیر خانه مکان تعیین نمیگردید و برای آنها دورتر از خانه طویله ساخته میشد . زیرا هم بوی زننده‌ای از آنها شیوع می‌یافت و هم سر و صدا داشتند .

 

شایان ذکر است بعضی منازل دارای نفار بودند تا بعنوان یک مکان بلند که از چهار طرف باز است در تابستان گرم بعنوان خوابگاه مورد استفاده قرار گیرد . و از آنجا که این نفارها در طبقه دوم واقع بودند لذا طبقه زیرین آن یا به عنوان انباری و یا بعنوان طویله چهارپایان و لانه ماکیان و یا بعنوان محل نگهداری شالی و کاه (کمل) مورد استفاده قرار میگرفت . 

میدانگاه جلوی مسجد درگاهی بود که از چهار سمت میتوانست به منازل اهالی روستا راه یابد . از پشت مسجد (سمت جنوب) به منازل حاج رمضان رمضانی و حاج حسینعلی و حاج عزت فرجی

و از سمت شرق به منازل حاج نادعلی و حاج یعقوب حسین زاده و حاج میرزا محمد علیزاده و استاد نبی‌اله عشقی(نوری زاده) و حاج عیسی صالحی و حاج میرزا علی رمضانی و مشهدی علی قاسمی و حاج رمضان علیزاده

و در ادامه به سمت شمال‌شرقی منزل حاج عنایت اله علیزاده و منازل نوساز سیدعلی اکبر سعادتی و حاج ولی‌اله غیاثی و حاج روح‌اله و حاج نوراله غیاثپور


و از طرف جنوب‌شرقی منازل ذات اله نیکپور و مشهدی غلامحسین حسین‌زاده و شیخ محمدعلی جالوی و برادران سیفی و سید جلال کریمیان -

و از سمت غرب  به منازل شیخ محمود غیاثی و حاج علیجان و حاج مراد جالوی و در ادامه به سمت جنوب غربی منزل مشهدی تقی حسین‌زاده و مرحوم تبخال و مشهدی عبداله قاسمی و در نهایت منزل کربلایی نادر غیاثپور و مرحوم شیخ یوسف غیاثی -

و از سمت شمال ابتدا طرف چپ منازل حسینی و غلام جال و حاج رضا جال و سپس منزل حاج ابوالقاسم قاسمی و در ادامه آنسوی قرق جلوی کارخانه شالیکوبی به منازل ساکنین کاسه‌گر محله - و البته در مقابل این خانه‌ها ، از همان جلوی مسجد از طرف راست منازل حاج رحمن خرسندی و حاج مرتضی جالی و دایی ابراهیم علیپور و مشهدی جانعلی فرجپور و حاج مهدی جالی و نهایتاً کارخانه شالیکوبی ، امکان دسترسی بود .

در شمال غیاثکلا محله‌ای موسوم به کاسه‌گرمحله وجود داشت که موسس آن جد شعبانی‌ها بود و در سال 1349 خانه‌های موجود در آن از سمت غرب به شرق عبارت بودند از منازل میرعباس حسینیان و حاج صادق‌علی تقی‌زاده و حاج عیسی رحیمی و مشهدی حسین شعبانی و حاج اسماعیل نیکپور و مشهدی طالب شعبانی و سیدعلی حسینیان و نهایتاً منزل مشهدی جعفر قاسمی که در منتهی الیه شمال غیاثکلا سکونت داشت . 

تراکم خانه‌های غیاثکلا هرگز به شکل امروزی آن نبود و منازل مسکونی آن با فاصله بسیار زیاد و بصورت پراکنده بنا شده بودند و هیچکدام آنها دارای حصار و دیوار جداکننده نبوده و از حیاط (لاربن) و محوطه هر خانه به سایر خانه‌ها عبور بصورت آزاد وجود داشت .

بطوریکه اگر ساکنان خانه‌ های مستقر در منتهی‌الیه شمال شرقی (مانند اهل منزل حاج ولی‌اله غیاثی یا حاج روح اله غیاثپور ) قصد رفتن به حمام زیارکلا را میداشتند ، با عبور از دشت ابتدا به کاسه‌گر محله از حیاط خانه‌های حاج اسماعیل نیکپور و حاج صادق‌علی تقی‌زاده و سپس با عبور از دشت غربی غیاثکلا ، راه را نزدیک نموده و خویش را به زیارکلا میرساندند . 

البته وجود فاصله زیاد مابین خانه‌ها و نیز وجود درختان در مرز و سرحدات آن ، ضمن استتار حریم منازل و ساکنان ، این حسن و ویژگی را داشت که به بافت آزاد و صمیمانه روستا و روابطشان لطمه وارد نمی‌نمود .

ولی بعدها بخاطر افزایش نسل و ساخته شدن خانه‌های جدید در حد فاصل منازل قبلی از بین رفتن استتارهای گیاهی ، و جایگزین شدن حصارهای سنگی بجای آن ، هرچند موجت کاهش  فواصل بین منازل شد ولی فاصله بین آدمها و روابطشان را افزون ساخت و با ایجاد حصارهای جدایی و هحران ، فضای غریبانه‌ای به زندگی روستائیان تحمیل نمود .